هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

۲۱ مطلب با موضوع «مناسبتی» ثبت شده است

خداوندا،

بحق مقام لیلة‌القدری حضرت زهرا (س) که به مقام شهادت امام امیرالمؤمنین (ع) آمیخته شده،

توفیق بده با پختگی توأمان عقل و محبّت کشته شویم، دوباره زنده شویم، دوباره کشته شویم، دوباره زنده شویم، دوباره کشته شویم...

و آن‌قدر زنده و کشته شویم تا مولای‌مان از ما راضی و غم دل حضرت مادر کمی کم شود.

که هزارهزارهزار بار تکه‌تکه شدن، ذره‌ای بدهکاری‌مان را کم نمی‌کند.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۴ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۰ ۰ نظر

هو/


اسلام جا خوش کرده بود در حجاز. اواخر عمر نبی (ص) بود. خالد بن ولید از سپاه اسلام اسبش را زین کرده بود تا همسایه‌ی عربستان مسلمان، یعنی یمن زرتشتی ایرانی را که در دایره‌ی حکومت ساسانیان طبقه‌بندی می‌شد، به اسلام فرابخواند. خالد وعده‌ی طلا و جواهر داد. یک نفرمان هم مسلمان نشد. با شمشیر زد و کشت و خون ریخت. یک نفرمان هم مسلمان نشد. تطمیع و تهدید را پس زدیم. زیر بار تبعیض ساسانی‌ها ماندیم، اما زیر بار تزویر و زور اسلام خالدی نرفتیم. دست از پا درازتر بازگشت سوی حجاز.


خبر به محمد (ص) که رسید، از کرده‌های خالد پریشان و منزجر شد. که وای به تو ای خالد! چه کردی با این قوم عزیز؟! محمد (ص)، گل سرسبد اسلام را فرستاد. اشجع‌الناس عرب و عجم را. یمنی‌های ایرانیِ زرتشتی، خنجرهای‌شان را تیز کردند تا این‌بار از خجالت شاه‌سوار عرب دربیایند. اشجع‌الناس ولی قریه به قریه آمد، بی‌آن‌که شمشیر از نیام برکشد. برای زنانی که از صدای سم‌های اسبان سپاه خالد ترسیده بودند، دیه پرداخت. برای تک‌به‌تک مردانی که زخم برداشته بودند، مرهم قرار داد. او آمد و هر آن‌چه خالد خراب کرده بود را آباد کرد. زمین‌ها را آباد کرد، دل‌ها را آباد کرد... و حالا قریه‌ به‌ قریه و عشیره به عشیره بودند که بر ایمانِ شیرمرد عرب سوار می‌شدند و اشهدهای دوگانه می‌خواندند و محبت اشهد سوم را در دل می‌پروراندند. اسمش را گذاشتند نوروز و بر قلب‌های‌شان سوارش کردند. پیامبر (ص) فرموده بود: «اسمه عند العرب على و عند امه حیدر و فى التوراه الیا و فى الانجیل بریا و فى الزبور قریا و عند الروم بظرسیا و عند الفارس نیروز... [۱]». عاشقش شدند. او را جشن گرفتند. به او گرایش یافتند. و تا ابد در محبتش غرق شدند.


ما در صدر اسلام به ید مبارک یدالله، حضرت نوروز علی‌بن‌ابی‌طالب (ع)، مسلمان شدیم.‌ آن روزها، بازوی ایران، یمن عزیز، به دست علی (ع) محب اسلام علوی شد و آوازه‌اش پیچید در سراسر قلب ایران تا پایه‌های ساسانی به لرزه درآید. و حالا، در آخرالزمان، همان بازوی صدر اسلام ایرانی از آستین درآمده تا مژده‌ی ظهور «فارس‌الحجاز» بدهد. حضرت نوروز (عج) دوباره در راه‌اند. قریه به قریه. عشیره به عشیره. زمین دل‌ها دارد آباد می‌شود. درختان شکوفه می‌دهند و بلبل‌ها می‌خوانند. این بار اما نه به سمت یمن، که از سمت یمن.



