هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرفِ گفتنی» ثبت شده است

هو/


گاهی وقتا یه روزایی از زندگی آدما هست که می‌تونه جزء خاطره‌انگیزترین روزای عمرشون باشه.
ولی تو این روزا، گردش روزگار انقد آدم رو تنها و بی‌کس می‌کنه که آدم عمیقاً می‌فهمه فقط خودشه و خدای خودش. از اون‌جا به بعد آدم دیگه کسی رو نمی‌خواد که همراهیش کنه. حتی در حد چند قدم که پشت سرش بیاد، یا به پیشوازش. آدم می‌خواد خودش باشه و خدای خودش. که بدونه مهم نیست. هیچی مهم نیست، جز اون خدایی که همیشه هست: بی‌توقع، همیشگی، محکم، مهربون.

نمی‌دونم توی عمرم چندتا از این روزای خاطره‌انگیز تبدیل شدن به یه روز معمولی. حتی یه روز بدخاطره. ولی می‌دونم یکی از دلایلی که زاهدانه با دنیا رفتار می‌کنم، از سر اخلاص و خودسازی نبوده. از سر محیط بیرونی بوده که منو بی‌تفاوت کرده نسبت به مناسبت‌ها و روزها و اتفاقات ویژه‌ی زندگی دنیام.

تو این شرایط، آدم اولش کوچیک و مچاله می‌شه. ولی تو درازمدت بی‌حسی و بی‌تفاوتی نسبت به یکایک عناصر دنیا و روزهای خاص، وجود آدمو پر می‌کنه. یه جوری که نه تنها مهم نیست، که حتی بی‌اهمیت هم نیست. اصلا انگار نیست. نیست که نیست که نیست. هیچِ هیچ. و این‌جاست که آدم پوست‌کلفت می‌شه.


+ و چه‌قدر سخته که این حس رو به اطرافیانت بفهمونی.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۳۰ مهر ۰۳ ، ۱۰:۲۵ ۱ نظر

هو/


می‌دانی؟ از دیروز خیلی‌ها محتوای جیب یحیی را ستایش کرده‌اند. از عطر و خوشبوکننده‌ها بگیر تا ناخن‌گیر و سلاحی که با چسب سرپا نگه داشته شده بود. از آن سلاح کمری شگفت‌انگیزی که قرار بود یک روز با آن ترور شود با آن صداخفه‌کنی که شگفت‌انگیزترش کرده بود. از آن تسبیح ساده که موحّد متوکّل محض را به ربش متصل می‌کرد. از آن ادعیه‌ای که بوی تشیّع می‌داد...

من اما می‌خواهم درباره‌ی پول‌هاش بنویسم. از آن کمتر از ۲۰۰۰ شِکِلی که در جیب داشت. واحد پول رژیم صهیونیستی را می‌گویم. همان‌که در غزه هم رایج است. این، داستان مردی‌ست که می‌جنگید برای ملتی که حقِ داشتنِ واحدِ پولِ خودشان را هم نداشتند.

خیلی خیالی‌ست که تقلیلش بدهم به ملتش. او می‌جنگید تا پیشگیری کند از این‌که واحد پول کل ممالک اسلامی شِکِل شود.

نه... او برای کل جهان جنگید. برای دنیا و آخرت جنگید. او می‌جنگید تا بساط تمام واحدهای پولی از کل عالم برچیده شود. می‌‌جنگید تا مهدی موعود (عج) از راه برسد.


بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۹ مهر ۰۳ ، ۰۰:۲۷ ۲ نظر

هو/


ما را تمسخر می‌کنید که «ظهور نزدیک است!»؟
کورید؟ کربلا را نمی‌بینید که هیچ‌گاه و در هیچ دوره‌ای از تاریخ، این‌چنین کشتی اوسع و اسرع حسین (ع) را به رخ زمین و زمان نکشیده بود؟
مگر رمز «ظهور» جز «اظهار» کربلاست؟

ما را با خشم و بغض شماتت می‌کنید که «جمهوری اسلامی را چه به صبح ظهور!»؟
کورید؟ نمی‌بینید منّت خدا را بر جمهوری اسلامی در نقش پیدا و پنهانی که در اظهار کربلا به او داده؟

احدالنّاسی منکر عیوب و نقایص و کجی‌ها و کاستی‌ها نیست؛ اما از آن طرف چه‌طور می‌شود منکر این خیر عظیم در عالم شد؟
کورید؟ کینه کورتان کرده؟ جهل، دیده‌هاتان را فروبسته؟
بغض‌تان را فروخورید. از بالا نگاه کنید. این‌قدر ذلیلانه به عالم ننگرید. خط و ربط کربلا را به ظهور وصل کنید و نقش جمهوری اسلامی را بیابید. مسئله، عاقبت‌بخیری شماست که به نگاه‌تان به عالم و عقایدتان در عالم گره خورده. توبه کنید تا فرصت باقی‌ست. چشم‌تان را باز کنید. باز گردید به آغوش آن ساختاری که واضحاً خداوند اراده فرموده کربلا را به واسطه‌ی او اظهار کند تا ظهور آخرین ذخیره‌اش برسد.

