هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات
  • ۶ خرداد ۰۴، ۰۹:۰۵ - ن. .ا
    :)

۳۶ مطلب با موضوع «مناسبتی» ثبت شده است

هو/


۱. خیلی وقت نگذشته از مطلبی (https://hobout.blog.ir/1403/08/11) که ارجاعش داده بودم به مطلب دیگری. دوباره ارجاع می‌دهم و می‌گویم هنوز آن‌چه در مطلب اول نوشته‌ام، نشده است. روزهای اولی که از نوشتن مطلب اوّلم می‌گذشت، خیلی‌ها به سخره‌ام می‌گرفتند. حالا ولی شاید کمی باور کرده باشند. اگر باور نکرده باشند هم مهم نیست. کمی صبر کنند تا ببینند. به قول همسرم، وقتی به تجربه‌ی زندگی مشترک‌مان، آینده‌نویسی‌هایم را می‌شنود: «نگو... امان از این زبون تو وقتی شروع می‌کنی پیش‌بینی کنی».

۲. انکار جنگ، بدترین اتفاق ممکن بود. همان‌که هنوز هم هست. استفاده از واژه‌ی جنگ در پیام دوم رهبری در همان روز اول، دل‌گرمی داد. جایی‌که با نام‌گذاری «وعده‌ی صادق ۳» و «عملیات» خواندن آن، درک نکردن کُنه نگاه ولیّ زمان را در لایه‌های مؤمن‌ترین مؤمنان این روزها بیشتر نمایان ساخت. بله؛ می‌شود عمیقاً مؤمن بود به ولیّ، اما کج‌فهمی داشت و منشأ کج‌فهمی شد.

۳. از روز اوّل درباره‌ی عراقچی نوشته‌ام. هنوز هم می‌گویم که ظریف در دوره‌ی روحانی هیچ‌چیز جز بازی روانی نداشت. هر چه بود، عراقچی بود. هر چه هست، عراقچی‌ست. گفتمان روزهای اول «جنگ» او را مرور کنید؛ جایی‌که می‌گوید اگر اسراییل «عملیات»ش را متوقف کند، ما هم «عملیات»مان را متوقف می‌کنیم. بعد از مرور توئیت‌ها و گفتگوهایش، حالا بروید سراغ گفتگوی ویژه‌ی خبری‌ دیشبش در تلویزیون. جایی‌که صریحاً (نقل به مضمون) می‌گوید «ساعت ۱ بامداد در راه بازگشت زمینی به ایران تماسی برای آتش‌بس داشتم. به سرعت مقدمات را فراهم کردم و کار انجام شد.».
دسترسی به رهبری در این شرایط، کار راحتی نیست و امورات به دیگرانی چون شعام تفویض می‌شود. پرواضح است که این آش را چه کسی پخته. ویژه آن‌که پیام سوم رهبر انقلاب را ضمیمه‌اش کنید. جایی‌که از تلاش‌های مردم تشکر می‌کنند؛ از زحمات «میدان» قدردانی می‌کنند؛ اما سر سوزنی به «دیپلماسی» اشاره ندارند. حتی به دولت هم برای تأمین مایحتاج مردم و مدیریت وضعیت کشور اشاره‌ای نمی‌شود. هیچ. هیچِ هیچ. انگار نه انگار.
نگاه‌تان به عراقچی باشد. جای مُهرِ نداشته روی پیشانی‌اش زیباست. ریش زیبایی دارد. عینک نوک دماغش شاهکار است. دلبری خوبی هم از مؤمنین در این ایّام کرده. بیشتر نگاهش کنید امّا.

۴. شب دیدم که حاج مهدی رسولی مداحی کرده و گفته کسی نباید اتحاد را به هم بزند. راست می‌گوید. راست می‌گوید. اتحاد را با زبان نباید به هم بزنیم. قلب‌مان را ولی باید اصلاح کنیم. قلب باید مملوّ از حبّ و بغض صحیح باشد. حالا با همین قلب می‌شود استخوان در گلو و خوار در چشم به اتّحاد لطمه نزد. تا زمانی که نفاق به کفر تبدیل شود. تا زمان ظهور یا حوالی آن. ان‌شاءالله.

