هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

هو/

هوای سرد برای ما که هر تکّه از بدنمان یک عیب و ایرادی دارد، سمّ مهلک است. عدنان با فارسی شیرین و شیطنت‌آمیزش امروز می‌گفت سرمای این‌جا می‌زند به جایی از پا که شکسته و تا مغز استخوان درد را می‌فرستد. من داشتم فکر می‌کردم از روز اول، دل‌درد شدید دارم. شاید علتش شکستگی استخوان روده و معده‌ام باشد. آن‌قدر مزمن شده در این مدّت که اگر نباشد عجیب است. امیررضا از وسط تورنتو امروز از فلاکت اقتصادی این روزهای کانادا می‌گفت و فکر می‌کرد تقصیر هم‌جنس‌گرایی نخست‌وزیرش باشد. دلم نیامد بگویم تا ده سال دیگر همه‌تان دُم‌تان را می‌گذارید روی کول‌تان برمی‌گردید به وطن. نظم نوین آقایان غربی به انتها رسیده و بی‌نظمیِ الهی ما دارد خودش را غالب می‌کند.
اصلاً تدبیری که به ذکر «یا زهرا» نرسد و به قسم دادن خدا به حق «اباالفضل» ختم نشود، تدبیر نیست. یک جایی باید باز شود برای عالم غیب. یک جایی که خدا به بنده‌ی مؤمن‌ش بفهماند که خدا چیست و کُت تن کیست. وگرنه دقیق کردن ساعت حرکت متروها که هنر نیست. اگر هم باشد، ما پیرو مکتب پیر خمین‌ایم که بازاری‌های نجف، ساعت‌شان را با حضور او در حرم امیرالمؤمنین (ع) تنظیم می‌کردند. یا شاگردش، بهشتیِ شهید که نظم را نشان بشریت داد. اصلاً ما مرید آن مرادی هستیم که ما را به تقوای الهی و نظم دعوت کرد. اما نظم ما با نظم غرب یکی نیست. نظم ما مستقل از خدا نیست. نظم‌مان وابسته و تسلیم است. نظم نماز اول وقت است. نظم روزه‌ی هر دوشنبه و پنج‌شنبه است. نظم محاسبه‌ی قبل خواب و مراقبه‌ی طول روز است. نظم‌مان سرآغاز تحیّر و التجا و التماس‌مان وسط بی‌نظم شدن و بی‌اعتبار شدن تدبیر است. ما با این نظمِ بی‌نظم، امتحان ایمان می‌دهیم و بعدش ایمان بر ایمان‌مان افزوده می‌شود.
تحمل این همه دل‌درد و حمل این‌همه درددل ارزشش را دارد. آهای آدم‌هایی که ساکن ایرانید! از هزارهزارهزار کیلومتر آن‌طرف‌تر خطاب‌تان می‌کنم: شما کافران به نظم انسانی، شما مؤمنان به نظم خدا، دل‌تان گرم باشد که قبله‌نمای عالم خواهید شد. خیلی زود... پیش از آن‌که من و امثال من به میان‌سالی برسیم، اگر زنده بمانیم. ان‌شاءالله.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۵ آبان ۰۲ ، ۰۵:۰۹ ۱ نظر

هو/

کارهای چند روزم روی هم تلنبار شده بود. چند روزی بود که نرسیده بودم کار آن روز را به اتمام برسانم. صبح در مسیر، با عجله و شتاب راه می‌رفتیم. حس کردم یک چیزی اشتباه است. با عتاب خطابش کردم که آرام باش... آرام باشیم... خبری نیست که. دنیا دارد می‌چرخد. بعدش با طمأنینه قدم برداشتیم و چهارقل‌مان را با حضور قلب بیشتری خواندیم.