[۱] الفضائل تألیف شاذان بن جبرئیل قمى.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۳۷ ۳ نظر

هو/

خوردنش آن‌چنان بود که هیچ‌گاه در تمام عمر، نه فقط شکم، که حتی یک‌بار هم دهان مبارکش از غذا پر نشد.
او کم می‌خورد، با متانت، بی ولع، دانه‌دانه، لقمه‌های کوچک... خیلی کوچک...


+ خوش به حال ما بعثت شما :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۰ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۸ ۱ نظر

هو/

وقتی با او سخن می‌گفتند، تمام رویش که نه، همه‌ی وجود مبارکش را به سمت گوینده متمرکز می‌کرد؛ گویی اولین باری‌ست که دارد آن کلمات را می‌شنود.
او که از ازل، عالم به کلّ شیء بود.


+ در محضر علی (ع)، از نبی (ص) سرودن دلچسب‌تر است. عیدکم مبروک.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۶ بهمن ۰۲ ، ۰۳:۱۷ ۱ نظر

هو/

شاید شکسته شدن غرور اکثریت شما، برگردد به شهادت حاج قاسم و آن انتقام خنده‌دار با موشک‌های کوچک به عین‌الاسد که ضمیمه شد به خطای غیرقابل توجیه هواپیمای اوکراینی.
شاید برخی برسید به ماجرای شهید فخری‌زاده و سایر شهدای هسته‌ای. یا حتّی اگر کمی بیشتر در بهر خبر باشید می‌روید آن‌طرف‌تر و خوردن تأسیسات نطنز را به خاطر می‌آورید.
بعید می‌دانم کسی این‌جا باشد و از خان‌طومان با جزئیات و دقت بداند و آن‌جا استخوان غرورش خرد شده باشد. پس بابش را باز نمی‌کنم و این را هم در حد اشاره برای اهلش می‌گذارم. یا حتی شهادت حجاج در مکه‌ی مکرمه و رفتارهای عربستان و انفعال دولت و مجموعه‌ی حاکمیت وقت.

خوب می‌فهمم که یک داغی منتهای وجود مخاطبم را سال‌هاست که فراگرفته. او که دل‌سرد شده از انتقام و این دل‌سردی را گاهی به دل‌داری به خویش با اخبار صدمن‌یک‌غاز انفجارها و هک کردن‌های مسخره‌ی سرزمین‌های اشغالی تشفی می‌دهد.
یا که سعی می‌کند دل آرام کند به توجیه‌المسائل مختلف و از اصول استراتژیک حمله به عین‌الاسد بگوید و از درخشش قومی از یمن و اضمحلال صهیونیسم و غیره.

من نمی‌خواهم سر درست و غلط ماجراها گفتگو کنم. می‌فهمم که مجموعه‌ی کنش‌ها و واکنش‌های چندسال اخیر، شما را طوری آرام کرده که می‌دانید باید فقط در حد سوگواری برای شهید «سیدرضی» دل خوش کنید و بعدترش با داستان‌های اساطیری و حواله دادن به جریان منطقه و غیره، مخدّری به خود بزنید که آهای! درست که اسرائیل در روز روشن سلیمانی و فخری‌زاده‌ی ما را می‌زند. اما در عوض ما هم حماس را فلان کرده‌ایم...