۵. مهم‌ترین مسئله این است که باور کنیم «جنگ» است. یک جنگ وجودی. تازه شروع نشده، اما به تازگی در مرحله‌ای قرار گرفته که عموم مردم باورش کنند. درست نقطه‌ی مقابل آن‌که اصرار دارد انکارش کند: دانسته یا نادانسته؛ خواسته یا ناخواسته.
این یک جنگ است. جنگی برای موجودیّت. غیرقابل انکار.


+ مبادا نماز استغاثه به حضرت زهرا (س) فراموشمان شود. او «نصرالله» است در عالم بالا که به واسطه‌اش نصر می‌رسد: «بنصرالله یَنصُرُ من یشآء...»
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۸ تیر ۰۴ ، ۰۳:۰۱ ۱ نظر

هو/

آن‌قدر قدرِ نفسِ نفیس‌شان را می‌دانست که هرگز بی‌حرمتی به روح الهی هیچ‌کدام‌شان نمی‌کرد.
آن‌چنان با اشک در دل شب استغفارشان را طلب می‌کرد که بلاگردان‌شان شده بود.
آن‌قدر با تبسّم به اشتباهات‌شان در سکوت می‌نگریست که هوا برشان داشته بود.
آزارش می‌رساندند، تا آن‌جا که وقیحانه می‌گفتند این محمد (ص) سرتاپا گوش است و سادگی!
خدا به صحنه آمد و فرمود: «به آن‌ها بگو گوش برای شما بهتر است...*».

او حضرت گوش هم بود. گوشی سراسر محبّت برای امّت بی‌لیاقت.





مبارکه توبه/ شریفه 61
+ مبعث با تأخیر.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۰۵ ۱ نظر

هو/

پا به این عالَم گذاشته بودید و عطر رحمت بر زمین سرازیر شده بود. زن‌عموی‌تان، فاطمه بنت اسد، شما را که در آغوش مادرتان دید، قند در دلش آب شد.
رو کرد به عموی‌تان، ابوطالب، که کاش خداوند مثل محمّدی به ما هم بدهد.
انگار که آن لحظه، لحظه‌ی استجابتِ تمامِ زندگیِ فاطمه بنت اسد باشد. نور آمد پشت نور. علی (ع) آمد پشت محمّد (ص). هم پشت محمّد (ص)، هم پناه محمّد (ص).
خدا خواسته بود که پشت حضرت محبّت (ص) را به حضرت قدرت (ع) گرم کند.


+ اعتکاف سه روزه، فقط بهانه‌ی آدمی‌ست برای تکرار آن سه روزی که شما در تنها گوشه‌ی کعبه بودید که هرگز بتی در آن قرار نگرفته بود. معتکف می‌شود آدمی تا عاکف وجود شما گردد، همان‌جای عالم که هیچ بتی در آن قرار نگرفته. امساک می‌کند از دنیا، تا یاد بگیرد امساک کند از غیر شما. شما، حضرت قدرت: اسد بنِ بنتِ اسد.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۸ دی ۰۳ ، ۲۳:۴۳ ۴ نظر

هو/


می‌دانی؟ از دیروز خیلی‌ها محتوای جیب یحیی را ستایش کرده‌اند. از عطر و خوشبوکننده‌ها بگیر تا ناخن‌گیر و سلاحی که با چسب سرپا نگه داشته شده بود. از آن سلاح کمری شگفت‌انگیزی که قرار بود یک روز با آن ترور شود با آن صداخفه‌کنی که شگفت‌انگیزترش کرده بود. از آن تسبیح ساده که موحّد متوکّل محض را به ربش متصل می‌کرد. از آن ادعیه‌ای که بوی تشیّع می‌داد...

من اما می‌خواهم درباره‌ی پول‌هاش بنویسم. از آن کمتر از ۲۰۰۰ شِکِلی که در جیب داشت. واحد پول رژیم صهیونیستی را می‌گویم. همان‌که در غزه هم رایج است. این، داستان مردی‌ست که می‌جنگید برای ملتی که حقِ داشتنِ واحدِ پولِ خودشان را هم نداشتند.

خیلی خیالی‌ست که تقلیلش بدهم به ملتش. او می‌جنگید تا پیشگیری کند از این‌که واحد پول کل ممالک اسلامی شِکِل شود.

نه... او برای کل جهان جنگید. برای دنیا و آخرت جنگید. او می‌جنگید تا بساط تمام واحدهای پولی از کل عالم برچیده شود. می‌‌جنگید تا مهدی موعود (عج) از راه برسد.


بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۹ مهر ۰۳ ، ۰۰:۲۷ ۲ نظر

هو/

یکم،
یک جایی - به گمانم در کتاب ده گفتار - مرحوم شهید مطهری قریب به این مضامین فرموده بود که:
«اگر فتواهای فقیهان را در کنار احوال شخصی و تجربی زیستی‌شان با هم مقایسه کنیم، می‌فهمیم که سوابق ذهنی و عملی‌ یک فقیه و تجربه‌ی زیسته‌اش در دنیای خارج چگونه در فتواهایش اثر می‌گذارد. آن چنان که فتوای عرب بوی عربی و فتوای عجم بوی عجمی می‌دهد؛ فتوای شهری بودی شهری، فتوای دهاتی بوی دهاتی.».

دوم،
راستش را بخواهید خدا توفیق داده با دو سر طیف شیعه سر و کله زده‌ام. از طیفی که صریحاً ولایت را برای عاقبت‌بخیری واجب نمی‌داند (که عمدتاً خارج از ایران زندگی می‌کنند و با مسلمانان اهل تسنّن رفت‌وآمد زیادی دارند)، تا آن قشر اصطلاحاً سنّتی که به نام ولایت مولا علی (ع) طومار هر که را تشخیص دهد حب علی یا بغض فلانی‌اش کم است، در هم می‌پیچد (که معمولاً نهایت افق این طیف هم از کربلا آن‌طرف‌تر نرفته).
این‌ دو سر طیف که یک شوخی در چارچوب ایرانیان است. بگذارید برای‌تان بگویم که همین چند هفته‌ی پیش هم‌سفره‌ی عبدالله و برادرش، دو شیعه‌مذهبِ عربستانی بودم که عاشق حاکم‌شان - محمد بن سلمان (لعنت‌الله علیه) - بودند و در مدحش می‌سرودند. عبدالله از اقوام شهید مرحوم نمرالنمر بود، اما از صمیم دلش راضی بود به حضور بن‌سلمان که به قول خودش از چنگال وهابیت نجات‌شان داده. حالا او هم به قول خودش مراعات خطوط قرمز بن‌سلمان را می‌کند و اصلاً گور پدر شیخ نمر صلوات! این دو برادر، از حوثی‌های یمنی هم متنفر بودند و می‌گفتند این‌ها اصلاً شیعه نیستد. یعنی ضمن علاقه به بن‌سلمان برای بقای حیات دنیوی، رگ انقلابی شیعی هم داشتند که حوثی‌ها را تکفیر می‌کرد برای عاقبت‌بخیری اخروی! معجون جالبی بود.
خلاصه خشاب تجربه‌ام پر است از آن‌چه دیده‌اید و ندیده‌اید. از آن‌چه نوشتنی‌ست و از آن‌چه نمی‌شود نوشت. همین‌قدر بگویم مواردی دیده‌ام که دو سر طیف ایرانی در آن شوخی تلقی می‌شود.

سوم،
در بین تمام این افکار و عقاید، می‌خواهم برای یک سر طیف شیعه‌ی ایرانی‌، یک خط مشترک را باز کنم. این طیف علی‌رغم برائتی که نسبت به اهل تسنّن ابراز می‌کند، یک خط مشترک عمیق با آن‌ها را ملکه‌ی روح و وجود خود ساخته.
حتماً می‌دانید اهل تسنّن افراطی اصرار دارند که شیعه مشرک است. طفلکی‌ها، توسّل ما را آمیخته به شرک می‌بینند. مشکل‌شان هم این است که نمی‌فهمند ما ارتباط ولایت اهل‌بیت را در طول می‌رسانیم به ولایت رسول‌الله و آن را عین ولایت خدا می‌شناسیم. متوجّه نمی‌شوند که این‌ ولایت‌ها در عرض هم نیستند و ضِدّ و نِدّی وجود ندارد که شرکی ساخته شود.
یک طیفی از شیعه هم هست که نمی‌خواهم وصله‌ی افراطی به آن‌ها بچسبانم؛ اسم‌شان را هر چه می‌خواهید بگذارید‌؛ مثلاً فکر کنم خوش‌شان بیاید اگر «شیعه‌ی برائتی» بنامیم‌شان. این طفلکی‌ها همین احساس اهل‌سنت به اهل‌بیت را نسبت به ولایت‌فقیه چه عامه و چه مطلقه دارند. مثلاً عارشان می‌شود بگویند «امام» خمینی یا «امام» خامنه‌ای. از منظرشان کفر است لفظ امام را برای غیر دوازده معصومِ مطلق به کار برد! خلاصه اصرار دارند که ما دوازده امام داریم و نه سیزده‌تا و نه چهارده‌تا.
بندگان خدا اصلاً متوجه نیستند که خودشان مشتبه به همان اشتباه اهل سنت افراطی‌اند. همان حسی که اهل سنت افراطی نسبت به شیعه دارد و او را مشرک می‌پندارد، این بندگان خدا نسبت به قائلین به ولایت‌فقیه دارند. یک‌جوری غیظ می‌کنند انگار کسی که قائل به ولایت ولیّ‌فقیه است، او را در عرض امام زمان (عج) یا قابل قیاس با ایشان قرار داده!
خیر عزیز من! برای این‌که ذهن‌تان یاری کند قیاس می‌کنم:
همان‌طور که «علی (ع)، خدا نیست؛ و از خدا جدا نیست»، عده‌ای هم قائل‌اند که «ولیّ‌فقیه، امام زمان (عج) نیست؛ و از امام زمان (عج) جدا نیست».
اگر بتوانید همین دو سه خط را بفهمید، خدا می‌داند چه ابوابی بر روی‌ جهان شیعه گشوده می‌شود و قلبتان چه‌طور متین و آرام می‌گردد.

