هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دارم ادای عاشقی‌ات را درمی‌آورم» ثبت شده است

هو/

آن‌قدر قدرِ نفسِ نفیس‌شان را می‌دانست که هرگز بی‌حرمتی به روح الهی هیچ‌کدام‌شان نمی‌کرد.
آن‌چنان با اشک در دل شب استغفارشان را طلب می‌کرد که بلاگردان‌شان شده بود.
آن‌قدر با تبسّم به اشتباهات‌شان در سکوت می‌نگریست که هوا برشان داشته بود.
آزارش می‌رساندند، تا آن‌جا که وقیحانه می‌گفتند این محمد (ص) سرتاپا گوش است و سادگی!
خدا به صحنه آمد و فرمود: «به آن‌ها بگو گوش برای شما بهتر است...*».

او حضرت گوش هم بود. گوشی سراسر محبّت برای امّت بی‌لیاقت.





مبارکه توبه/ شریفه 61
+ مبعث با تأخیر.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۰۵ ۱ نظر

هو/

پا به این عالَم گذاشته بودید و عطر رحمت بر زمین سرازیر شده بود. زن‌عموی‌تان، فاطمه بنت اسد، شما را که در آغوش مادرتان دید، قند در دلش آب شد.
رو کرد به عموی‌تان، ابوطالب، که کاش خداوند مثل محمّدی به ما هم بدهد.
انگار که آن لحظه، لحظه‌ی استجابتِ تمامِ زندگیِ فاطمه بنت اسد باشد. نور آمد پشت نور. علی (ع) آمد پشت محمّد (ص). هم پشت محمّد (ص)، هم پناه محمّد (ص).
خدا خواسته بود که پشت حضرت محبّت (ص) را به حضرت قدرت (ع) گرم کند.


+ اعتکاف سه روزه، فقط بهانه‌ی آدمی‌ست برای تکرار آن سه روزی که شما در تنها گوشه‌ی کعبه بودید که هرگز بتی در آن قرار نگرفته بود. معتکف می‌شود آدمی تا عاکف وجود شما گردد، همان‌جای عالم که هیچ بتی در آن قرار نگرفته. امساک می‌کند از دنیا، تا یاد بگیرد امساک کند از غیر شما. شما، حضرت قدرت: اسد بنِ بنتِ اسد.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۸ دی ۰۳ ، ۲۳:۴۳ ۴ نظر

یا عجباً،

کلّ العجب،

بین جمادی و رجب...


+ از مولای کل موالی (ع)


بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۰:۳۶ ۱ نظر

هو/


با اشک باید بنویسم که «شهادت» دخترتان، فاطمه (س) از مهجوریت به درآمد؛ شهادت شما اما هنوز که هنوز است کتمان می‌شود.

یک روز اما یک جایی در تقویم‌ها باید بنویسند که شما بودید که به شهادت، شرافت دادید. صلوات خدا بر شما و آل مطهرتان، ای پیامبر شاهدِ شهید.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۵۹ ۰ نظر

هو/


اسلام جا خوش کرده بود در حجاز. اواخر عمر نبی (ص) بود. خالد بن ولید از سپاه اسلام اسبش را زین کرده بود تا همسایه‌ی عربستان مسلمان، یعنی یمن زرتشتی ایرانی را که در دایره‌ی حکومت ساسانیان طبقه‌بندی می‌شد، به اسلام فرابخواند. خالد وعده‌ی طلا و جواهر داد. یک نفرمان هم مسلمان نشد. با شمشیر زد و کشت و خون ریخت. یک نفرمان هم مسلمان نشد. تطمیع و تهدید را پس زدیم. زیر بار تبعیض ساسانی‌ها ماندیم، اما زیر بار تزویر و زور اسلام خالدی نرفتیم. دست از پا درازتر بازگشت سوی حجاز.