چند ساعت بعدتر دیدم آن طرف دنیا، حوالی وطنم، همان‌جا که ملتهب است، همان‌جا که سران و تهان (!) ابرقدرت‌های جهان را مشوّش کرده و خواب و خوراک را از دهان و چشم‌هاشان ربوده، پیر مرادم با بچه‌ها جلسه گذاشته. میان دود و خون و آتش و احتمال جنگ و ناوهای هواپیمابر و فلان و بهمان، آرام در گوشه‌ی حسینه‌اش نشسته، با فرزندانش گل می‌گوید و گل می‌شنود. شوخی می‌کند، می‌خندد، می‌خنداند. باوقار و با دلی مطمئن از ذکر خدا. انگار که دنیا را آب ببرد، پیر مرادمان را خواب ببرد. حکیم، کارش را کرده. پشتش گرم است. آرام، اما پرشتاب. جمع اضداد.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ آبان ۰۲ ، ۰۲:۱۸ ۰ نظر

هو/

چندباری دیده بودمش. سیاه‌پوست بود و با عصا به سختی خودش را حرکت می‌داد. یاد گرفته‌ام به خلاف آدم‌های این‌جا، لبخند بر لب نباشم.
من، هر چه در میان حلال‌زادگان لبخند را به لبم و شیرینی را به کلامم می‌نشانم، در میان تعفّن حرام‌زادگان خشک و بی‌روح می‌شوم.
من حتّی به محدودیت‌های حرکتی‌اش هم توجّهی نداشتم. اصلاً محاسبه‌اش نمی‌کردم در تمام این روزها. یک دستش به لیوانش بود و دیگری به عصا. کسی نبود در را برایش باز کند و از من خواست. گفت اهل کجایی و شنید جمهوری اسلامی ایران، نه یک کلام کمتر، یک کلام بیشتر.
پرسید مسئله‌ی حجاب و دعوا و درگیری‌ها. گفتم «The reality on the ground is different». کوتاه، بی‌روح، بی‌لبخند.
گفت آدم‌ها نمی‌فهمند اسلام چه نعمت بزرگی است. برگشتم و لبخندم را نثارش کردم که در میان لبخندم گفت من مسلمانم، اما سنی. بی‌هوا به آغوش کشیدمش، منی که پای ثابت منبر آن خطیبی بودم که هر جمعه‌شب از مظلومیت‌های امیرالمؤمنین (ع) به دست غاصبین خلافتشان برایم می‌شمرد.
پرسیدم شما اهل کجایی؟ گفت مثل تو نمی‌توانم بگویم جمهوری اسلامی فرانسه. ولی راستش کنگو، همان محل تولد آباء و اجدادی‌ام.
روی پا نگهش داشته بودم اویی را که با عصا به سختی حرکت می‌کرد.
برایم با شور و هیجان می‌گفت از این‌که مسلمانان برای مسئله‌ی فلسطین کنار هم نمی‌ایستند. برایش آرام می‌گفتم از این‌که ایرانی‌های این سرزمین‌ها را به چشم مسلمان نگاه نکند و نوشیدنی‌ها و خوردنی‌های‌شان را نه به پای ملت و نه به پای مذهب بنویسد. برایم با هیجان از اتحاد میان شیعه و سنی می‌گفت و برایش آرام از این‌که رهبر کبیر ما به ما گفته به شما قامت ببندیم، و در دلم به گور پدر حاج‌آقای مفسر قرآن عصر جمعه‌ها که مظلومیت مولایم را برمی‌شمرد صلوات می‌فرستادم.
برایم گفت اسمش یحیاست، همان که قرآن، او را پسر زکریا خوانده. برایش گفتم همو که گردنش بریده شد مثل امام حسین (ع). و اشکی که در گوشه‌ی چشمش به چشمم آمد.

آخر سر که جدا می‌شدیم، چند راه تماس گرفت از من. پیامی که فرستاد، امضای دیجیتال داشت. من با یکی از بزرگترین دانشمندان جهان در زمینه‌ی ترمودینامیک در حال صحبت بودم.

او، فروتن بود. سراسر تواضع. مجسمه‌ی افتادگی. درست در نقطه‌ی مقابل نخوت استادی که در ایران می‌شناسم.

فرمود:
«اکثر من ذکر الموت
و ذکر ما تهجم علیه
و تفضی بعد الموت الیک*» :
زیاد یاد مرگ کن
یاد او که به تو هجوم می‌آورد
یاد آن‌جا که در چشم بر هم زدنی در آن فرو می‌افتی،
و بعدِ مردن به تو می‌رسد و به آن می‌رسی.


+ دلم هوای کبابی‌های اطراف حرم سیدالکریم را کرده. هر که رفت، یاد ما کند.


