هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرفِ گفتنی» ثبت شده است

هو/


اسلام جا خوش کرده بود در حجاز. اواخر عمر نبی (ص) بود. خالد بن ولید از سپاه اسلام اسبش را زین کرده بود تا همسایه‌ی عربستان مسلمان، یعنی یمن زرتشتی ایرانی را که در دایره‌ی حکومت ساسانیان طبقه‌بندی می‌شد، به اسلام فرابخواند. خالد وعده‌ی طلا و جواهر داد. یک نفرمان هم مسلمان نشد. با شمشیر زد و کشت و خون ریخت. یک نفرمان هم مسلمان نشد. تطمیع و تهدید را پس زدیم. زیر بار تبعیض ساسانی‌ها ماندیم، اما زیر بار تزویر و زور اسلام خالدی نرفتیم. دست از پا درازتر بازگشت سوی حجاز.


خبر به محمد (ص) که رسید، از کرده‌های خالد پریشان و منزجر شد. که وای به تو ای خالد! چه کردی با این قوم عزیز؟! محمد (ص)، گل سرسبد اسلام را فرستاد. اشجع‌الناس عرب و عجم را. یمنی‌های ایرانیِ زرتشتی، خنجرهای‌شان را تیز کردند تا این‌بار از خجالت شاه‌سوار عرب دربیایند. اشجع‌الناس ولی قریه به قریه آمد، بی‌آن‌که شمشیر از نیام برکشد. برای زنانی که از صدای سم‌های اسبان سپاه خالد ترسیده بودند، دیه پرداخت. برای تک‌به‌تک مردانی که زخم برداشته بودند، مرهم قرار داد. او آمد و هر آن‌چه خالد خراب کرده بود را آباد کرد. زمین‌ها را آباد کرد، دل‌ها را آباد کرد... و حالا قریه‌ به‌ قریه و عشیره به عشیره بودند که بر ایمانِ شیرمرد عرب سوار می‌شدند و اشهدهای دوگانه می‌خواندند و محبت اشهد سوم را در دل می‌پروراندند. اسمش را گذاشتند نوروز و بر قلب‌های‌شان سوارش کردند. پیامبر (ص) فرموده بود: «اسمه عند العرب على و عند امه حیدر و فى التوراه الیا و فى الانجیل بریا و فى الزبور قریا و عند الروم بظرسیا و عند الفارس نیروز... [۱]». عاشقش شدند. او را جشن گرفتند. به او گرایش یافتند. و تا ابد در محبتش غرق شدند.


ما در صدر اسلام به ید مبارک یدالله، حضرت نوروز علی‌بن‌ابی‌طالب (ع)، مسلمان شدیم.‌ آن روزها، بازوی ایران، یمن عزیز، به دست علی (ع) محب اسلام علوی شد و آوازه‌اش پیچید در سراسر قلب ایران تا پایه‌های ساسانی به لرزه درآید. و حالا، در آخرالزمان، همان بازوی صدر اسلام ایرانی از آستین درآمده تا مژده‌ی ظهور «فارس‌الحجاز» بدهد. حضرت نوروز (عج) دوباره در راه‌اند. قریه به قریه. عشیره به عشیره. زمین دل‌ها دارد آباد می‌شود. درختان شکوفه می‌دهند و بلبل‌ها می‌خوانند. این بار اما نه به سمت یمن، که از سمت یمن.