خبر به محمد (ص) که رسید، از کرده‌های خالد پریشان و منزجر شد. که وای به تو ای خالد! چه کردی با این قوم عزیز؟! محمد (ص)، گل سرسبد اسلام را فرستاد. اشجع‌الناس عرب و عجم را. یمنی‌های ایرانیِ زرتشتی، خنجرهای‌شان را تیز کردند تا این‌بار از خجالت شاه‌سوار عرب دربیایند. اشجع‌الناس ولی قریه به قریه آمد، بی‌آن‌که شمشیر از نیام برکشد. برای زنانی که از صدای سم‌های اسبان سپاه خالد ترسیده بودند، دیه پرداخت. برای تک‌به‌تک مردانی که زخم برداشته بودند، مرهم قرار داد. او آمد و هر آن‌چه خالد خراب کرده بود را آباد کرد. زمین‌ها را آباد کرد، دل‌ها را آباد کرد... و حالا قریه‌ به‌ قریه و عشیره به عشیره بودند که بر ایمانِ شیرمرد عرب سوار می‌شدند و اشهدهای دوگانه می‌خواندند و محبت اشهد سوم را در دل می‌پروراندند. اسمش را گذاشتند نوروز و بر قلب‌های‌شان سوارش کردند. پیامبر (ص) فرموده بود: «اسمه عند العرب على و عند امه حیدر و فى التوراه الیا و فى الانجیل بریا و فى الزبور قریا و عند الروم بظرسیا و عند الفارس نیروز... [۱]». عاشقش شدند. او را جشن گرفتند. به او گرایش یافتند. و تا ابد در محبتش غرق شدند.


ما در صدر اسلام به ید مبارک یدالله، حضرت نوروز علی‌بن‌ابی‌طالب (ع)، مسلمان شدیم.‌ آن روزها، بازوی ایران، یمن عزیز، به دست علی (ع) محب اسلام علوی شد و آوازه‌اش پیچید در سراسر قلب ایران تا پایه‌های ساسانی به لرزه درآید. و حالا، در آخرالزمان، همان بازوی صدر اسلام ایرانی از آستین درآمده تا مژده‌ی ظهور «فارس‌الحجاز» بدهد. حضرت نوروز (عج) دوباره در راه‌اند. قریه به قریه. عشیره به عشیره. زمین دل‌ها دارد آباد می‌شود. درختان شکوفه می‌دهند و بلبل‌ها می‌خوانند. این بار اما نه به سمت یمن، که از سمت یمن.



[۱] الفضائل تألیف شاذان بن جبرئیل قمى.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۳۷ ۳ نظر

هو/

خوردنش آن‌چنان بود که هیچ‌گاه در تمام عمر، نه فقط شکم، که حتی یک‌بار هم دهان مبارکش از غذا پر نشد.
او کم می‌خورد، با متانت، بی ولع، دانه‌دانه، لقمه‌های کوچک... خیلی کوچک...


+ خوش به حال ما بعثت شما :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۰ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۸ ۱ نظر

هو/

وقتی با او سخن می‌گفتند، تمام رویش که نه، همه‌ی وجود مبارکش را به سمت گوینده متمرکز می‌کرد؛ گویی اولین باری‌ست که دارد آن کلمات را می‌شنود.
او که از ازل، عالم به کلّ شیء بود.


+ در محضر علی (ع)، از نبی (ص) سرودن دلچسب‌تر است. عیدکم مبروک.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۶ بهمن ۰۲ ، ۰۳:۱۷ ۱ نظر

هو/

از همان اولش ته دلم خالی شد. از همان زمانی که مطمئن شدم انجام وظیفه‌ام در بیرون مرزهای ایران مقارن می‌شود با اربعین حسینی. از همان لحظه که پروازم نشست وسط حوالی سبزترین جای جهان، میان دریاها، در گران‌ترین نقطه از یکی از گران‌ترین شهرهای جهان...
به جای ذوق، غم ذره‌ذره‌ام را فراگرفت. به جای هیجان، سست شدم.
روز به روز پیام‌های خداحافظیِ اربعینیِ «هر که در این بزم مقرّب‌تر است» فضای مجازی‌ام را پر می‌کرد و یک تکّه از وجودم را خالی.
کاش من هم در عوض این هوای معتدل، زیر آن آفتاب عاشقانه می‌سوختم.
کاش من هم در عوض این گران‌ترین محل اسکان جهان، عازم گران‌ترین قطعه‌ی عرش خدا بودم.
کاش من هم با شما بودم...