بیدار شوید و بیدار بمانید که عصر عاشورا به شب نرسیده و نمی‌رسد. این عصر، مستقیماً می‌رسد به صبح ظهور.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۶ تیر ۰۳ ، ۲۰:۵۸ ۰ نظر

هو/


یکم؛

انتخابات ۱۴۰۳ بهترین دوره‌ی زندگی سیاسی من بود. انتخاباتی قابل پیش‌بینی و پر از امتحان. انتخاباتی که از شخص رهبری برای یک نامزد خرج شد تا پایه‌های عقاید و تشخیص‌های شخصی تو را سست کند. انتخاباتی که سیدحسن نصرالله هم در آن دخالت داده شد تا بین آن‌چه خود دیده‌ای و آن‌چه از دیگران شنیده‌ای دو دل شوی. انتخاباتی که آنان‌که عقایدت را وام‌دارشان بودی، حالا برای شک و تردید تو به آن‌چه یقین کرده بودی، صف بسته بودند. انتخابات ۱۴۰۳ مردافکن بود و محل امتحان. هنوز هم هست و امتداد دارد.


دوم؛

۴۰۳ انگار آمده بود تا هر چه اصلاح‌طلبان تا کنون از آن منع کرده بودند را یک‌جا به صورتشان بکوبد و در دامن‌شان بگذارد.

پزشکیان از احمدی‌نژاد اگر بدلباس‌تر نباشد، خوش‌لباس‌تر هم نیست. از احمدی‌نژاد لات‌تر می‌نماید. بدزبان و بی‌پرواست. پوپولیست و عوامانه است. ذره‌ای پرستیژ در وجودش راهی ندارد. زود از کوره درمی‌رود و آنچه نباید را می‌گوید. حوصله‌ی زیادی ندارد. آن‌چنان ناگهانی از دین و قرآن و نهج‌البلاغه مایه می‌گذارد که رحمت خدا بر آیت‌الله علم‌الهدی. طوری جملات و کلمات را منقطع می‌کند و گاف می‌دهد که خدا بر درجات شهید رئیسی بیفزاید. آن‌قدر تعداد رأی‌ش کم و در تاریخ انقلاب در اقلیت است که شب جمعه‌ای باز هم خدا بر درجات شهید رئیسی بیفزاید. وزن قلب انسان را به عنوان یک متخصص قلب غلط می‌گوید، گویی حتی در تخصص خودش هم متخصص نیست. و خلاصه آن‌چنان جمع خو‌بی‌هایی‌ست که اصلاح‌طلبان یک عمر از آن نالیده‌اند که احتمالا تا کنون هزاران هزار کهیر زده‌اند. صادق آل محمد (علیهم صلوات‌الله) خوب فرمود که: «کسى که مؤمنى را بر خطایی سرزنش کند، نمیرد تا زمانی‌که خود مرتکب آن خطا شود». و راستش، من این ابتلا و ارتکاب را نزدیکی مرگ بر پیکره‌ی اصلاحات می‌بینم.


سوم؛

اما چه می‌شود که چنین شخصیتی با شعار بی‌برنامگی و با گردن‌نگیری تمام‌عیار رأی می‌آورد؟

یکی از دلایل اصلی‌اش شاید آن بخش از جامعه باشد که «طوطی‌وار» تکرار می‌کند. همان بخشی که به چالش کشیده نمی‌شود. همان طیفی که با تکرار خاتمی و توصیه‌ی سلبریتی‌ها هر بار به یک سو می‌چرخد و در نهایت با مدیریت پنهان و پیدای همان‌ها از بیخ و بن سودای براندازی به سرش می‌زند. همان بخشی که به جای «فداکاری»، «طلبکاری» را در مکتب اصلاح‌طلبان مشق می‌کند و در عوض باربرداری از مملکت، دائماً در حال بارگذاری و مصرف‌گرایی‌ست. اصلاح‌طلبان نیاز به سیاهی لشکری دارند که بی‌هویت، مصرف‌گرا، کم‌حافظه و احساسی باشد. با یک اشاره یاحسین، میرحسین‌گویان با صندوق‌ها قهر کنند و با یک اشاره‌ی دیگر روحانی را بر کرسی بنشانند. حامی زن، زندگی، آزادی باشند و در عین حال به قرآن‌خوان‌ترین کاندیدا رأی دهند. ۹۶ از دیوار کشیدن در پیاده‌رو بترسند و ۴۰۳ به قول خودشان از لولو! و با یک تهییج، چه از قوم و نژاد باشد، چه از رعب و وحشت، چه از طمع و وعده، چه تقلید کوکورانه از سلبریتی سیاسی و سینمایی، به صف شوند برای ادامه‌ی تصمیمات احساسی و متضادی که از جای دیگر کنترل می‌شود و عمری با آن زیسته‌اند.


