هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات
  • ۶ خرداد ۰۴، ۰۹:۰۵ - ن. .ا
    :)

هو/

۱- آمدن آقای قالیباف، «اشتباه» بود. وسط‌بازی و سکوت و به قول خودشان پرهیز از تنش‌زایی در مناظرات، «اشتبا‌ه‌ بزرگ‌تر». و ایجاد شبهه از پشت صحنه و خدشه‌دار کردن چهره‌ی آقای جلیلی برای کسب سبد رأی ایشان، «بزرگ‌ترین اشتباه‌» ممکنی بود که از اعوان و انصارشان سر زد و هنوز هم ادامه دارد.
آقای قالیباف در این سال‌ها بارها و بارها نشان داده که یک اشتباه را با یک اشتباه بزرگ‌تر جبران می‌کند!

۲- به شخصه معتقدم حضور آقای پزشکیان برای ایجاد شرایط ظهور حضرت ولی‌عصر (عج) مناسب است. هم خودشان، هم حامیان‌شان و هم تعداد قابل توجهی از کسانی که به ایشان رأی می‌دهند، از موضع نفاق خارج می‌شوند. و از بین رفتن نفاق در میان «جامعه» برای افراد شاخص، و در درون «وجود» برای حامیان عمومی، از مقدمات ظهور است. طبیعتاً ظهور نفاق، تبعات غیر قابل جبرانی بر عالم خواهد داشت؛ چه رسد بر انقلاب و بر ایران. همان اثری که سقیفه در اوج و غایت، بر کل عالم گذاشت. اما تبدیل نفاق به کفر، عالم را تطهیر می‌کند؛ همان‌گونه که قیام کربلا و عاشورا قدمی بود در جهت تبدیل نفاق به کفر برای تطهیر عالم. خدا کند که کربلایی پیش روی این ملت نباشد؛ که پیش روی جهان هست....

۳- آنان که دیروز از سر افراطِ خیال و وهم‌شان بابت شکست پزشکیان آسوده‌خاطر بودند، امروز از سر تفریطِ خیال، دل‌نگران ظهور دولت سوم روحانی و سقوط نظام و ولایت شده‌اند. در راه هدایت این مردم، پهلوی فاطمه‌ی زهرا (س) شکست و فرق امیرالمؤمنین (ع) ترک برداشت؛ تشکیل دولت سوم و چهارم و دهم روحانی که چیزی نیست. کاش یک نفر پاک‌طینت در این میانه هدایت، و یک خبیث در این هیاهو گمراه شود تا جامعه به رشد برسد؛ آن‌چنان‌که ظهور روحانی بیش از دیگران با جامعه این‌چنین کرد. فراموش کرده‌اید افزایش میل به گفتمان انقلابی رئیسیِ شهید و امتداد آن از برکات حضور روحانی بود؟ فراموش کرده‌اید در ظلمات، ماه می‌درخشد؟ از فتنه نگریزید و آن را در آغوش کشید که سعید را از شقی جدا می‌کند.

۴- حمد و سپاس خدایی را که صلاح دید ما را در ایام خاص ولادت و ولایت با شهادت رئیس‌جمهورمان امتحان کند. حمد و سپاس خدایی را که کارگردان اصلی این صحنه‌هاست. حمد و سپاس خدایی که به برکت وجود علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) هدایت می‌کند و ضلالت می‌دهد. حمد و سپاس خدایی را که به ما از ما مهربان‌تر است.
ما در لحظه‌لحظه‌ها سراسر امیدیم؛ و به فضل او، نه باکی داریم و نه اندوهناک می‌شویم.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۷ تیر ۰۳ ، ۱۳:۳۴ ۱ نظر

هو/


از خلاف‌گویانِ اصلاح‌طلب و اعتدالی که عبور کنیم، با دو جریان مواجهیم:
۱- جریانی که رسیدن به هدف را ارجح بر مسیر می‌داند. اعتقاد دارد برای هدف متعالی جایز است کارهای خلافی هم کرد و این خلاف‌ها در رسیدن به آن هدف اعلی خالی از اشکال است.
۲- جریانی که معتقد است به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی نباید خطا کرد. رسیدن به یک هدف متعالی فقط با برداشتن قدم‌های متعالی ممکن و میسّر است.