[۱] الفضائل تألیف شاذان بن جبرئیل قمى.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۳۷ ۳ نظر

هو/

دقیق و درست نمی‌دانم چه‌قدر از ۱۴۰۲ - یا بهتر بگویم از ۲۰۲۳ - را در سفر گذراندم. نمی‌دانم چه‌ها بر من گذشت. یاد سرماها، مریضی‌ها، بی‌خوابی‌ها، سختی‌ها، ناامنی‌ها، غربت‌ها و هفده کیلو وزن کم کردنم که می‌افتم، استخوانم تیر می‌کشد؟ نه... این در برابر آن‌چه مخلصین پیش و پس از ما ناخالص‌ها کرده‌اند، هیچ نیست. من حاضرم تمام این‌ها را بدهم به ازای یک دم و بازدم آن‌ جوانمردان دهه‌ی شصت خیبر و فتح‌المبین و والفجر. به ازای یک پلک بر هم زدن آن جوانمردان در نبل و الزهرا و فوعه و کفریا.
من خجالت می‌کشم اگر بگویم سختی کشیدم. شرم می‌کنم اگر بنویسم از آنچه بر من گذشت.
من فقط سرم را بالا می‌گیرم و می‌گویم، زمین را دور زدم تا برسم سر جای اولم و بنویسم:
اگر پیش از این سرباز سیدعلی خامنه‌ای بودم، حالا پیش‌مرگ اویم. اگر تا کنون از آنچه سیدروح‌الله‌ الموسوی‌الخمینی (ره) با مملکتم کرده‌ بود، در تئوری‌ها خوانده و از پدرانم شنیده بودم، حالا به چشم دیدم.
من، یک ذرّه غبارِ آلوده‌ترین روز هوای جمهوری اسلامی ایرانم را به دنیا و آخرت ماسوای آن نمی‌دهم.
جان من پیشمرگ آن‌که سکان‌دار این مملکت است. روح من به فدای آن‌که بنیانش را گذاشت. جسم و جوانی‌ام وقف مردم حلال‌زاده‌ی بعضاً غرغروی محب امیرالمؤمنینش.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۹ دی ۰۲ ، ۰۱:۱۱ ۰ نظر

هو/

شاید شکسته شدن غرور اکثریت شما، برگردد به شهادت حاج قاسم و آن انتقام خنده‌دار با موشک‌های کوچک به عین‌الاسد که ضمیمه شد به خطای غیرقابل توجیه هواپیمای اوکراینی.
شاید برخی برسید به ماجرای شهید فخری‌زاده و سایر شهدای هسته‌ای. یا حتّی اگر کمی بیشتر در بهر خبر باشید می‌روید آن‌طرف‌تر و خوردن تأسیسات نطنز را به خاطر می‌آورید.
بعید می‌دانم کسی این‌جا باشد و از خان‌طومان با جزئیات و دقت بداند و آن‌جا استخوان غرورش خرد شده باشد. پس بابش را باز نمی‌کنم و این را هم در حد اشاره برای اهلش می‌گذارم. یا حتی شهادت حجاج در مکه‌ی مکرمه و رفتارهای عربستان و انفعال دولت و مجموعه‌ی حاکمیت وقت.

خوب می‌فهمم که یک داغی منتهای وجود مخاطبم را سال‌هاست که فراگرفته. او که دل‌سرد شده از انتقام و این دل‌سردی را گاهی به دل‌داری به خویش با اخبار صدمن‌یک‌غاز انفجارها و هک کردن‌های مسخره‌ی سرزمین‌های اشغالی تشفی می‌دهد.
یا که سعی می‌کند دل آرام کند به توجیه‌المسائل مختلف و از اصول استراتژیک حمله به عین‌الاسد بگوید و از درخشش قومی از یمن و اضمحلال صهیونیسم و غیره.

من نمی‌خواهم سر درست و غلط ماجراها گفتگو کنم. می‌فهمم که مجموعه‌ی کنش‌ها و واکنش‌های چندسال اخیر، شما را طوری آرام کرده که می‌دانید باید فقط در حد سوگواری برای شهید «سیدرضی» دل خوش کنید و بعدترش با داستان‌های اساطیری و حواله دادن به جریان منطقه و غیره، مخدّری به خود بزنید که آهای! درست که اسرائیل در روز روشن سلیمانی و فخری‌زاده‌ی ما را می‌زند. اما در عوض ما هم حماس را فلان کرده‌ایم...