این‌ها را نوشتم که بگویم از اعماق دلتان باخبرم. قصد توجیه و توضیح و دلداری دادن هم ندارم.
فقط خواستم بگویم این‌‌ها را در یک راستا نبینید که بخواهید برای شفای صدور و قوت قلب و خنکای دل، داستان‌سرایی کنید. اصلاً نیازی به گفتن از پشت صحنه‌ها نیست.
میان صحنه را بنگرید!
آمد، شهریاری و احمدی‌روشن و علی‌محمدی و رضایی‌نژاد و مابقی را زد و نشست کنار منتظر واکنش شما. حاج قاسم‌تان را زد و نشست کنار. کاملاً آماده برای تمام سناریوهایی که از شما سر می‌زد. فخری‌زاده‌تان را زد و پیش از آن‌که بفهمید خورده‌اید، آن‌که زده بود از ایران گریخت. او هم لبخند فاتحانه بر لب، آماده‌ی واکنش روی واکنش شما بود، با پیش‌بینی تمام سناریوهای شما.
همیشه مشت اول را می‌زد و شما چشم‌به‌راه و درمانده‌ی واکنش جناح خودتان می‌ماندید و ته دل‌تان هم در نهایت از آن واکنش ناامید می‌شدید.
حالا اما ماجرا فرق دارد.
شما مشت اول را زده‌اید. لبخندبه‌لب نشسته‌اید یک گوشه و برای پاسخ دشمنتان با تمام سناریوها آماده‌اید. حالا بعد چند سال شمایید که منتظرید تا او انتقام بگیرد؛ و او؟ درمانده که چه کند...
این، همان نقطه‌ی عطفی بود که چند وقت پیش نوشتم.
ذات شهادت مرحوم سیدرضی، ساده‌ترین واکنش طرف مقابل‌تان بود به اولین باری که به‌صورت جدی در موضع انفعال قرارش دادید. حالا دیگر شما فاعلید و او مفعول. در دو دهه‌ی اخیر، او، «فرد» شما را می‌زد و می‌رفت در لانه‌ی خودش و منتظر واکنش شما می‌ماند. حالا شما، «ماهیت» او را زده‌اید و آمده‌اید در لانه‌تان نشسته‌اید و منتظر واکنش او. و او که واکنش‌ش هم مثل کنش‌هایش نخ‌نما و محصور به انتقام از «افراد» شماست، نه از «بنیان‌»های‌تان. او تا پیش از این کنش‌گرایانه «فرد» شما را می‌زد و حالا واکنش‌گرایانه، همان سناریوی «فرد»زنی را ادامه می‌دهد. شما تا پیش از این واکنش‌گرایانه «داستان‌سرایی» و «توجیه» می‌کردید و حالا برای اولین بار، کنش‌گرایانه «بنیان» او را زده‌اید.
این، تفاوت ماجراست. سیدرضی، شهیدِ نقطه‌ی عطف استراتژی جهان اسلام ناب فاطمی‌ست و شهادتش از این منظر حتی بزرگ‌تر از شهادت حاج قاسم. سرتان را بالا بگیرد که بالاخره در کوچه‌ی شما هم عروسی شد. شما، کنش‌گرهای بنیان‌افکن.

و الحمدلله رب العالمین
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۲ دی ۰۲ ، ۲۲:۴۶ ۰ نظر

هو/

اصلاً خواستم بنویسم به تلافی آن همه جوان مملکت که این چند ساله به خاطر حرام‌لقمگیِ فکری و خونی از دل انقلاب‌مان جدا کردید، حلال‌زادگان‌تان را یک به یک با حق و حقیقت و عدالت‌خواهی آشنا می‌کنیم.
دل‌مان گرم، همان‌طور که آن‌که در دلش غش باشد از این طرف تدریجاً می‌رود آن طرف، آن‌که دل‌ش صاف باشد از آن طرف کم‌کم می‌آید این طرف. چشم در مقابل چشم...