* نامه‌ی سی‌ویکم نهج
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۳ آبان ۰۲ ، ۰۳:۵۲ ۲ نظر

هو/

اصلاً خواستم بنویسم به تلافی آن همه جوان مملکت که این چند ساله به خاطر حرام‌لقمگیِ فکری و خونی از دل انقلاب‌مان جدا کردید، حلال‌زادگان‌تان را یک به یک با حق و حقیقت و عدالت‌خواهی آشنا می‌کنیم.
دل‌مان گرم، همان‌طور که آن‌که در دلش غش باشد از این طرف تدریجاً می‌رود آن طرف، آن‌که دل‌ش صاف باشد از آن طرف کم‌کم می‌آید این طرف. چشم در مقابل چشم...


+ تصویر متعلق است به تجمع دیروزمان در دهان شیر. مجبور شدم به سانسور بخشی از شعارها :)))))




بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ آبان ۰۲ ، ۰۳:۲۳ ۰ نظر

هو/


تاریخ و مجموع روایات شیعه رو که بررسی می‌کنیم، یه سری از زمان‌ها بوده که وعده‌ی قیام قائمی که خداوند پیش از این داده، نزدیک به روی دادن بوده. حوالی زمان امام باقر (ع) تا امام کاظم (ع)، و به طور خاص در زمان امام صادق (ع) این اتفاق تا مرز وقوع پیش رفته، اما به دلایلی به عمل نرسیده. بسط این مسئله برای مخاطب عام، کار خیلی سخت و طاقت‌فرساییه. همین‌که شروع کنی بگی حوالی سال‌های ۱۲۵ تا ۱۶۰ هجری قمری قرار بوده قائم قیام کنه و حکومت جهانی عدل برپا بشه، اولین سؤال مخاطبت اینه که مگه میشه امام صادق (ع) همون قائم آل محمد (ص) باشن؟ پس امام زمان (عج) چی بودن؟ و تو تا بیای بگی که اهل‌بیت نور واحدند و هیچ کدام با دیگری تفاوتی ندارند، موضوع عوض می‌شه و بحث به قهقرا می‌ره. تا میای توضیح بدی که البته خداوندی که عالم بکل شیء هست، از همون زمان می‌دونسته که اون زمان قیام قائم رخ نمی‌ده و حضرت ولی‌عصر (عج) اون قائمی هستند که بعد از غیبت، قیام می‌کنند، رشته‌ی کلام در بین سؤالات و شبهات متعدد مخاطب عامت گم می‌شه و از بحث اصلی باز می‌مونی. اما این موضوع به قدری مهمه که به عقیده‌ی بنده باید زمزمه‌هاش به گوش مخاطب عام هم برسه.

رفقا! حکومت جهانی عدل که از ابتدای خلقت بشر بهش وعده داده شده، چند باری تا مرز روی دادن پیش رفته. اوجش در زمان امام صادق (ع) بوده (بیشتر بخوانید).

حضرت امام آیت‌الله خمینی، حضرت آقای خامنه‌ای و مراجعی از شیعه که بحث حکومت عدل جهانی براشون مهم‌تر از مسائلی مثل نجاست و طهارت بوده و هست، روی این مسائل مطالعات عمیقی داشتند و مدلی که در پیش گرفتند، مبتنی بر روایاتی است که از زمان امام صادق (ع) باقی مونده. این‌که در نزدیکی قیام قائم چه اتفاقاتی قراره بیفته، چه باید کرد، چه نباید کرد، فرآیندی‌ست که چند باری تا مرز وقوع رفته، خصوصاً در زمان امام صادق (ع). این‌که در این زمان کجاها شما در معرض تهاجمی و کجاها نباید هیچ باکی داشته باشی، تبیین شده. اجتهاد بر سر این بخش از تشیّع، موجب شده که رویّه‌ی سیاست خارجی جمهوری اسلامی تدوین بشه. این‌که در کدام جنگ باید حضور قطعی داشته باشی، در کدام جنگ نباید دخالت کنی، در کدام جنگ باید پشتیبانی پشت پرده بکنی، در کدام جنگ باید علناً پشتیبانی بکنی و الی آخر، بر اساس مواردی‌ست که بر اساس اجتهاد و تفقّه در این بخش از دین خداوند به دست میاد و حساب و کتاب داره.