این‌ها را نوشتم که بگویم از اعماق دلتان باخبرم. قصد توجیه و توضیح و دلداری دادن هم ندارم.
فقط خواستم بگویم این‌‌ها را در یک راستا نبینید که بخواهید برای شفای صدور و قوت قلب و خنکای دل، داستان‌سرایی کنید. اصلاً نیازی به گفتن از پشت صحنه‌ها نیست.
میان صحنه را بنگرید!
آمد، شهریاری و احمدی‌روشن و علی‌محمدی و رضایی‌نژاد و مابقی را زد و نشست کنار منتظر واکنش شما. حاج قاسم‌تان را زد و نشست کنار. کاملاً آماده برای تمام سناریوهایی که از شما سر می‌زد. فخری‌زاده‌تان را زد و پیش از آن‌که بفهمید خورده‌اید، آن‌که زده بود از ایران گریخت. او هم لبخند فاتحانه بر لب، آماده‌ی واکنش روی واکنش شما بود، با پیش‌بینی تمام سناریوهای شما.
همیشه مشت اول را می‌زد و شما چشم‌به‌راه و درمانده‌ی واکنش جناح خودتان می‌ماندید و ته دل‌تان هم در نهایت از آن واکنش ناامید می‌شدید.
حالا اما ماجرا فرق دارد.
شما مشت اول را زده‌اید. لبخندبه‌لب نشسته‌اید یک گوشه و برای پاسخ دشمنتان با تمام سناریوها آماده‌اید. حالا بعد چند سال شمایید که منتظرید تا او انتقام بگیرد؛ و او؟ درمانده که چه کند...
این، همان نقطه‌ی عطفی بود که چند وقت پیش نوشتم.
ذات شهادت مرحوم سیدرضی، ساده‌ترین واکنش طرف مقابل‌تان بود به اولین باری که به‌صورت جدی در موضع انفعال قرارش دادید. حالا دیگر شما فاعلید و او مفعول. در دو دهه‌ی اخیر، او، «فرد» شما را می‌زد و می‌رفت در لانه‌ی خودش و منتظر واکنش شما می‌ماند. حالا شما، «ماهیت» او را زده‌اید و آمده‌اید در لانه‌تان نشسته‌اید و منتظر واکنش او. و او که واکنش‌ش هم مثل کنش‌هایش نخ‌نما و محصور به انتقام از «افراد» شماست، نه از «بنیان‌»های‌تان. او تا پیش از این کنش‌گرایانه «فرد» شما را می‌زد و حالا واکنش‌گرایانه، همان سناریوی «فرد»زنی را ادامه می‌دهد. شما تا پیش از این واکنش‌گرایانه «داستان‌سرایی» و «توجیه» می‌کردید و حالا برای اولین بار، کنش‌گرایانه «بنیان» او را زده‌اید.
این، تفاوت ماجراست. سیدرضی، شهیدِ نقطه‌ی عطف استراتژی جهان اسلام ناب فاطمی‌ست و شهادتش از این منظر حتی بزرگ‌تر از شهادت حاج قاسم. سرتان را بالا بگیرد که بالاخره در کوچه‌ی شما هم عروسی شد. شما، کنش‌گرهای بنیان‌افکن.

و الحمدلله رب العالمین
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۲ دی ۰۲ ، ۲۲:۴۶ ۰ نظر