چهارم؛

در این میان، یک جریان از طرف مقابل هم که سال‌های سال مشی کپی‌کارانه از اصلاح‌طلبان را دنبال کرده و دائماً تغییر موضع داده، نوع دیگری از رأی‌آوری را امتحان نمود. این جریان بدش نیامد مخاطبش را «طوطی‌وار» بار بیاورد. از خطیب پای کار آمد تا مداح. از رأی رهبری خرج شد تا استاد اخلاق و سیدحسن نصرالله و سرداران بزرگ اسلام. اما یک درس بزرگ گرفت (اگر گرفته باشد) : 

بخش مذهبی مردم دیگر طوطی‌وار دنباله‌روی نمی‌کنند. دیگر گذشت آن دوره‌ای که بزرگانی از بالا مصلحتی بیاندیشند و اراده‌ای کنند؛ بعد همه سرمایه‌ها را از بیت رهبری تا سیدحسن نصرالله خرجش کنند؛ و آخر سر مردم طوطی‌وار بیایند پای کار نظام!

این‌جا همان پامنبری‌های آن استاد اخلاق، همان فداییان و پیش‌مرگان رهبری، همان سینه‌چاکان جبهه‌ی مقاومت، همان پای‌کاران انقلاب، یک «نه» محکم گفتند به آن‌چه از بالا می‌شنیدند و یک «آری» گفتند به آن‌چه از زاویه‌ی دید خود می‌دیدند و می‌فهمیدند.


پنجم؛

جلیلی ظاهر دل‌فریب نداشت. بیان فصیح نداشت. مبهم و خسته‌کننده بود. پل و برج و موشک نساخته بود. سوابقش را به دلایل امنیتی مخفی می‌کرد. کشور را خرج خودش نمی‌کرد. به عبدالحمید باج نمی‌داد. رگ و ریشه‌ی ترکی و کردی‌اش را به رخ نمی‌کشید. قرآن را با چهارده روایت خرج افکار و عقایدش نمی‌کرد. در آخرین لحظات مناظره‌ی آخر که همه چیز آماده‌ی نابود شدن پاکدستی پزشکیان است، هیچ نامی از داماد او نیاورد. علی‌رغم تمام نقدهای علمی که به دولت شهید رئیسی داشت، در بزنگاهی که از او پرسیده شد، هیچ نقدی به دولت او وارد نکرد. زن پزشکِ احتمالا غیرسیاسی‌اش را به زور کنار خودش نمی‌نشاند. پسر نخبه‌اش هیچ‌گاه اقدام به ویزای کانادا نکرده بود. سوادش را به رخ نمی‌کشید. واژه‌ی غیرفارسی به ندرت استفاده می‌کرد. در میان «نمی‌شودها» و ناامیدی‌های محضی که راه رأی‌آوری‌ست، از جهش و امید سخن می‌گفت؛ گویی اصلا در باغ نیست؛ تا حدی که طرفدارانش هم به شک و شبهه می‌افتادند. شب انتخابات به طور ناگهانی احساس تکلیف نکرده. به قصد افزایش مشارکت در انتخابات حاضر نشده. از همه آماده‌تر بود برای مسئولیت اما از همه کمتر خودش را به در و دیوار می‌کوبید. بسامد صدایش را تغییر نمی‌داد. نخبگانی و تبیینی گفتگو می‌کرد. در یک کلام، هیچ جذابیتی نداشت.


ششم؛

چرا ۱۳ و نیم میلیون نفر به کسی رأی دادند که چنین ویژگی‌هایی دارد که روی کاغذ شانسی برای پیروزی‌اش ایجاد نمی‌کند؟

چون بخش قابل توجهی از این‌ حدود ۱۴ میلیون، اهل تشخیص فردی شده‌اند. چون باید قانع شوند، نه توجیه!