+ تصویر متعلق است به تجمع دیروزمان در دهان شیر. مجبور شدم به سانسور بخشی از شعارها :)))))




بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ آبان ۰۲ ، ۰۳:۲۳ ۰ نظر

هو/

از همان اولش ته دلم خالی شد. از همان زمانی که مطمئن شدم انجام وظیفه‌ام در بیرون مرزهای ایران مقارن می‌شود با اربعین حسینی. از همان لحظه که پروازم نشست وسط حوالی سبزترین جای جهان، میان دریاها، در گران‌ترین نقطه از یکی از گران‌ترین شهرهای جهان...
به جای ذوق، غم ذره‌ذره‌ام را فراگرفت. به جای هیجان، سست شدم.
روز به روز پیام‌های خداحافظیِ اربعینیِ «هر که در این بزم مقرّب‌تر است» فضای مجازی‌ام را پر می‌کرد و یک تکّه از وجودم را خالی.
کاش من هم در عوض این هوای معتدل، زیر آن آفتاب عاشقانه می‌سوختم.
کاش من هم در عوض این گران‌ترین محل اسکان جهان، عازم گران‌ترین قطعه‌ی عرش خدا بودم.
کاش من هم با شما بودم...


می‌دانی؟
میان این همه «کاش»های من، یک جایی در آن اعماق دلم اما قرص بود به جودِ وجودِ حسین (ع). یک کورسوی امید میان این شدّت حسرت. رفتن من به کربلا، آرزوی محالی بود. اما مگر نه این‌که قمر منیر بنی هاشم (ع)، ممکن‌کننده‌ی محال‌هاست؟ من امسال کربلا نرفتم و او با دم مسیحایی‌اش کربلا را برای من آورد همین‌جا...

صبح اربعین، خودمان را رساندیم به اول شهر، حوالی محله‌ی عرب‌ها و عراقی‌ها، آن‌جا که بوی حسین (ع) بیشتر است. سخت پیدای‌شان کردیم. اما حرم پیدا شد. غوغایی بود. مداحی‌های اربعینی عراقی‌ها بود که این‌جا در غربت کفر مطلق به آرامی آشنای گوش دل می‌شد. میزهای کوچک پذیرایی بود و پرچم‌های مشکی که به نام حسین (ع) نورانی شده بودند.
این‌جا مشایه شده بود. آرام‌آرام قدم‌زنان به موازات ریل قطار شهری، از طلوع آفتاب قدم زدیم تا اذان ظهر برسیم آن سر شهر، به تنها مسجدی که شیعیان را دل‌گرم می‌کند.
این‌جا دیگر غرب عالم نه، که عرش خدا، حرم، شده بود.

می‌دانی؟
ما در این شهر کم بودیم. خیلی کم. امّا این کم بودن‌مان افتخار دارد. ما کم‌ایم، اما کم‌مان هم زیاد است. خیلی زیاد. «و قلیل من عبادی‌الشکور».

والحمدلله رب الحسین.


بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۸ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۰۱ ۳ نظر

هو/

امشبم را داشتم با کسی در گروهی مجازی بحث می‌کردم که از شدت غیظ اگر می‌توانست همه‌ی ما را می‌کشت.
کمی بی‌منطق می‌نمود و کاملا بی‌اطلاع از موضوعی که پیرامونش قلم می‌فرسود.
من اما به‌آرامی دست گذاشته بودم روی بی‌اطلاعی‌اش از آن‌چه دارد حول‌وحوش‌اش حرف می‌زند.
یک‌هو وسط بحث، زد زیر میز که با یک استاد دانشگاه درست صحبت کن.
من اما هم‌چنان آرام و محترم، اما در عین حال با تعجب انگاشتم که مسئله فقط غیظ و غضب نیست. گویی اوهام است. گویی روانی‌ست که پریشان شده.
بعدتر رفتم و نام و نشانی‌اش را جستجو کردم. و حال آن‌که استادتمام دانشگاه فردوسی مشهد بود. از آن‌هایی که در زمان کوتاهی به استادتمامی رسیده‌اند. از آنانی که جوایز پژوهشگران جوان برتر گرفته‌اند.
و او نه فقط مقابل نظامی که او را پرورانده ایستاده و با نهایت توقع و اوهام، چشم بر حقایق بسته بود، که واضحاً روان‌پریش و پرعقده به نظر می‌رسید...