هو/


در مقام مقایسه‌ی جمهوری اسلامی با حکومت‌های عربی مرتجع و ترک منافق منطقه، پارامتر اقتصاد رو وسط می‌کشه.
از همین نقطه شروع می‌کنه که زمان شاه ما کجا بودیم و اونا کجا، الان ما کجاییم و اونا کجا؟
می‌گم منظورت اقتصادیه؟ می‌گه بله.
می‌گم از فردا، هر روز بیا یه دور کف کفش منو لیس بزن، فیلم می‌گیرم و در سراسر عالم پخش می‌کنم. اول هفته‌ها موقع لیس زدن بهت می‌گم چه‌طوری گاو شیرده من؟ آخر هفته‌ها هم موقع لیس زدن، یه لگد می‌زنم تو شکمت. بهترین جای خونه‌تونم مال منه. می‌خوام توش ترقه‌ انبار کنم و هر چند وقت یک بار از حیاط خونه‌تون، ترقه بندازم تو خونه همسایه‌ها. اگه همسایه‌ها خواستن مابه‌ازای ترقه‌هایی که من انداختم، به خونه‌ی تو حمله کنند، حق هیچ‌کاری نداری. من خودم از خونه‌ت که انبار منه، دفاع می‌کنم. قول می‌دم. نگران نباش. و در آخر، برای هر گونه ارتباط با فامیل‌ها و همسایه‌هات باید حرف منو گوش کنی. اگه لازم دونستم یکی از اعضای فامیلتو بکشم، باید ازم حمایت کنی.
مابه‌ازای این کارهای ساده، آخر ماه بهت ۶۰ میلیون می‌دم. به دوست و رفیقای دکتر و مهندسم هم می‌گم بیان کمکت کنند که خونه‌تو بازسازی کنی و اعضای خانواده‌تو همه رو سرحال بیاری. البته می‌دونی که؟ هر ابزاری خواستی برای خونه و ماشین و موبایل، فقط از کارخونه‌های من باید بخری. یعنی اون ۶۰ میلیونی که بهت می‌دم رو باید بیای تو کارخونه‌های من نقد کنی. حق نداری بری از جای دیگه خرید کنی. ولی مطمئن باش که خونه‌ت آباد می‌شه. خب؟


+ سکوت معناداری کرد دوست سلطنت‌طلب‌مون بعد این مکالمه. تا جایی که مجبور شدم عرض کنم عزیز من! ما عقاید و دینمون رو از فضل و مدد و عنایت حضرت زهرا (س) گرفتیم. بعدشم سپردیمش دست امین‌الله (ع) که نگه دارن برامون. با این چهارتا جمله که منوتو کرده تو مغزت و باد رضا پهلویِ حقیر رو انداخته تو کله‌ت دهن به دهن ما نده. ما توی استدلال از حضرت مولا رضا شاه خراسانِ کبیر (ع) مدد می‌گیریم که تو اون جمعی که مأمون ترتیب داده بود، علمای تمام عالَم رو ضربه فنی فرمودند :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۵ آذر ۰۲ ، ۰۴:۱۳ ۰ نظر