چرا طرفداران، جلیلی را از ائتلاف با قالیباف منع می‌کردند؟

چون دیگر نمی‌خواستند طوطی‌وار پای کار نظام بیایند.

آیا احتمال شکست نمی‌دادند؟

بسیار زیاد احتمال می‌دادند، اما این‌ها اهل تشخیص و عمل به وظیفه شده‌اند. شاید مثل آن مولایی که کاملاً برایش شهادت و اسارت در کربلا واضح و قطعی شده بود.

بگذارید برایتان تشریح کنم:

من مرد میان‌سال اسنپی را دیدم که می‌پرسید به کی رأی می‌دی و وقتی می‌شنید به جلیلی، مجانی تو را تا مقصد می‌رساند. من دختر بدحجاب و بی‌حجابی دیدم که در هوای گرم برای جلیلی آمده بود پای کار. دکتری دیدم که تا بلوچستان رفته بود و روستا به روستا می‌گشت تا قانع کند. مهندسی دیدم که ساعت‌ها تصادفی تلفن می‌زد و فحش می‌شنید تا چند کلمه در میان ناسزاها بگوید. دهه هشتادی دیدم که از زن، زندگی، آزادی رسیده بود به جلیلی. دهه هفتادی دیدم که از بیکاری و بی‌پولی می‌نالید، اما به قول خودش یک‌سوم سرمایه‌اش را آورده بود برای جلیلی. دهه نودی دیدم که بادکنک برای جلیلی باد می‌کرد. نوجوانی دیدم که کل خانواده‌اش پزشکیانی بودند و او برای جلیلی نفس می‌زد.‌ کارگری می‌دیدم که مرخصی گرفته بود تا کمک کند. و بی‌نهایت آدم‌هایی که ختم و نذر می‌کردند برای جلیلی، آن‌چنان که برای ظهور مولای‌شان. انگار که این‌ دو مسیر را یک مسیر یافته بودند.

چنین فضایی در سیاست چند دهه‌ی اخیر ایران بی‌نظیر بود. این همان فضای دفاع مقدس بود. این همان روش اربعین حسینی‌ست که هر کسی هر کاری از او برمیاد را با جان و دل انجام می‌دهد. اسم این مواسات و برادری همدلانه است. دکتر دستش را در دست بی‌سواد می‌دهد و در هدف متعالی هم‌سفره‌ و برابر می‌شوند. همه برای خدا یکی هستند. 

و آینده‌ی ایران که نه، آینده‌ی جهان را نه طوطی‌هایی که یک مسیر درست را تقلید می‌کنند، بلکه آزادگانی که به تشخیص خود خالصانه عمل می‌کنند، می‌سازند.


هفتم؛

بله، ما بردیم. جمهوری اسلامی برد. سال‌ها طول کشید تا به این‌جا برسد. تا به تشخیص فردی و پای کار آمدن با این تشخیص در امر سیاسی برسیم. و بیشتر و بیشتر هم خواهد شد. کیفیتش هم عمیق‌تر خواهد شد. چه جلیلی باشد، چه غیر او. چون ظهور نزدیک است. بسیار نزدیک.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۲ تیر ۰۳ ، ۰۲:۳۳ ۶ نظر

خلاصه‌ی منطقی پروژه‌ی جلیلی‌هراسی در ستاد آقای پزشکیان این‌طوریه:



مقدمه‌ی اول:

از جلیلی بترسید! زمانی که ما در رأس دولت بودیم و اون توی شورای عالی امنیت ملی بود، عامل تمام بدبختی‌ها و تحریم‌های کشور شد.


مقدمه‌ی دوم:

به ما رأی بدید تا ما بیایم در رأس دولت و جلیلی برگرده توی شورای عالی امنیت ملی.


نتیجه:

ما مجنونیم و نمی‌فهمیم چی می‌گیم؛ ولی شما بهمون رأی بدید!

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۲ تیر ۰۳ ، ۰۰:۳۳ ۴ نظر

هو/

۱- آمدن آقای قالیباف، «اشتباه» بود. وسط‌بازی و سکوت و به قول خودشان پرهیز از تنش‌زایی در مناظرات، «اشتبا‌ه‌ بزرگ‌تر». و ایجاد شبهه از پشت صحنه و خدشه‌دار کردن چهره‌ی آقای جلیلی برای کسب سبد رأی ایشان، «بزرگ‌ترین اشتباه‌» ممکنی بود که از اعوان و انصارشان سر زد و هنوز هم ادامه دارد.
آقای قالیباف در این سال‌ها بارها و بارها نشان داده که یک اشتباه را با یک اشتباه بزرگ‌تر جبران می‌کند!