حالا و بعد از این یک سالی که از ماجرای اغتشاشات گذشته، بیش از پیش دارم فکر می‌کنم به این‌که هیئت جذب دانشگاه‌ها، بیش از آن‌که از احکام شرعی بپرسند، باید متقاضیان را روان‌کاوی اساسی بکنند. و البته که روان این آدم‌ها باید دائماً پایش شود.
بسیاری از مشکلات ناامیدی دانشجویان از مملکت، زیر سر اساتیدی است که راون‌پریش‌اند. متأسفانه به جای یک آدم حسابی، آدمِ تحصیل‌کرده‌ی پرطمطراقِ خارج‌دیده‌ای که پول و وجهه‌ی اجتماعی دارد قهرمان ذهنی و الگوی دانشجوی معصوم ماست. و راستی، مسئولان کشور مگر به جز همین اساتید دانشگاهند؟

همین شریفی‌زارچی چند صباح پیش در دولت روحانی مسئول داده‌پردازی کرونا برای وزارت بهداشت بود و آن‌جا ندیدیم که یک کلام از قتل‌عام مردم به دلیل ناتوانی دولت مطبوعش که کشور را تضعیف کرد، بنویسد و بگوید. فکرش را بکنید! آن‌که در هنگام مسئولیت و مدیریت کامل داده‌های آماری کرونای کشور در آن روزگار سیاه خفه‌خون گرفته بود، در زمان کشته شدن آن دختر جوان پرچم‌دار مبارزه با نظام در دانشگاه‌ها شده بود...

سفت بگیرید آقایان و خانم‌های هیئت جذب! سفت بگیرید در بدو ورود. سفت بگیرید در ادامه‌ی همکاری.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۹ شهریور ۰۲ ، ۰۳:۰۶ ۱ نظر

هو/


و إذا سَمعوا ما أُنزل إلی الرسول، تری أعینهم تفیضُ منَ الدَّمعِ مما عرفوا من الحق...

و زمانی که می‌شنوند آن‌چه [از بلا] به سوی رسول نازل شد، چشم‌هاشان را پر از اشک می‌بینی از آن‌چه که از حق شناخته‌اند...



مائده/ ۸۳



+ می‌فرمود عاشورا امتحان رسول‌الله (ص) بود که بر ایشان نازل شد، همان‌طور که بریده شدن سر اسماعیل امتحانِ ابراهیم (ع) بود.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۶ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۳۵ ۱ نظر

هو/


فیروز نادری که مُرد، اظهار خوشخالی کانال‌های زرد انقلابی رو به تماشا نشستم. دقیقاً مثل مدح امام رضایِ نفسانی‌ای که حمید علیمی تو شهر مادریم خوند و متلک‌هایی که به اسم امام رضا و به رسم هوای نفسش پرتاب کرد و موجب افشای شادی مذهبی‌های آنتی‌انقلابیِ سنتیِ زرد مملکتم شده بود.
هیاهوی شما زردها می‌خوابه. چه این‌طرفی، چه اون‌طرفی. دوره‌، دوره‌ی شما فست‌فودی‌هاست فعلاً. دوره‌ی تاخت‌وتاز «آدم‌لحظه‌ای‌ها».
من ولی نه به زردهای انقلابی دل خوش می‌کنم و نه از زردهای ضدانقلابی هراس دارم؛ وقتی که نوح (ع) بعد از نهصد و پنجاه سال تبلیغ خدای فاطری که منطبق با خلقت و فطرت انسان‌ها بود، فقط هفده تا پیرو پیدا کرد.
من دل‌گرم‌ام به یک نفری که از میلیارد میلیارد میلیارد نفر بزرگ‌تره. این‌جا، تنها جاییه که تو ریاضیات، یک بزرگ‌تر از هر عدد دیگه‌ای می‌شه. بی‌خوف و بی‌حزن: قربةً إلی‌الواحد...


* عنوان از حضرت حافظ
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۰ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۴۹ ۱ نظر