هو/

هوای سرد برای ما که هر تکّه از بدنمان یک عیب و ایرادی دارد، سمّ مهلک است. عدنان با فارسی شیرین و شیطنت‌آمیزش امروز می‌گفت سرمای این‌جا می‌زند به جایی از پا که شکسته و تا مغز استخوان درد را می‌فرستد. من داشتم فکر می‌کردم از روز اول، دل‌درد شدید دارم. شاید علتش شکستگی استخوان روده و معده‌ام باشد. آن‌قدر مزمن شده در این مدّت که اگر نباشد عجیب است. امیررضا از وسط تورنتو امروز از فلاکت اقتصادی این روزهای کانادا می‌گفت و فکر می‌کرد تقصیر هم‌جنس‌گرایی نخست‌وزیرش باشد. دلم نیامد بگویم تا ده سال دیگر همه‌تان دُم‌تان را می‌گذارید روی کول‌تان برمی‌گردید به وطن. نظم نوین آقایان غربی به انتها رسیده و بی‌نظمیِ الهی ما دارد خودش را غالب می‌کند.
اصلاً تدبیری که به ذکر «یا زهرا» نرسد و به قسم دادن خدا به حق «اباالفضل» ختم نشود، تدبیر نیست. یک جایی باید باز شود برای عالم غیب. یک جایی که خدا به بنده‌ی مؤمن‌ش بفهماند که خدا چیست و کُت تن کیست. وگرنه دقیق کردن ساعت حرکت متروها که هنر نیست. اگر هم باشد، ما پیرو مکتب پیر خمین‌ایم که بازاری‌های نجف، ساعت‌شان را با حضور او در حرم امیرالمؤمنین (ع) تنظیم می‌کردند. یا شاگردش، بهشتیِ شهید که نظم را نشان بشریت داد. اصلاً ما مرید آن مرادی هستیم که ما را به تقوای الهی و نظم دعوت کرد. اما نظم ما با نظم غرب یکی نیست. نظم ما مستقل از خدا نیست. نظم‌مان وابسته و تسلیم است. نظم نماز اول وقت است. نظم روزه‌ی هر دوشنبه و پنج‌شنبه است. نظم محاسبه‌ی قبل خواب و مراقبه‌ی طول روز است. نظم‌مان سرآغاز تحیّر و التجا و التماس‌مان وسط بی‌نظم شدن و بی‌اعتبار شدن تدبیر است. ما با این نظمِ بی‌نظم، امتحان ایمان می‌دهیم و بعدش ایمان بر ایمان‌مان افزوده می‌شود.
تحمل این همه دل‌درد و حمل این‌همه درددل ارزشش را دارد. آهای آدم‌هایی که ساکن ایرانید! از هزارهزارهزار کیلومتر آن‌طرف‌تر خطاب‌تان می‌کنم: شما کافران به نظم انسانی، شما مؤمنان به نظم خدا، دل‌تان گرم باشد که قبله‌نمای عالم خواهید شد. خیلی زود... پیش از آن‌که من و امثال من به میان‌سالی برسیم، اگر زنده بمانیم. ان‌شاءالله.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۵ آبان ۰۲ ، ۰۵:۰۹ ۱ نظر

هو/

کارهای چند روزم روی هم تلنبار شده بود. چند روزی بود که نرسیده بودم کار آن روز را به اتمام برسانم. صبح در مسیر، با عجله و شتاب راه می‌رفتیم. حس کردم یک چیزی اشتباه است. با عتاب خطابش کردم که آرام باش... آرام باشیم... خبری نیست که. دنیا دارد می‌چرخد. بعدش با طمأنینه قدم برداشتیم و چهارقل‌مان را با حضور قلب بیشتری خواندیم.

چند ساعت بعدتر دیدم آن طرف دنیا، حوالی وطنم، همان‌جا که ملتهب است، همان‌جا که سران و تهان (!) ابرقدرت‌های جهان را مشوّش کرده و خواب و خوراک را از دهان و چشم‌هاشان ربوده، پیر مرادم با بچه‌ها جلسه گذاشته. میان دود و خون و آتش و احتمال جنگ و ناوهای هواپیمابر و فلان و بهمان، آرام در گوشه‌ی حسینه‌اش نشسته، با فرزندانش گل می‌گوید و گل می‌شنود. شوخی می‌کند، می‌خندد، می‌خنداند. باوقار و با دلی مطمئن از ذکر خدا. انگار که دنیا را آب ببرد، پیر مرادمان را خواب ببرد. حکیم، کارش را کرده. پشتش گرم است. آرام، اما پرشتاب. جمع اضداد.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ آبان ۰۲ ، ۰۲:۱۸ ۰ نظر