۲- به شخصه معتقدم حضور آقای پزشکیان برای ایجاد شرایط ظهور حضرت ولی‌عصر (عج) مناسب است. هم خودشان، هم حامیان‌شان و هم تعداد قابل توجهی از کسانی که به ایشان رأی می‌دهند، از موضع نفاق خارج می‌شوند. و از بین رفتن نفاق در میان «جامعه» برای افراد شاخص، و در درون «وجود» برای حامیان عمومی، از مقدمات ظهور است. طبیعتاً ظهور نفاق، تبعات غیر قابل جبرانی بر عالم خواهد داشت؛ چه رسد بر انقلاب و بر ایران. همان اثری که سقیفه در اوج و غایت، بر کل عالم گذاشت. اما تبدیل نفاق به کفر، عالم را تطهیر می‌کند؛ همان‌گونه که قیام کربلا و عاشورا قدمی بود در جهت تبدیل نفاق به کفر برای تطهیر عالم. خدا کند که کربلایی پیش روی این ملت نباشد؛ که پیش روی جهان هست....

۳- آنان که دیروز از سر افراطِ خیال و وهم‌شان بابت شکست پزشکیان آسوده‌خاطر بودند، امروز از سر تفریطِ خیال، دل‌نگران ظهور دولت سوم روحانی و سقوط نظام و ولایت شده‌اند. در راه هدایت این مردم، پهلوی فاطمه‌ی زهرا (س) شکست و فرق امیرالمؤمنین (ع) ترک برداشت؛ تشکیل دولت سوم و چهارم و دهم روحانی که چیزی نیست. کاش یک نفر پاک‌طینت در این میانه هدایت، و یک خبیث در این هیاهو گمراه شود تا جامعه به رشد برسد؛ آن‌چنان‌که ظهور روحانی بیش از دیگران با جامعه این‌چنین کرد. فراموش کرده‌اید افزایش میل به گفتمان انقلابی رئیسیِ شهید و امتداد آن از برکات حضور روحانی بود؟ فراموش کرده‌اید در ظلمات، ماه می‌درخشد؟ از فتنه نگریزید و آن را در آغوش کشید که سعید را از شقی جدا می‌کند.

۴- حمد و سپاس خدایی را که صلاح دید ما را در ایام خاص ولادت و ولایت با شهادت رئیس‌جمهورمان امتحان کند. حمد و سپاس خدایی را که کارگردان اصلی این صحنه‌هاست. حمد و سپاس خدایی که به برکت وجود علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) هدایت می‌کند و ضلالت می‌دهد. حمد و سپاس خدایی را که به ما از ما مهربان‌تر است.
ما در لحظه‌لحظه‌ها سراسر امیدیم؛ و به فضل او، نه باکی داریم و نه اندوهناک می‌شویم.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۷ تیر ۰۳ ، ۱۳:۳۴ ۱ نظر

هو/


از خلاف‌گویانِ اصلاح‌طلب و اعتدالی که عبور کنیم، با دو جریان مواجهیم:
۱- جریانی که رسیدن به هدف را ارجح بر مسیر می‌داند. اعتقاد دارد برای هدف متعالی جایز است کارهای خلافی هم کرد و این خلاف‌ها در رسیدن به آن هدف اعلی خالی از اشکال است.
۲- جریانی که معتقد است به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی نباید خطا کرد. رسیدن به یک هدف متعالی فقط با برداشتن قدم‌های متعالی ممکن و میسّر است.