چهارم،
بعید است که این چند کلام به دست اهلش برسد. اگر هم برسد طوری نوشته‌ها و نویسنده را به دیوار می‌کوبند که بیا و تماشا کن.
می‌دانم که مشکل اصلی در سبک‌های ناقص از درک تشیّع، وسعت کوتاه دید آفاقی و انفسی است. اما خب این زاویه‌ی نگاه باید یک جایی بی‌شماتت برای شماتت‌کنندگان نوشته می‌شد.
به هر روی، شماتت‌کننده نمی‌میرد تا مبتلا به مرض شماتت‌شونده شود. خنده‌دار آن‌که شماتت‌کننده، شیعه‌ی برائتی باشد و شماتت‌شونده یک سنّی افراطی.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۳ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۱۳ ۱ نظر

هو/


با اشک باید بنویسم که «شهادت» دخترتان، فاطمه (س) از مهجوریت به درآمد؛ شهادت شما اما هنوز که هنوز است کتمان می‌شود.

یک روز اما یک جایی در تقویم‌ها باید بنویسند که شما بودید که به شهادت، شرافت دادید. صلوات خدا بر شما و آل مطهرتان، ای پیامبر شاهدِ شهید.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۵۹ ۰ نظر

و أذّن فی‌النّاس:
بالحج یأتوک رجالاً...

در میان مردم بانگ برآور که:
به‌بهانه‌ی حج با پای پیاده به سوی تو آیند...



مبارکه‌ی حج/ شریفه‌ی ۲۷


+ جای خالی «برای خاطر آیه‌ها»ی خانم دکتر روستا رو هیچ‌کس و هیچ چیز نتونست پر کنه. کاش یه نفر بهشون می‌گفت برای دلِ زنگارگرفته‌ی آدم‌ها دوباره از آیه‌ها بنویسید. کاش حضرت ولی‌عصر (عج) توفیقم بدن که تب آیه‌هام رو فعال کنم. چه‌قدر همه چی هست به جز قرآن. چه‌قدر همه چی هیچه به جز قرآن...
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۴ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۴۱ ۰ نظر

هو/


ما را تمسخر می‌کنید که «ظهور نزدیک است!»؟
کورید؟ کربلا را نمی‌بینید که هیچ‌گاه و در هیچ دوره‌ای از تاریخ، این‌چنین کشتی اوسع و اسرع حسین (ع) را به رخ زمین و زمان نکشیده بود؟
مگر رمز «ظهور» جز «اظهار» کربلاست؟

ما را با خشم و بغض شماتت می‌کنید که «جمهوری اسلامی را چه به صبح ظهور!»؟
کورید؟ نمی‌بینید منّت خدا را بر جمهوری اسلامی در نقش پیدا و پنهانی که در اظهار کربلا به او داده؟

احدالنّاسی منکر عیوب و نقایص و کجی‌ها و کاستی‌ها نیست؛ اما از آن طرف چه‌طور می‌شود منکر این خیر عظیم در عالم شد؟
کورید؟ کینه کورتان کرده؟ جهل، دیده‌هاتان را فروبسته؟
بغض‌تان را فروخورید. از بالا نگاه کنید. این‌قدر ذلیلانه به عالم ننگرید. خط و ربط کربلا را به ظهور وصل کنید و نقش جمهوری اسلامی را بیابید. مسئله، عاقبت‌بخیری شماست که به نگاه‌تان به عالم و عقایدتان در عالم گره خورده. توبه کنید تا فرصت باقی‌ست. چشم‌تان را باز کنید. باز گردید به آغوش آن ساختاری که واضحاً خداوند اراده فرموده کربلا را به واسطه‌ی او اظهار کند تا ظهور آخرین ذخیره‌اش برسد.