هو/

چندباری دیده بودمش. سیاه‌پوست بود و با عصا به سختی خودش را حرکت می‌داد. یاد گرفته‌ام به خلاف آدم‌های این‌جا، لبخند بر لب نباشم.
من، هر چه در میان حلال‌زادگان لبخند را به لبم و شیرینی را به کلامم می‌نشانم، در میان تعفّن حرام‌زادگان خشک و بی‌روح می‌شوم.
من حتّی به محدودیت‌های حرکتی‌اش هم توجّهی نداشتم. اصلاً محاسبه‌اش نمی‌کردم در تمام این روزها. یک دستش به لیوانش بود و دیگری به عصا. کسی نبود در را برایش باز کند و از من خواست. گفت اهل کجایی و شنید جمهوری اسلامی ایران، نه یک کلام کمتر، یک کلام بیشتر.
پرسید مسئله‌ی حجاب و دعوا و درگیری‌ها. گفتم «The reality on the ground is different». کوتاه، بی‌روح، بی‌لبخند.
گفت آدم‌ها نمی‌فهمند اسلام چه نعمت بزرگی است. برگشتم و لبخندم را نثارش کردم که در میان لبخندم گفت من مسلمانم، اما سنی. بی‌هوا به آغوش کشیدمش، منی که پای ثابت منبر آن خطیبی بودم که هر جمعه‌شب از مظلومیت‌های امیرالمؤمنین (ع) به دست غاصبین خلافتشان برایم می‌شمرد.
پرسیدم شما اهل کجایی؟ گفت مثل تو نمی‌توانم بگویم جمهوری اسلامی فرانسه. ولی راستش کنگو، همان محل تولد آباء و اجدادی‌ام.
روی پا نگهش داشته بودم اویی را که با عصا به سختی حرکت می‌کرد.
برایم با شور و هیجان می‌گفت از این‌که مسلمانان برای مسئله‌ی فلسطین کنار هم نمی‌ایستند. برایش آرام می‌گفتم از این‌که ایرانی‌های این سرزمین‌ها را به چشم مسلمان نگاه نکند و نوشیدنی‌ها و خوردنی‌های‌شان را نه به پای ملت و نه به پای مذهب بنویسد. برایم با هیجان از اتحاد میان شیعه و سنی می‌گفت و برایش آرام از این‌که رهبر کبیر ما به ما گفته به شما قامت ببندیم، و در دلم به گور پدر حاج‌آقای مفسر قرآن عصر جمعه‌ها که مظلومیت مولایم را برمی‌شمرد صلوات می‌فرستادم.
برایم گفت اسمش یحیاست، همان که قرآن، او را پسر زکریا خوانده. برایش گفتم همو که گردنش بریده شد مثل امام حسین (ع). و اشکی که در گوشه‌ی چشمش به چشمم آمد.

آخر سر که جدا می‌شدیم، چند راه تماس گرفت از من. پیامی که فرستاد، امضای دیجیتال داشت. من با یکی از بزرگترین دانشمندان جهان در زمینه‌ی ترمودینامیک در حال صحبت بودم.

او، فروتن بود. سراسر تواضع. مجسمه‌ی افتادگی. درست در نقطه‌ی مقابل نخوت استادی که در ایران می‌شناسم.

فرمود:
«اکثر من ذکر الموت
و ذکر ما تهجم علیه
و تفضی بعد الموت الیک*» :
زیاد یاد مرگ کن
یاد او که به تو هجوم می‌آورد
یاد آن‌جا که در چشم بر هم زدنی در آن فرو می‌افتی،
و بعدِ مردن به تو می‌رسد و به آن می‌رسی.


+ دلم هوای کبابی‌های اطراف حرم سیدالکریم را کرده. هر که رفت، یاد ما کند.


* نامه‌ی سی‌ویکم نهج
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۳ آبان ۰۲ ، ۰۳:۵۲ ۲ نظر