جریان اول وقتی ببیند میل جامعه به سمت برجام است، برای کسب رأی ممکن است در مقطعی از زمان از برجام طرفداری کند. زمانی که برجام مورد لعن عموم جامعه قرار گرفت، او هم از آن ابراز نفرت می‌کند. جریان دوم ولی برایش جلب رأی و نظر آحاد مردم اهمیتی ندارد و اگر تشخیص داد برجام خوب نیست، فارغ از خوش‌آمد عموم جامعه، همواره مخالف است.
جریان اول در یک دوره از انتخابات که برخورد تهاجمی جلب نظر اکثریت را می‌کند، تهاجمی ظاهر می‌شود و از دختر مظلوم وزیر می‌گوید؛ و زمانی که مظلومیت شهید رئیسی در بورس افکار عمومی‌ست، مظلومانه وارد می‌شود. جریان دوم برایش مهم نیست چه چیزی مورد پسند عموم جامعه است. همیشه همان مدل خودش را دارد. اگر تشخیص بدهد اخلاق در پرهیز از تهاجم است، هیچ‌گاه تهاجم نمی‌کند حتی اگر پایگاه مردمی‌اش را از دست بدهد.
جریان اول ممکن است برای نابودی اسرائیل، از بمب اتم استفاده کند. جریان دوم اما اگر تکه‌تکه هم بشود به سمت بمب اتم نخواهد رفت.
جریان اول ممکن است از نیرنگ استفاده کند و اسمش را بگذارد خدعه‌ی جنگی و آن را حلال بداند. جریان دوم متعالی‌ترین روش جنگ را انتخاب می‌کند، حتی اگر ببازد‌.
از نظر جریان اول، به قول مرحوم هاشمی رفسنجانی در یک پروژه‌ی ده میلیاردی عیبی ندارد پانصد میلیون تومان اختلاس بشود؛ به شرط آن‌که پروژه به سرانجام برسد و مملکت پیشرفت کند. برای جریان دوم، ریال به ریال بیت‌المال به اندازه‌ی تمام شدن پروژه مهم است.
در جریان اول، ممکن است اقلیتی قربانی شوند تا اکثریت منتفع گردند. برای جریان دوم، نفر به نفر به همان اندازه اهمیت دارند که موفقیت در هدف اهمیت دارد. این جریان انحطاط از مسیر را شکست می‌داند، حتی اگر به هدف برسند.
در موضع انحراف، جریان اول آن‌قدر دروغ مصلحتی می‌گوید تا در نهایت یک دروغگوی حرفه‌ای در هر زمینه‌ای شود (یا هر خلاف دیگری مانند دروغ). در موضع انحراف، جریان دوم کاتولیک‌تر از پاپ می‌شود!

هدف هر دو جریان مقدّس است. هر دو به یک هدف مشترک باور دارند. مسیرشان اما متفاوت است. کاملا متفاوت است. یکی فقط مقصد را می‌نگرد و دیگری مسیر و مقصد را توأمان. یکی عجله دارد و دیگری صبر بسیار. هر دو هم مستندات و ادلّه‌ی خود را دارند و در جای خود محترم‌اند.

بنابراین اولاً وقتی هدف یکی‌ست در هدف باید اجماع کرد. اجماع در هدف یعنی پرهیز از کوبیدن بنیان‌های یکدیگر و کوبیدن همزمان آنان‌که ضد هدف‌اند تا نتوانند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. ثانیاً در انتخاب مسیر، اختلاف از مشرق تا مغرب است و اساساً هیچ یگانگی‌ و یکتایی وجود ندارد که بر سرش اجماعی صورت بگیرد. پس در محل اختلاف، اختلاف کنید؛ نه در موضع اشتراک.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۴ تیر ۰۳ ، ۱۶:۴۲ ۲ نظر

هو/

یکم:
مبانی قرآنی نظریه‌ی ولایت فقیه را که دنبال کنیم مستقیم می‌رسیم به بنی‌اسرائیل. آن‌جا که پیامبرشان، طالوت را به عنوان فرمانروا معرفی می‌کند. این، صریح آیات الهی‌ست؛ جایی که یک پیامبر در میان قوم ایستاده (رهبر) و در کنار او یک فرمانروا که امور قوم را رتق‌وفتق کند و امنیت و معیشت آن‌ها را عهده‌دار شود (رئیس‌جمهور).

دوم:
بقره را که ورق بزنیم، حوالی مبارکه‌ی ۲۴۷‌اُم، ایرادات بنی‌اسرائیلی شروع می‌شود. این قوم سرکش، هوس می‌کنند زیر بار طالوت نروند و به پیامبرشان عرض می‌کنند که «این طالوت، اصلاً ثروتی ندارد که بخواهد حاکم ما باشد! نشانه‌ی فرمانروا، مال‌واموال زیاد اوست.»
به زبان امروزی‌اش شاید به جز ثروت، چیزهای دیگری هم باشد که چشم خلق را کور کرده. مثل همان واژه‌ی سخیفِ «کاریزما» که همه‌ی این‌ ظواهر را یک‌جا در خودش جمع کرده.

سوم:
در این نقطه، پیامبرِ قوم دو ویژگی برای فرمان‌روا نزد بنی‌اسرائیل برمی‌شمرد: قوت در علم و قوت در جسم. به زبان خودمانی، یعنی لباس فرمان‌روایی برازنده‌ی آن است که بیش از همه «بداند» و بیش از همه «بتواند».

چهارم:
در این‌جا، همان اوایل آیه‌ی ۲۴۸اُم، پیامبرِ بنی‌اسرائیل جلوتر می‌رود و برای یافتن نشانه‌ی فرمان‌روا، از تابوتی سخن می‌گوید که در آن سکینه و الواح تورات برای این قوم جای گرفته. گویی خدای متعال سرنخ و کلید انتخاب حاکم را در این آیات برای اهل زمین در هر زمان تمام می‌کند...