جریان اول وقتی ببیند میل جامعه به سمت برجام است، برای کسب رأی ممکن است در مقطعی از زمان از برجام طرفداری کند. زمانی که برجام مورد لعن عموم جامعه قرار گرفت، او هم از آن ابراز نفرت می‌کند. جریان دوم ولی برایش جلب رأی و نظر آحاد مردم اهمیتی ندارد و اگر تشخیص داد برجام خوب نیست، فارغ از خوش‌آمد عموم جامعه، همواره مخالف است.
جریان اول در یک دوره از انتخابات که برخورد تهاجمی جلب نظر اکثریت را می‌کند، تهاجمی ظاهر می‌شود و از دختر مظلوم وزیر می‌گوید؛ و زمانی که مظلومیت شهید رئیسی در بورس افکار عمومی‌ست، مظلومانه وارد می‌شود. جریان دوم برایش مهم نیست چه چیزی مورد پسند عموم جامعه است. همیشه همان مدل خودش را دارد. اگر تشخیص بدهد اخلاق در پرهیز از تهاجم است، هیچ‌گاه تهاجم نمی‌کند حتی اگر پایگاه مردمی‌اش را از دست بدهد.
جریان اول ممکن است برای نابودی اسرائیل، از بمب اتم استفاده کند. جریان دوم اما اگر تکه‌تکه هم بشود به سمت بمب اتم نخواهد رفت.
جریان اول ممکن است از نیرنگ استفاده کند و اسمش را بگذارد خدعه‌ی جنگی و آن را حلال بداند. جریان دوم متعالی‌ترین روش جنگ را انتخاب می‌کند، حتی اگر ببازد‌.
از نظر جریان اول، به قول مرحوم هاشمی رفسنجانی در یک پروژه‌ی ده میلیاردی عیبی ندارد پانصد میلیون تومان اختلاس بشود؛ به شرط آن‌که پروژه به سرانجام برسد و مملکت پیشرفت کند. برای جریان دوم، ریال به ریال بیت‌المال به اندازه‌ی تمام شدن پروژه مهم است.
در جریان اول، ممکن است اقلیتی قربانی شوند تا اکثریت منتفع گردند. برای جریان دوم، نفر به نفر به همان اندازه اهمیت دارند که موفقیت در هدف اهمیت دارد. این جریان انحطاط از مسیر را شکست می‌داند، حتی اگر به هدف برسند.
در موضع انحراف، جریان اول آن‌قدر دروغ مصلحتی می‌گوید تا در نهایت یک دروغگوی حرفه‌ای در هر زمینه‌ای شود (یا هر خلاف دیگری مانند دروغ). در موضع انحراف، جریان دوم کاتولیک‌تر از پاپ می‌شود!

هدف هر دو جریان مقدّس است. هر دو به یک هدف مشترک باور دارند. مسیرشان اما متفاوت است. کاملا متفاوت است. یکی فقط مقصد را می‌نگرد و دیگری مسیر و مقصد را توأمان. یکی عجله دارد و دیگری صبر بسیار. هر دو هم مستندات و ادلّه‌ی خود را دارند و در جای خود محترم‌اند.

بنابراین اولاً وقتی هدف یکی‌ست در هدف باید اجماع کرد. اجماع در هدف یعنی پرهیز از کوبیدن بنیان‌های یکدیگر و کوبیدن همزمان آنان‌که ضد هدف‌اند تا نتوانند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. ثانیاً در انتخاب مسیر، اختلاف از مشرق تا مغرب است و اساساً هیچ یگانگی‌ و یکتایی وجود ندارد که بر سرش اجماعی صورت بگیرد. پس در محل اختلاف، اختلاف کنید؛ نه در موضع اشتراک.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۴ تیر ۰۳ ، ۱۶:۴۲ ۲ نظر

هو/

یکم:
مبانی قرآنی نظریه‌ی ولایت فقیه را که دنبال کنیم مستقیم می‌رسیم به بنی‌اسرائیل. آن‌جا که پیامبرشان، طالوت را به عنوان فرمانروا معرفی می‌کند. این، صریح آیات الهی‌ست؛ جایی که یک پیامبر در میان قوم ایستاده (رهبر) و در کنار او یک فرمانروا که امور قوم را رتق‌وفتق کند و امنیت و معیشت آن‌ها را عهده‌دار شود (رئیس‌جمهور).