هو/

امشبم را داشتم با کسی در گروهی مجازی بحث می‌کردم که از شدت غیظ اگر می‌توانست همه‌ی ما را می‌کشت.
کمی بی‌منطق می‌نمود و کاملا بی‌اطلاع از موضوعی که پیرامونش قلم می‌فرسود.
من اما به‌آرامی دست گذاشته بودم روی بی‌اطلاعی‌اش از آن‌چه دارد حول‌وحوش‌اش حرف می‌زند.
یک‌هو وسط بحث، زد زیر میز که با یک استاد دانشگاه درست صحبت کن.
من اما هم‌چنان آرام و محترم، اما در عین حال با تعجب انگاشتم که مسئله فقط غیظ و غضب نیست. گویی اوهام است. گویی روانی‌ست که پریشان شده.
بعدتر رفتم و نام و نشانی‌اش را جستجو کردم. و حال آن‌که استادتمام دانشگاه فردوسی مشهد بود. از آن‌هایی که در زمان کوتاهی به استادتمامی رسیده‌اند. از آنانی که جوایز پژوهشگران جوان برتر گرفته‌اند.
و او نه فقط مقابل نظامی که او را پرورانده ایستاده و با نهایت توقع و اوهام، چشم بر حقایق بسته بود، که واضحاً روان‌پریش و پرعقده به نظر می‌رسید...

حالا و بعد از این یک سالی که از ماجرای اغتشاشات گذشته، بیش از پیش دارم فکر می‌کنم به این‌که هیئت جذب دانشگاه‌ها، بیش از آن‌که از احکام شرعی بپرسند، باید متقاضیان را روان‌کاوی اساسی بکنند. و البته که روان این آدم‌ها باید دائماً پایش شود.
بسیاری از مشکلات ناامیدی دانشجویان از مملکت، زیر سر اساتیدی است که راون‌پریش‌اند. متأسفانه به جای یک آدم حسابی، آدمِ تحصیل‌کرده‌ی پرطمطراقِ خارج‌دیده‌ای که پول و وجهه‌ی اجتماعی دارد قهرمان ذهنی و الگوی دانشجوی معصوم ماست. و راستی، مسئولان کشور مگر به جز همین اساتید دانشگاهند؟

همین شریفی‌زارچی چند صباح پیش در دولت روحانی مسئول داده‌پردازی کرونا برای وزارت بهداشت بود و آن‌جا ندیدیم که یک کلام از قتل‌عام مردم به دلیل ناتوانی دولت مطبوعش که کشور را تضعیف کرد، بنویسد و بگوید. فکرش را بکنید! آن‌که در هنگام مسئولیت و مدیریت کامل داده‌های آماری کرونای کشور در آن روزگار سیاه خفه‌خون گرفته بود، در زمان کشته شدن آن دختر جوان پرچم‌دار مبارزه با نظام در دانشگاه‌ها شده بود...

سفت بگیرید آقایان و خانم‌های هیئت جذب! سفت بگیرید در بدو ورود. سفت بگیرید در ادامه‌ی همکاری.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۹ شهریور ۰۲ ، ۰۳:۰۶ ۱ نظر

هو/


باد می‌وزد و ابرهای باران‌زا - که نه، ابرهای برف‌زا - آسمان را سیاه می‌کنند. هوا تاریک می‌شود چله‌ی تابستان شما آدم‌زمینی‌هایی که وسط بهشت جمهوری اسلامی نفس می‌کشید و در اوهام‌ قلب‌تان از بهشت، جهنّم ساخته‌اند.
سوز می‌زند و شب می‌شود وسط روز.
دلتنگ نور می‌شوم. دلتنگ آفتاب. دلتنگ بهشت.
دلتنگ وب‌هایی که سمت چپ وبم پیوندشان کرده‌ام و یک‌به‌یک سوختند و دیگر نیستند. گویی از همان اولش هم نبوده‌اند.
دلتنگ می‌شوم؛ دلم تنگ می‌شود...


+ رحمت خدا بر روح خدا
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۳ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۲۸ ۲ نظر

هو/


از منظر جامعه‌شناسی دقّت کردید عمده‌ی افرادی که در گفتگوها هم‌سو با شعار «زن، زندگی، آزادی» (به معنای عامش در روزهای اخیر) هستن، از یک یا چند مشکل شخصی خانوادگی رنج می‌برن؟

اگه بهتر بخوام بگم، اکثراً مجرّدن و اگه مجرّد هم نباشن، دچار یه مشکل شاخص در «خانواده» بودن یا هستن که کاملاً آشکاره.