بیدار شوید و بیدار بمانید که عصر عاشورا به شب نرسیده و نمی‌رسد. این عصر، مستقیماً می‌رسد به صبح ظهور.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۶ تیر ۰۳ ، ۲۰:۵۸ ۰ نظر

هو/


یکم؛

انتخابات ۱۴۰۳ بهترین دوره‌ی زندگی سیاسی من بود. انتخاباتی قابل پیش‌بینی و پر از امتحان. انتخاباتی که از شخص رهبری برای یک نامزد خرج شد تا پایه‌های عقاید و تشخیص‌های شخصی تو را سست کند. انتخاباتی که سیدحسن نصرالله هم در آن دخالت داده شد تا بین آن‌چه خود دیده‌ای و آن‌چه از دیگران شنیده‌ای دو دل شوی. انتخاباتی که آنان‌که عقایدت را وام‌دارشان بودی، حالا برای شک و تردید تو به آن‌چه یقین کرده بودی، صف بسته بودند. انتخابات ۱۴۰۳ مردافکن بود و محل امتحان. هنوز هم هست و امتداد دارد.


دوم؛

۴۰۳ انگار آمده بود تا هر چه اصلاح‌طلبان تا کنون از آن منع کرده بودند را یک‌جا به صورتشان بکوبد و در دامن‌شان بگذارد.

پزشکیان از احمدی‌نژاد اگر بدلباس‌تر نباشد، خوش‌لباس‌تر هم نیست. از احمدی‌نژاد لات‌تر می‌نماید. بدزبان و بی‌پرواست. پوپولیست و عوامانه است. ذره‌ای پرستیژ در وجودش راهی ندارد. زود از کوره درمی‌رود و آنچه نباید را می‌گوید. حوصله‌ی زیادی ندارد. آن‌چنان ناگهانی از دین و قرآن و نهج‌البلاغه مایه می‌گذارد که رحمت خدا بر آیت‌الله علم‌الهدی. طوری جملات و کلمات را منقطع می‌کند و گاف می‌دهد که خدا بر درجات شهید رئیسی بیفزاید. آن‌قدر تعداد رأی‌ش کم و در تاریخ انقلاب در اقلیت است که شب جمعه‌ای باز هم خدا بر درجات شهید رئیسی بیفزاید. وزن قلب انسان را به عنوان یک متخصص قلب غلط می‌گوید، گویی حتی در تخصص خودش هم متخصص نیست. و خلاصه آن‌چنان جمع خو‌بی‌هایی‌ست که اصلاح‌طلبان یک عمر از آن نالیده‌اند که احتمالا تا کنون هزاران هزار کهیر زده‌اند. صادق آل محمد (علیهم صلوات‌الله) خوب فرمود که: «کسى که مؤمنى را بر خطایی سرزنش کند، نمیرد تا زمانی‌که خود مرتکب آن خطا شود». و راستش، من این ابتلا و ارتکاب را نزدیکی مرگ بر پیکره‌ی اصلاحات می‌بینم.


سوم؛

اما چه می‌شود که چنین شخصیتی با شعار بی‌برنامگی و با گردن‌نگیری تمام‌عیار رأی می‌آورد؟