چیزی که مغز جماعتی از سیاسیّون و افکار عمومی در نظر نمی‌گیره و همیشه براش سؤاله که چرا مثلاً در سوریه مستقیماً ورود کردیم، در یمن در خفا ورود کردیم، و با طالبان یا باکو وارد جنگ نشدیم و نمی‌شیم. چرا موضعمون در مورد مسلمانان میانمار فلان بود، در مورد چین بهمان بود، در مورد فلسطین اِل کردیم و درمورد عربستان و روسیه بِل کردیم.

این‌ها به جز تدبیر و عقل، از عبودیّت و وحی هم سرچشمه گرفته، مبتنی بر چیزی که پیش از ما اتفاق افتاده و در دین کامل اسلام حقیقیِ دوازده‌امامی در دسترسه.

صادق آل محمد (ص)، به جز آن‌که مذهب شیعه رو زنده فرمودند، به اراده‌ی خداوند بابی از ابواب فقه رو احیا کردند تا مجموعه‌ی اون برای اهل تفقّه و علمای زمان غیبت باقی بمونه و چراغ راهشون باشه که طوری عمل کنند که به قیام قائم منتج بشه. ان‌شاءالله.



+ این‌که من از وسط بلاد کفر، چنین بنویسم و به شما بگم که حکومت دینی در جمهوری اسلامی بسیار بسیار بسیار ریشه‌دارتر از این تحلیل‌های سطحی ماست، از این بابت نیست که سرم درد بکنه برای شبهات شما و دردسرهای بعدی خودم. فقط دارم می‌گم عزیزانم! اتفاقات روی دور تند افتاده به فضل و کرم خداوند. چشم و گوشتون به اون‌جایی باشه که همراه با عقلانیت و معنویت، داره برمبنای دایره‌ی اجتهاد در مسائل وحیانی مربوط به قیام قائم عمل می‌کنه. و وقتی از چارچوب کشوری که داخلش هستیم بالاتر میایم و بدون عقده‌های فردی به جهان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم چه‌قدر عمیق اثر خودشو گذاشته و جریانی که باید بسازه رو ساخته، هرچه‌قدر که من و توی ایرانی غر بزنیم و از گرونی و بی‌عدالتی بگیم و بنویسیم و رنج ببریم. :)

دوستان من! صبح موعود خیلی نزدیک‌تر از چیزی‌ست که فکر می‌کنیم. بسازیم خودمونو که وقت تنگه. شبهات چند برابر، خروج و ریزش از دین به حدّ اعلی و ماندن بر حق سخت‌تر و سخت‌تر خواهد شد. ریشه بدوانید و آماده باشید محبّین حضرت زهرا (س).

حیدر مددی.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۲ مهر ۰۲ ، ۱۵:۲۹ ۱ نظر

هو/


به محض رسیدن اون ناو هواپیمابر، برگ بازی عوض می‌شه. شاید حتی زودتر. نهایتاً حدود سی ساعت دیگه. تو دیرترین حالتش. امشب شاید آخرین شب دنیای ارواحی باشه که بر اثر قتل‌عام این عالم رو ترک می‌کنند.

تاریخ تکرار شده و درست مثل پنجاه سال قبل، دو روز اول شاهد فرار بیابانی قومی بودیم که موسی (ع) رو خون دل دادن. قومی که کفرشون بیش از ایمانشون بود، هست، خواهد بود. قومی که دشمن‌ترین دشمن تو هستند. اینو خدایی گفته که تو رو خلق کرده. حتی اگه به اون خدا و قولش مؤمن نباشی، مهم نیست. چون حقیقت وجود داره، حتی اگه تو باورش نکنی. درست مثل زمینی که گرده، نه تخت. حتی اگه غر بزنی که چرا پولی که حق منه رفته یه جای دیگه خرج شده.

تاریخ تکرار شد. درست مثل پنجاه سال قبل که اعراب جنگی رو شروع کردند که دو روز فرار این قوم ظالم بود و چهار روز بعد قلع و قمع تموم اعراب. اما نه دقیقا مثل دفعه‌ی قبل. تاریخ یه قدم به سمت حق اومد. حق، قدم به قدم جلو میاد، تا اون لحظه‌ای که تو یه لحظه و غافلگیرانه فریاد می‌زنه «أنا المهدی».

می‌خوام خوشمزگی کنم و بگم کاش طوری تموم می‌شد که ماه رمضون امسال دیگه لازم نمی‌شد کسی با دهن روزه بره راه‌پیمایی روز قدس. می‌خوام خوشمزه باشم، اما تجسم ارواحی که از چند ساعت دیگه از این عالم مظلومانه خارج می‌شن، به من اجازه شوخی نمی‌ده.