من نمونه‌های آماری شخصی ذهنیم رو ساختم و به این نتیجه رسیدم. و خب چون می‌دونم که تا حدود زیادی از منظر آماری، علمی نمونه‌برداری می‌کنم، می‌تونم این نتیجه رو تسرّی بدم به جامعه‌ی آماری کل و عمومی حرف بزنم.

به هر حال بنده با شواهد شخصیم، مسائل اخیر رو «قیام علیه خانواده» تلقّی می‌کنم و معتقدم اگه قراره کاری بکنیم که علیه کار طاغوت‌مآبانه‌ی اخیر دشمنامون باشه، به‌شدّت روی خانواده باید تکیه کنیم.

مثلاً:

• مجرّدا رو مدبّرانه متأهّل کنید.

• اگه خودتون مجرّدید و بهانه‌هایی دارید، بدونید که خطّ مقدّم فعلی، نه علمه، نه اقتصاد، نه سیاست و غیره. همه‌شون هستن، ولی خانواده موضوع اساسی و جبهه‌ی اوّله. پس برای خدا، شما هم اولویت خودتون رو تغییر بدید و طالب شدید قلبی و عملی باشید؛ گویی وظیفه‌ی جهادی شما در جنگ باشه. فرمودند: «من طلب شیء و جدّ وجد...».

• در پایدار کردن زندگی متأهّلانه‌ی خودتون مجاهدت کنید.

• دقّت کنید کیفیت رفتاری فرزند(ان)تون رو ارتقا بدید (شاخصه‌ی تربیتی عمده‌ی معترضین این بود که «بچّه‌پررو» بودن. لذا اگه نشونه‌های بچّه‌پررو بودن در کودکتون می‌بینید یه تهدید تلقّیش کنید).

• پدرهای خانواده به‌شدّت روی لقمه مراقبت کنید. اینا نسلی بودن که با بانک، بورس، بیت‌کوین و درآمدهای مجازی کثیف بسیار اخت شده بودن.

• مادرها معنویت رو در خانواده بیشتر کنید. روضه‌ی هفتگی تمیز (تمیز = مدل روضه‌های فاخری که رهبری برگزار می‌کنند، نه مدل‌های دیگه‌ای که گاهی می‌بینیم) رو در خونه‌ها ترویج کنید. حتی اگه خودتون و همسر و فرزند در منزل هستید هم در برقرار کردن روضه توسط خودتون کوتاهی نکنید. (معتقدم یه روز یکی از درگیری‌هامون هم با مذهبیّون غیرفاخر خواهد بود. موضوع کرونا تا یه حدودی اختلاف شدید ما و این طیف رو تا حدودی روشن کرد. پس مراقب باشید که فقط مذهبی بودن کافی نیست. مذهبیِ نابِ شهید سلیمانی ملاک ماست).

• بچّه‌هاتون رو اقناع کنید. وقت بذارید. حرف بزنید. قصّه بگید با محوریّت غیرمستقیم مقدّسات.

• هر قدمی تونستید در رفع عقده‌های خودتون و همسرتون، و متعاقباً فرزندتون بردارید. اگه خدای نکرده آقایی هست که خانمش از منظر حجاب دچار عقده‌ست، وقت بذاره برای این خلأ همسرش و رهاش نکنه تا نسل تطهیر بشه. اگه خانمی هست که آقاش مبتلا به طمعه، وقت بذاره و قناعت و چشم‌ودل‌سیری رو کم‌کم وارد دل همسرش کنه. و الی آخر...


خلاصه اگه دوست داریم کنار افرادی که در حال تأمین امنیتمون هستن فعّالیّت کنیم، هر کاری که به خانواده مربوط می‌شه رو باید جدّی بگیریم. جنگ، جنگ خانواده‌ست.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۱ مهر ۰۱ ، ۱۱:۴۸ ۶ نظر