دوم:
بقره را که ورق بزنیم، حوالی مبارکه‌ی ۲۴۷‌اُم، ایرادات بنی‌اسرائیلی شروع می‌شود. این قوم سرکش، هوس می‌کنند زیر بار طالوت نروند و به پیامبرشان عرض می‌کنند که «این طالوت، اصلاً ثروتی ندارد که بخواهد حاکم ما باشد! نشانه‌ی فرمانروا، مال‌واموال زیاد اوست.»
به زبان امروزی‌اش شاید به جز ثروت، چیزهای دیگری هم باشد که چشم خلق را کور کرده. مثل همان واژه‌ی سخیفِ «کاریزما» که همه‌ی این‌ ظواهر را یک‌جا در خودش جمع کرده.

سوم:
در این نقطه، پیامبرِ قوم دو ویژگی برای فرمان‌روا نزد بنی‌اسرائیل برمی‌شمرد: قوت در علم و قوت در جسم. به زبان خودمانی، یعنی لباس فرمان‌روایی برازنده‌ی آن است که بیش از همه «بداند» و بیش از همه «بتواند».

چهارم:
در این‌جا، همان اوایل آیه‌ی ۲۴۸اُم، پیامبرِ بنی‌اسرائیل جلوتر می‌رود و برای یافتن نشانه‌ی فرمان‌روا، از تابوتی سخن می‌گوید که در آن سکینه و الواح تورات برای این قوم جای گرفته. گویی خدای متعال سرنخ و کلید انتخاب حاکم را در این آیات برای اهل زمین در هر زمان تمام می‌کند...

پنجم:
واژه‌ی «سکینه» را که در دل تفاسیر ردیابی کنیم، به تعریفی قریب به این مضامین می‌رسیم: «نوعی ثبات و آرامش باطنی در اراده».

ششم:
وقتی قطعات پازل آیات الهی کنار هم چیده می‌شود، به داناترین و تواناترین اشاره می‌کند که هم در اراده‌اش ثبات دارد (سکینه) و هم جامعه را به سکون و سکینه و آرامش باطنی می‌رساند.

هفتم:
این از معیارها در آیه‌ها.
حالا کافی‌ست ببینیم از بین آن‌ها که داعیه‌ی فرمان‌روایی در سر دارند، کدام‌یک در گفتار و رفتار و اراده‌اش در تمام این سال‌ها باثبات‌تر و آرام‌تر بوده و اراده‌ی باطن جامعه را به آرام شدن و سکون و ثبات در مسیر هدف، هدایت و دعوت می‌کند. جامعه‌ای که دائماً در سراب‌های رنگارنگ در جستجوی آرامش در حال تکاپوست!





+ قابل و خالص که نیستیم. اما اگر از سر لطف حضرت باری‌تعالی اجری در این متن نهفته است، هبه می‌شود به روح شهید چمران، با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد. امید که با دعا و نظر ایشان در محضر مبارک حضرت سیدالشهدا (ع)، خداوند محبت آن‌که برای فرمان‌روایی صلاحیت دارد را به قلوب مؤمنین بیاندازد و اهل نفاق و کفر را ذلیل گرداند.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ تیر ۰۳ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر
هو/

بلند شد اذان صبح بگه. 
حاج‌آقا گفت هنوز صبح نشده.
گفت: حاج‌آقا! اذان صبح طبق ساعت، سه دقیقه پیش بوده.
حاج‌آقا جواب داد: مگه کوری؟ نمی‌بینی ملائک شب هنوز بالا نرفتن و ملائک صبح هنوز پایین نیومدن؟ صبح نشده هنوز باباجان...



+ بله حاج‌آقا... کوریم ما هنوز. جوانی‌مون تموم شد و کوریم هنوز.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۷ خرداد ۰۳ ، ۰۲:۵۵ ۰ نظر

هو/


یکم،
خوشمزه‌ترین دستپخت همسرم کتلت است. زیاد فرصت نمی‌کند غذا بپزد. راستش من هم زیاد نمی‌رسم دست‌پختش را بخورم. اما امان از وقتی که از راه برسم، صبحانه و ناهار نخورده باشم، او زودتر رسیده باشد و بوی کتلت فضای خانه را پر کرده باشد.
منی که دلباخته‌ی هیچِ دنیا از خوردنی و پوشیدنی و نوشیدنی و مدرک و زخرف و زینت و غیره نبوده و لااقل در تمام این سال‌ها خوب رها کرده‌ بودم، دو سه سالی‌ بود که بدجور دلتنگ کتلت می‌شدم و عجیب بود برایم. خیلی عجیب... تا سرّش امشب برایم گشوده شد.