یکی از دلایل اصلی‌اش شاید آن بخش از جامعه باشد که «طوطی‌وار» تکرار می‌کند. همان بخشی که به چالش کشیده نمی‌شود. همان طیفی که با تکرار خاتمی و توصیه‌ی سلبریتی‌ها هر بار به یک سو می‌چرخد و در نهایت با مدیریت پنهان و پیدای همان‌ها از بیخ و بن سودای براندازی به سرش می‌زند. همان بخشی که به جای «فداکاری»، «طلبکاری» را در مکتب اصلاح‌طلبان مشق می‌کند و در عوض باربرداری از مملکت، دائماً در حال بارگذاری و مصرف‌گرایی‌ست. اصلاح‌طلبان نیاز به سیاهی لشکری دارند که بی‌هویت، مصرف‌گرا، کم‌حافظه و احساسی باشد. با یک اشاره یاحسین، میرحسین‌گویان با صندوق‌ها قهر کنند و با یک اشاره‌ی دیگر روحانی را بر کرسی بنشانند. حامی زن، زندگی، آزادی باشند و در عین حال به قرآن‌خوان‌ترین کاندیدا رأی دهند. ۹۶ از دیوار کشیدن در پیاده‌رو بترسند و ۴۰۳ به قول خودشان از لولو! و با یک تهییج، چه از قوم و نژاد باشد، چه از رعب و وحشت، چه از طمع و وعده، چه تقلید کوکورانه از سلبریتی سیاسی و سینمایی، به صف شوند برای ادامه‌ی تصمیمات احساسی و متضادی که از جای دیگر کنترل می‌شود و عمری با آن زیسته‌اند.


چهارم؛

در این میان، یک جریان از طرف مقابل هم که سال‌های سال مشی کپی‌کارانه از اصلاح‌طلبان را دنبال کرده و دائماً تغییر موضع داده، نوع دیگری از رأی‌آوری را امتحان نمود. این جریان بدش نیامد مخاطبش را «طوطی‌وار» بار بیاورد. از خطیب پای کار آمد تا مداح. از رأی رهبری خرج شد تا استاد اخلاق و سیدحسن نصرالله و سرداران بزرگ اسلام. اما یک درس بزرگ گرفت (اگر گرفته باشد) : 

بخش مذهبی مردم دیگر طوطی‌وار دنباله‌روی نمی‌کنند. دیگر گذشت آن دوره‌ای که بزرگانی از بالا مصلحتی بیاندیشند و اراده‌ای کنند؛ بعد همه سرمایه‌ها را از بیت رهبری تا سیدحسن نصرالله خرجش کنند؛ و آخر سر مردم طوطی‌وار بیایند پای کار نظام!

این‌جا همان پامنبری‌های آن استاد اخلاق، همان فداییان و پیش‌مرگان رهبری، همان سینه‌چاکان جبهه‌ی مقاومت، همان پای‌کاران انقلاب، یک «نه» محکم گفتند به آن‌چه از بالا می‌شنیدند و یک «آری» گفتند به آن‌چه از زاویه‌ی دید خود می‌دیدند و می‌فهمیدند.


پنجم؛

جلیلی ظاهر دل‌فریب نداشت. بیان فصیح نداشت. مبهم و خسته‌کننده بود. پل و برج و موشک نساخته بود. سوابقش را به دلایل امنیتی مخفی می‌کرد. کشور را خرج خودش نمی‌کرد. به عبدالحمید باج نمی‌داد. رگ و ریشه‌ی ترکی و کردی‌اش را به رخ نمی‌کشید. قرآن را با چهارده روایت خرج افکار و عقایدش نمی‌کرد. در آخرین لحظات مناظره‌ی آخر که همه چیز آماده‌ی نابود شدن پاکدستی پزشکیان است، هیچ نامی از داماد او نیاورد. علی‌رغم تمام نقدهای علمی که به دولت شهید رئیسی داشت، در بزنگاهی که از او پرسیده شد، هیچ نقدی به دولت او وارد نکرد. زن پزشکِ احتمالا غیرسیاسی‌اش را به زور کنار خودش نمی‌نشاند. پسر نخبه‌اش هیچ‌گاه اقدام به ویزای کانادا نکرده بود. سوادش را به رخ نمی‌کشید. واژه‌ی غیرفارسی به ندرت استفاده می‌کرد. در میان «نمی‌شودها» و ناامیدی‌های محضی که راه رأی‌آوری‌ست، از جهش و امید سخن می‌گفت؛ گویی اصلا در باغ نیست؛ تا حدی که طرفدارانش هم به شک و شبهه می‌افتادند. شب انتخابات به طور ناگهانی احساس تکلیف نکرده. به قصد افزایش مشارکت در انتخابات حاضر نشده. از همه آماده‌تر بود برای مسئولیت اما از همه کمتر خودش را به در و دیوار می‌کوبید. بسامد صدایش را تغییر نمی‌داد. نخبگانی و تبیینی گفتگو می‌کرد. در یک کلام، هیچ جذابیتی نداشت.