پنجم:
واژه‌ی «سکینه» را که در دل تفاسیر ردیابی کنیم، به تعریفی قریب به این مضامین می‌رسیم: «نوعی ثبات و آرامش باطنی در اراده».

ششم:
وقتی قطعات پازل آیات الهی کنار هم چیده می‌شود، به داناترین و تواناترین اشاره می‌کند که هم در اراده‌اش ثبات دارد (سکینه) و هم جامعه را به سکون و سکینه و آرامش باطنی می‌رساند.

هفتم:
این از معیارها در آیه‌ها.
حالا کافی‌ست ببینیم از بین آن‌ها که داعیه‌ی فرمان‌روایی در سر دارند، کدام‌یک در گفتار و رفتار و اراده‌اش در تمام این سال‌ها باثبات‌تر و آرام‌تر بوده و اراده‌ی باطن جامعه را به آرام شدن و سکون و ثبات در مسیر هدف، هدایت و دعوت می‌کند. جامعه‌ای که دائماً در سراب‌های رنگارنگ در جستجوی آرامش در حال تکاپوست!





+ قابل و خالص که نیستیم. اما اگر از سر لطف حضرت باری‌تعالی اجری در این متن نهفته است، هبه می‌شود به روح شهید چمران، با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد. امید که با دعا و نظر ایشان در محضر مبارک حضرت سیدالشهدا (ع)، خداوند محبت آن‌که برای فرمان‌روایی صلاحیت دارد را به قلوب مؤمنین بیاندازد و اهل نفاق و کفر را ذلیل گرداند.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ تیر ۰۳ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر

هو/


یکم،
خوشمزه‌ترین دستپخت همسرم کتلت است. زیاد فرصت نمی‌کند غذا بپزد. راستش من هم زیاد نمی‌رسم دست‌پختش را بخورم. اما امان از وقتی که از راه برسم، صبحانه و ناهار نخورده باشم، او زودتر رسیده باشد و بوی کتلت فضای خانه را پر کرده باشد.
منی که دلباخته‌ی هیچِ دنیا از خوردنی و پوشیدنی و نوشیدنی و مدرک و زخرف و زینت و غیره نبوده و لااقل در تمام این سال‌ها خوب رها کرده‌ بودم، دو سه سالی‌ بود که بدجور دلتنگ کتلت می‌شدم و عجیب بود برایم. خیلی عجیب... تا سرّش امشب برایم گشوده شد.

دوم،
این روزها فکر می‌کنم به این‌که یکی از نشانه‌های عاقبت‌بخیری آن است که پس از مرگت، «کتلت» را به روش‌‌های مختلف برایت هشتگ کنند.
بی‌وجودها نمی‌فهمند که هرکه این چنین ترک دنیا کرده، نیازی به مدح و رثای اهل دنیا ندارد. فهمش بر روی‌شان بسته شده تا بدانند این اهل دنیایند که با مدح و رثا به پای برخی اجساد و قبور، در خیر یا شرّ خود تثبیت می‌شوند.
لقمه‌ی حرام فکری و مادّی آن‌چنان مسخ‌شان کرده که نفهمند یک بی‌حرمتی در حد لبخند در روز شهادت حسین‌بن‌علی (ع) آنان را تا ابد تشنه‌ نگه می‌دارد. تشنه‌ی هر چه خیر است. و کمترین خیر، آرامش جان و دلی است که در مهاجرت و رژیم‌چنج و پول و برهنگی و دیگر خزعبلات تخیلی‌شان به دنبال آن می‌گردند.

سوم،
ای دنیازدگان! ای آنان‌ که شکم‌های‌تان از حرام پر شده!
سُم‌های اسب‌های تلفن‌های همراهتان را عوض کنید که اجساد حسین و یارانش روی زمین، منتظر کوبیده شدن توسط هشتگ‌های شماست.
گرچه از اعظم محارم الهی قتل حسین (ع) و یارانش باشد، لاکن اسب دواندن بر پیکر آنان و بی‌حرمتی به بازماندگان حسین (ع) از اعظم محارم هم عظیم‌تر است.
خوشا به حال آنان‌ که شمشیر و نیزه تیز می‌کردند تا حسین‌کشی کنند. شما از آنان هم پست‌ترید.
بخندید و بخوانید و برقصید و برهنه شوید و قلم بفرسایید و طعنه بزنید، که همین‌ آتش کینه که در آن می‌سوزید، کمترین عذاب شماست.
آن‌که بدنش سوخت، رستگار شد. شما بمانید و آتشی که روح و جان‌تان را رها نمی‌کند. آتش بگیرید که این در برابر آتشی که وعده داده شده‌اید، آب روان و خنک است.