دوم،
این روزها فکر می‌کنم به این‌که یکی از نشانه‌های عاقبت‌بخیری آن است که پس از مرگت، «کتلت» را به روش‌‌های مختلف برایت هشتگ کنند.
بی‌وجودها نمی‌فهمند که هرکه این چنین ترک دنیا کرده، نیازی به مدح و رثای اهل دنیا ندارد. فهمش بر روی‌شان بسته شده تا بدانند این اهل دنیایند که با مدح و رثا به پای برخی اجساد و قبور، در خیر یا شرّ خود تثبیت می‌شوند.
لقمه‌ی حرام فکری و مادّی آن‌چنان مسخ‌شان کرده که نفهمند یک بی‌حرمتی در حد لبخند در روز شهادت حسین‌بن‌علی (ع) آنان را تا ابد تشنه‌ نگه می‌دارد. تشنه‌ی هر چه خیر است. و کمترین خیر، آرامش جان و دلی است که در مهاجرت و رژیم‌چنج و پول و برهنگی و دیگر خزعبلات تخیلی‌شان به دنبال آن می‌گردند.

سوم،
ای دنیازدگان! ای آنان‌ که شکم‌های‌تان از حرام پر شده!
سُم‌های اسب‌های تلفن‌های همراهتان را عوض کنید که اجساد حسین و یارانش روی زمین، منتظر کوبیده شدن توسط هشتگ‌های شماست.
گرچه از اعظم محارم الهی قتل حسین (ع) و یارانش باشد، لاکن اسب دواندن بر پیکر آنان و بی‌حرمتی به بازماندگان حسین (ع) از اعظم محارم هم عظیم‌تر است.
خوشا به حال آنان‌ که شمشیر و نیزه تیز می‌کردند تا حسین‌کشی کنند. شما از آنان هم پست‌ترید.
بخندید و بخوانید و برقصید و برهنه شوید و قلم بفرسایید و طعنه بزنید، که همین‌ آتش کینه که در آن می‌سوزید، کمترین عذاب شماست.
آن‌که بدنش سوخت، رستگار شد. شما بمانید و آتشی که روح و جان‌تان را رها نمی‌کند. آتش بگیرید که این در برابر آتشی که وعده داده شده‌اید، آب روان و خنک است.

چهارم،
خدایا! ما را خار چشم و دل خوار و ذلیل دشمنان دینت قرار بده. در حیات‌مان با نیّت‌ها و اعمال‌مان در صراط مستقیمت، آتش به جان‌شان بیفکن. و در بازگشت‌مان به سوی خودت، با اجسادمان از درون آتش‌شان بزند. آن‌چنان که در حال خندیدن و هلهله کردن و نوشتن و هشتگ زدن، غمگین‌ترین و غریب‌ترین احساسات بشری اعماق وجودشان را بسوزاند.
همان‌که تا کنون با آنان کرده‌ای. که تو بر هر چیز توانایی.
آمین یا رب‌العالمین.


+ و هذا یومٌ فرحت به آلُ زیاد، و آلُ مروان، بقتلهم الحسین (صلوات‌الله علیه).

* اللهم ارزقنا کتلت شدن فی سبیلک :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۲ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۱ ۱ نظر

خدایا!

تو می‌دانی آنچه (قبول مسئولیت) از ما سر زد، نه برای مسابقه‌ی قدرت، و نه زراندوزی و دنیاطلبی، هیچ‌کدام نبود؛ 

بل‌که برای بازگردان معالم دین تو و اصلاح سرزمین‌های تو، به‌طوری که بندگان مظلوم تو در امنیت باشند،

و حدود زمین‌مانده‌ی تو برپا شود.





+ از مولایم (ع)

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۲۵ ۰ نظر

خداوندا،

بحق مقام لیلة‌القدری حضرت زهرا (س) که به مقام شهادت امام امیرالمؤمنین (ع) آمیخته شده،

توفیق بده با پختگی توأمان عقل و محبّت کشته شویم، دوباره زنده شویم، دوباره کشته شویم، دوباره زنده شویم، دوباره کشته شویم...