ششم؛

چرا ۱۳ و نیم میلیون نفر به کسی رأی دادند که چنین ویژگی‌هایی دارد که روی کاغذ شانسی برای پیروزی‌اش ایجاد نمی‌کند؟

چون بخش قابل توجهی از این‌ حدود ۱۴ میلیون، اهل تشخیص فردی شده‌اند. چون باید قانع شوند، نه توجیه!

چرا طرفداران، جلیلی را از ائتلاف با قالیباف منع می‌کردند؟

چون دیگر نمی‌خواستند طوطی‌وار پای کار نظام بیایند.

آیا احتمال شکست نمی‌دادند؟

بسیار زیاد احتمال می‌دادند، اما این‌ها اهل تشخیص و عمل به وظیفه شده‌اند. شاید مثل آن مولایی که کاملاً برایش شهادت و اسارت در کربلا واضح و قطعی شده بود.

بگذارید برایتان تشریح کنم:

من مرد میان‌سال اسنپی را دیدم که می‌پرسید به کی رأی می‌دی و وقتی می‌شنید به جلیلی، مجانی تو را تا مقصد می‌رساند. من دختر بدحجاب و بی‌حجابی دیدم که در هوای گرم برای جلیلی آمده بود پای کار. دکتری دیدم که تا بلوچستان رفته بود و روستا به روستا می‌گشت تا قانع کند. مهندسی دیدم که ساعت‌ها تصادفی تلفن می‌زد و فحش می‌شنید تا چند کلمه در میان ناسزاها بگوید. دهه هشتادی دیدم که از زن، زندگی، آزادی رسیده بود به جلیلی. دهه هفتادی دیدم که از بیکاری و بی‌پولی می‌نالید، اما به قول خودش یک‌سوم سرمایه‌اش را آورده بود برای جلیلی. دهه نودی دیدم که بادکنک برای جلیلی باد می‌کرد. نوجوانی دیدم که کل خانواده‌اش پزشکیانی بودند و او برای جلیلی نفس می‌زد.‌ کارگری می‌دیدم که مرخصی گرفته بود تا کمک کند. و بی‌نهایت آدم‌هایی که ختم و نذر می‌کردند برای جلیلی، آن‌چنان که برای ظهور مولای‌شان. انگار که این‌ دو مسیر را یک مسیر یافته بودند.

چنین فضایی در سیاست چند دهه‌ی اخیر ایران بی‌نظیر بود. این همان فضای دفاع مقدس بود. این همان روش اربعین حسینی‌ست که هر کسی هر کاری از او برمیاد را با جان و دل انجام می‌دهد. اسم این مواسات و برادری همدلانه است. دکتر دستش را در دست بی‌سواد می‌دهد و در هدف متعالی هم‌سفره‌ و برابر می‌شوند. همه برای خدا یکی هستند. 

و آینده‌ی ایران که نه، آینده‌ی جهان را نه طوطی‌هایی که یک مسیر درست را تقلید می‌کنند، بلکه آزادگانی که به تشخیص خود خالصانه عمل می‌کنند، می‌سازند.


هفتم؛

بله، ما بردیم. جمهوری اسلامی برد. سال‌ها طول کشید تا به این‌جا برسد. تا به تشخیص فردی و پای کار آمدن با این تشخیص در امر سیاسی برسیم. و بیشتر و بیشتر هم خواهد شد. کیفیتش هم عمیق‌تر خواهد شد. چه جلیلی باشد، چه غیر او. چون ظهور نزدیک است. بسیار نزدیک.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۲ تیر ۰۳ ، ۰۲:۳۳ ۶ نظر

خلاصه‌ی منطقی پروژه‌ی جلیلی‌هراسی در ستاد آقای پزشکیان این‌طوریه:



مقدمه‌ی اول:

از جلیلی بترسید! زمانی که ما در رأس دولت بودیم و اون توی شورای عالی امنیت ملی بود، عامل تمام بدبختی‌ها و تحریم‌های کشور شد.


مقدمه‌ی دوم:

به ما رأی بدید تا ما بیایم در رأس دولت و جلیلی برگرده توی شورای عالی امنیت ملی.


نتیجه:

ما مجنونیم و نمی‌فهمیم چی می‌گیم؛ ولی شما بهمون رأی بدید!

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۲ تیر ۰۳ ، ۰۰:۳۳ ۴ نظر