این وسط ولی ناامید نیستم. امیدوارم. از بغضی که بابت مظلومیت‌های فردا و پس‌فردا داره خفه‌م می‌کنه فاصله می‌گیرم و لبخند می‌زنم. پنجاه سال پیش، کشورهای قدرتمند عرب قافیه رو باختن. امروز یه باریکه‌ای که بزرگترین زندانه، تا حد اون کشورای پادوی شوروی پیشرفت کرد. بلکه بیشتر. حتی اگه قافیه رو ببازه.

این ماجراجویی قشنگ، تهش هر چی که بشه، اسمش شکست نیست. اسمش فتح بابه. دری گشوده شد که دیگه به این راحتی‌ها بسته نمی‌شه.

این دنیا دو روزه که یه قدم نزدیک‌تر شده به عاشورا. یه قدم نزدیک‌تر شده به مرگ با عزتی که شرف داره به زندگی با ذلت. این دنیا حالا دیگه واقعاً یه قدم نزدیک‌تره به دنیای بعد ظهور. ان‌شاءالله.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۷ ۰ نظر

هو/

از همان اولش ته دلم خالی شد. از همان زمانی که مطمئن شدم انجام وظیفه‌ام در بیرون مرزهای ایران مقارن می‌شود با اربعین حسینی. از همان لحظه که پروازم نشست وسط حوالی سبزترین جای جهان، میان دریاها، در گران‌ترین نقطه از یکی از گران‌ترین شهرهای جهان...
به جای ذوق، غم ذره‌ذره‌ام را فراگرفت. به جای هیجان، سست شدم.
روز به روز پیام‌های خداحافظیِ اربعینیِ «هر که در این بزم مقرّب‌تر است» فضای مجازی‌ام را پر می‌کرد و یک تکّه از وجودم را خالی.
کاش من هم در عوض این هوای معتدل، زیر آن آفتاب عاشقانه می‌سوختم.
کاش من هم در عوض این گران‌ترین محل اسکان جهان، عازم گران‌ترین قطعه‌ی عرش خدا بودم.
کاش من هم با شما بودم...


می‌دانی؟
میان این همه «کاش»های من، یک جایی در آن اعماق دلم اما قرص بود به جودِ وجودِ حسین (ع). یک کورسوی امید میان این شدّت حسرت. رفتن من به کربلا، آرزوی محالی بود. اما مگر نه این‌که قمر منیر بنی هاشم (ع)، ممکن‌کننده‌ی محال‌هاست؟ من امسال کربلا نرفتم و او با دم مسیحایی‌اش کربلا را برای من آورد همین‌جا...

صبح اربعین، خودمان را رساندیم به اول شهر، حوالی محله‌ی عرب‌ها و عراقی‌ها، آن‌جا که بوی حسین (ع) بیشتر است. سخت پیدای‌شان کردیم. اما حرم پیدا شد. غوغایی بود. مداحی‌های اربعینی عراقی‌ها بود که این‌جا در غربت کفر مطلق به آرامی آشنای گوش دل می‌شد. میزهای کوچک پذیرایی بود و پرچم‌های مشکی که به نام حسین (ع) نورانی شده بودند.
این‌جا مشایه شده بود. آرام‌آرام قدم‌زنان به موازات ریل قطار شهری، از طلوع آفتاب قدم زدیم تا اذان ظهر برسیم آن سر شهر، به تنها مسجدی که شیعیان را دل‌گرم می‌کند.
این‌جا دیگر غرب عالم نه، که عرش خدا، حرم، شده بود.

می‌دانی؟
ما در این شهر کم بودیم. خیلی کم. امّا این کم بودن‌مان افتخار دارد. ما کم‌ایم، اما کم‌مان هم زیاد است. خیلی زیاد. «و قلیل من عبادی‌الشکور».

والحمدلله رب الحسین.


بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۸ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۰۱ ۳ نظر

هو/

امشبم را داشتم با کسی در گروهی مجازی بحث می‌کردم که از شدت غیظ اگر می‌توانست همه‌ی ما را می‌کشت.
کمی بی‌منطق می‌نمود و کاملا بی‌اطلاع از موضوعی که پیرامونش قلم می‌فرسود.
من اما به‌آرامی دست گذاشته بودم روی بی‌اطلاعی‌اش از آن‌چه دارد حول‌وحوش‌اش حرف می‌زند.
یک‌هو وسط بحث، زد زیر میز که با یک استاد دانشگاه درست صحبت کن.
من اما هم‌چنان آرام و محترم، اما در عین حال با تعجب انگاشتم که مسئله فقط غیظ و غضب نیست. گویی اوهام است. گویی روانی‌ست که پریشان شده.
بعدتر رفتم و نام و نشانی‌اش را جستجو کردم. و حال آن‌که استادتمام دانشگاه فردوسی مشهد بود. از آن‌هایی که در زمان کوتاهی به استادتمامی رسیده‌اند. از آنانی که جوایز پژوهشگران جوان برتر گرفته‌اند.
و او نه فقط مقابل نظامی که او را پرورانده ایستاده و با نهایت توقع و اوهام، چشم بر حقایق بسته بود، که واضحاً روان‌پریش و پرعقده به نظر می‌رسید...

حالا و بعد از این یک سالی که از ماجرای اغتشاشات گذشته، بیش از پیش دارم فکر می‌کنم به این‌که هیئت جذب دانشگاه‌ها، بیش از آن‌که از احکام شرعی بپرسند، باید متقاضیان را روان‌کاوی اساسی بکنند. و البته که روان این آدم‌ها باید دائماً پایش شود.
بسیاری از مشکلات ناامیدی دانشجویان از مملکت، زیر سر اساتیدی است که راون‌پریش‌اند. متأسفانه به جای یک آدم حسابی، آدمِ تحصیل‌کرده‌ی پرطمطراقِ خارج‌دیده‌ای که پول و وجهه‌ی اجتماعی دارد قهرمان ذهنی و الگوی دانشجوی معصوم ماست. و راستی، مسئولان کشور مگر به جز همین اساتید دانشگاهند؟

همین شریفی‌زارچی چند صباح پیش در دولت روحانی مسئول داده‌پردازی کرونا برای وزارت بهداشت بود و آن‌جا ندیدیم که یک کلام از قتل‌عام مردم به دلیل ناتوانی دولت مطبوعش که کشور را تضعیف کرد، بنویسد و بگوید. فکرش را بکنید! آن‌که در هنگام مسئولیت و مدیریت کامل داده‌های آماری کرونای کشور در آن روزگار سیاه خفه‌خون گرفته بود، در زمان کشته شدن آن دختر جوان پرچم‌دار مبارزه با نظام در دانشگاه‌ها شده بود...

سفت بگیرید آقایان و خانم‌های هیئت جذب! سفت بگیرید در بدو ورود. سفت بگیرید در ادامه‌ی همکاری.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۹ شهریور ۰۲ ، ۰۳:۰۶ ۱ نظر

هو/


و إذا سَمعوا ما أُنزل إلی الرسول، تری أعینهم تفیضُ منَ الدَّمعِ مما عرفوا من الحق...

و زمانی که می‌شنوند آن‌چه [از بلا] به سوی رسول نازل شد، چشم‌هاشان را پر از اشک می‌بینی از آن‌چه که از حق شناخته‌اند...



مائده/ ۸۳



+ می‌فرمود عاشورا امتحان رسول‌الله (ص) بود که بر ایشان نازل شد، همان‌طور که بریده شدن سر اسماعیل امتحانِ ابراهیم (ع) بود.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۶ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۳۵ ۱ نظر

هو/


به در بسته که می‌رسم یادت می‌کنم،

و عنده مفاتح‌الغیب...

بعد معجزه‌ات از راه می‌رسد.

و تو هر روز مؤمن‌ترم می‌کنی به غیب.

عصای موسی و احیاگری عیسی نمی‌خواهد آن‌که دائم عاجز می‌شود از پس اعجازهای لحظه‌لحظه‌ی تو. تو خدایی و ما هیچیم. نه که هیچیم؛ که هیچ نیستیم. نه که عدم باشیم، که عدم نیستیم. تویی... تویی... تویی... و فقط تویی...



+ موحّد چو در پای ریزی زَرَش 

چو شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس

بر این است بنیاد توحید و بس

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۲ تیر ۰۲ ، ۰۳:۱۲ ۰ نظر