چهارم،
خدایا! ما را خار چشم و دل خوار و ذلیل دشمنان دینت قرار بده. در حیات‌مان با نیّت‌ها و اعمال‌مان در صراط مستقیمت، آتش به جان‌شان بیفکن. و در بازگشت‌مان به سوی خودت، با اجسادمان از درون آتش‌شان بزند. آن‌چنان که در حال خندیدن و هلهله کردن و نوشتن و هشتگ زدن، غمگین‌ترین و غریب‌ترین احساسات بشری اعماق وجودشان را بسوزاند.
همان‌که تا کنون با آنان کرده‌ای. که تو بر هر چیز توانایی.
آمین یا رب‌العالمین.


+ و هذا یومٌ فرحت به آلُ زیاد، و آلُ مروان، بقتلهم الحسین (صلوات‌الله علیه).

* اللهم ارزقنا کتلت شدن فی سبیلک :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۲ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۱ ۱ نظر

هو/


اسلام جا خوش کرده بود در حجاز. اواخر عمر نبی (ص) بود. خالد بن ولید از سپاه اسلام اسبش را زین کرده بود تا همسایه‌ی عربستان مسلمان، یعنی یمن زرتشتی ایرانی را که در دایره‌ی حکومت ساسانیان طبقه‌بندی می‌شد، به اسلام فرابخواند. خالد وعده‌ی طلا و جواهر داد. یک نفرمان هم مسلمان نشد. با شمشیر زد و کشت و خون ریخت. یک نفرمان هم مسلمان نشد. تطمیع و تهدید را پس زدیم. زیر بار تبعیض ساسانی‌ها ماندیم، اما زیر بار تزویر و زور اسلام خالدی نرفتیم. دست از پا درازتر بازگشت سوی حجاز.


خبر به محمد (ص) که رسید، از کرده‌های خالد پریشان و منزجر شد. که وای به تو ای خالد! چه کردی با این قوم عزیز؟! محمد (ص)، گل سرسبد اسلام را فرستاد. اشجع‌الناس عرب و عجم را. یمنی‌های ایرانیِ زرتشتی، خنجرهای‌شان را تیز کردند تا این‌بار از خجالت شاه‌سوار عرب دربیایند. اشجع‌الناس ولی قریه به قریه آمد، بی‌آن‌که شمشیر از نیام برکشد. برای زنانی که از صدای سم‌های اسبان سپاه خالد ترسیده بودند، دیه پرداخت. برای تک‌به‌تک مردانی که زخم برداشته بودند، مرهم قرار داد. او آمد و هر آن‌چه خالد خراب کرده بود را آباد کرد. زمین‌ها را آباد کرد، دل‌ها را آباد کرد... و حالا قریه‌ به‌ قریه و عشیره به عشیره بودند که بر ایمانِ شیرمرد عرب سوار می‌شدند و اشهدهای دوگانه می‌خواندند و محبت اشهد سوم را در دل می‌پروراندند. اسمش را گذاشتند نوروز و بر قلب‌های‌شان سوارش کردند. پیامبر (ص) فرموده بود: «اسمه عند العرب على و عند امه حیدر و فى التوراه الیا و فى الانجیل بریا و فى الزبور قریا و عند الروم بظرسیا و عند الفارس نیروز... [۱]». عاشقش شدند. او را جشن گرفتند. به او گرایش یافتند. و تا ابد در محبتش غرق شدند.


ما در صدر اسلام به ید مبارک یدالله، حضرت نوروز علی‌بن‌ابی‌طالب (ع)، مسلمان شدیم.‌ آن روزها، بازوی ایران، یمن عزیز، به دست علی (ع) محب اسلام علوی شد و آوازه‌اش پیچید در سراسر قلب ایران تا پایه‌های ساسانی به لرزه درآید. و حالا، در آخرالزمان، همان بازوی صدر اسلام ایرانی از آستین درآمده تا مژده‌ی ظهور «فارس‌الحجاز» بدهد. حضرت نوروز (عج) دوباره در راه‌اند. قریه به قریه. عشیره به عشیره. زمین دل‌ها دارد آباد می‌شود. درختان شکوفه می‌دهند و بلبل‌ها می‌خوانند. این بار اما نه به سمت یمن، که از سمت یمن.



[۱] الفضائل تألیف شاذان بن جبرئیل قمى.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۳۷ ۳ نظر