و آن‌قدر زنده و کشته شویم تا مولای‌مان از ما راضی و غم دل حضرت مادر کمی کم شود.

که هزارهزارهزار بار تکه‌تکه شدن، ذره‌ای بدهکاری‌مان را کم نمی‌کند.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۴ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۰ ۰ نظر

هو/


اسلام جا خوش کرده بود در حجاز. اواخر عمر نبی (ص) بود. خالد بن ولید از سپاه اسلام اسبش را زین کرده بود تا همسایه‌ی عربستان مسلمان، یعنی یمن زرتشتی ایرانی را که در دایره‌ی حکومت ساسانیان طبقه‌بندی می‌شد، به اسلام فرابخواند. خالد وعده‌ی طلا و جواهر داد. یک نفرمان هم مسلمان نشد. با شمشیر زد و کشت و خون ریخت. یک نفرمان هم مسلمان نشد. تطمیع و تهدید را پس زدیم. زیر بار تبعیض ساسانی‌ها ماندیم، اما زیر بار تزویر و زور اسلام خالدی نرفتیم. دست از پا درازتر بازگشت سوی حجاز.


خبر به محمد (ص) که رسید، از کرده‌های خالد پریشان و منزجر شد. که وای به تو ای خالد! چه کردی با این قوم عزیز؟! محمد (ص)، گل سرسبد اسلام را فرستاد. اشجع‌الناس عرب و عجم را. یمنی‌های ایرانیِ زرتشتی، خنجرهای‌شان را تیز کردند تا این‌بار از خجالت شاه‌سوار عرب دربیایند. اشجع‌الناس ولی قریه به قریه آمد، بی‌آن‌که شمشیر از نیام برکشد. برای زنانی که از صدای سم‌های اسبان سپاه خالد ترسیده بودند، دیه پرداخت. برای تک‌به‌تک مردانی که زخم برداشته بودند، مرهم قرار داد. او آمد و هر آن‌چه خالد خراب کرده بود را آباد کرد. زمین‌ها را آباد کرد، دل‌ها را آباد کرد... و حالا قریه‌ به‌ قریه و عشیره به عشیره بودند که بر ایمانِ شیرمرد عرب سوار می‌شدند و اشهدهای دوگانه می‌خواندند و محبت اشهد سوم را در دل می‌پروراندند. اسمش را گذاشتند نوروز و بر قلب‌های‌شان سوارش کردند. پیامبر (ص) فرموده بود: «اسمه عند العرب على و عند امه حیدر و فى التوراه الیا و فى الانجیل بریا و فى الزبور قریا و عند الروم بظرسیا و عند الفارس نیروز... [۱]». عاشقش شدند. او را جشن گرفتند. به او گرایش یافتند. و تا ابد در محبتش غرق شدند.


ما در صدر اسلام به ید مبارک یدالله، حضرت نوروز علی‌بن‌ابی‌طالب (ع)، مسلمان شدیم.‌ آن روزها، بازوی ایران، یمن عزیز، به دست علی (ع) محب اسلام علوی شد و آوازه‌اش پیچید در سراسر قلب ایران تا پایه‌های ساسانی به لرزه درآید. و حالا، در آخرالزمان، همان بازوی صدر اسلام ایرانی از آستین درآمده تا مژده‌ی ظهور «فارس‌الحجاز» بدهد. حضرت نوروز (عج) دوباره در راه‌اند. قریه به قریه. عشیره به عشیره. زمین دل‌ها دارد آباد می‌شود. درختان شکوفه می‌دهند و بلبل‌ها می‌خوانند. این بار اما نه به سمت یمن، که از سمت یمن.



[۱] الفضائل تألیف شاذان بن جبرئیل قمى.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۳۷ ۳ نظر

هو/

خوردنش آن‌چنان بود که هیچ‌گاه در تمام عمر، نه فقط شکم، که حتی یک‌بار هم دهان مبارکش از غذا پر نشد.
او کم می‌خورد، با متانت، بی ولع، دانه‌دانه، لقمه‌های کوچک... خیلی کوچک...


+ خوش به حال ما بعثت شما :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۰ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۸ ۱ نظر

یک ریسمان فکندی،

بُردی‌م بر بلندی،

من: در هوا معلّق،

وان ریسمان: گسسته .../

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۶ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۲۹ ۲ نظر