می‌دانی؟
میان این همه «کاش»های من، یک جایی در آن اعماق دلم اما قرص بود به جودِ وجودِ حسین (ع). یک کورسوی امید میان این شدّت حسرت. رفتن من به کربلا، آرزوی محالی بود. اما مگر نه این‌که قمر منیر بنی هاشم (ع)، ممکن‌کننده‌ی محال‌هاست؟ من امسال کربلا نرفتم و او با دم مسیحایی‌اش کربلا را برای من آورد همین‌جا...

صبح اربعین، خودمان را رساندیم به اول شهر، حوالی محله‌ی عرب‌ها و عراقی‌ها، آن‌جا که بوی حسین (ع) بیشتر است. سخت پیدای‌شان کردیم. اما حرم پیدا شد. غوغایی بود. مداحی‌های اربعینی عراقی‌ها بود که این‌جا در غربت کفر مطلق به آرامی آشنای گوش دل می‌شد. میزهای کوچک پذیرایی بود و پرچم‌های مشکی که به نام حسین (ع) نورانی شده بودند.
این‌جا مشایه شده بود. آرام‌آرام قدم‌زنان به موازات ریل قطار شهری، از طلوع آفتاب قدم زدیم تا اذان ظهر برسیم آن سر شهر، به تنها مسجدی که شیعیان را دل‌گرم می‌کند.
این‌جا دیگر غرب عالم نه، که عرش خدا، حرم، شده بود.

می‌دانی؟
ما در این شهر کم بودیم. خیلی کم. امّا این کم بودن‌مان افتخار دارد. ما کم‌ایم، اما کم‌مان هم زیاد است. خیلی زیاد. «و قلیل من عبادی‌الشکور».

والحمدلله رب الحسین.


بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۸ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۰۱ ۳ نظر

هو/

هر که زیر این آسمان خودش را وقف یک کسی می‌کند. یکی فاطمی می‌شود و پهلو شکسته از عالم می‌رود. یکی حسینی می‌شود و سربریده به ملاقات خدا می‌شتابد. یکی عباسی می‌شود و مؤدب و دست‌بریده به سوی مولا می‌رود.

امروز رفته بودم گوجه‌فرنگی بخرم. لابه‌لایش گوجه‌ی خراب‌ و گندیده‌ را یواشکی جا دادم. زیر زبانی به‌ش می‌گفتم نترس، کسی تو را دور نمی‌ریزد. خودم می‌خرمت. این را می‌گفتم و به حال خودم دعا می‌کردم.

خداجانم! می‌شود لابه‌لای آدم‌خوب‌های علوی‌مسلکت مرا یواشکی جا دهی؟ می‌شود آن وسط‌ها مرا بخری و دور نریزی؟
خوش دارم بی‌هوا ترور شوم. از پشت سر. در حال عبودیت و عبادت تو. خوش دارم خالصانه با خونم خضاب کنم و غرق در خون تو را دریابم. خوش دارم پیش از غسل میّت‌م، با خون سرم تغسیل شده باشم. ابا دارم لحظه‌ی جان دادن، مولای اول و آخرم را در حالی جز این ببینم. مرا به شهادت به دست اشقیا به سوی خود بخوان.
به نفس‌نفس‌های اسب‌های لشکر علی (ع) قسمت می‌دهم؛
که خودت امروز این قسم را در دهانم گذاشتی: «والعادیات ضبحاً»...
آمین،
بحق امیرالمؤمنین...


سحرگاه شب جمعه‌ای که بوی بهار شب قدر می‌داد./ الف‌سین


+ مردم‌مان را امشب دعا کنیم. خیلی زیاد. خودشان فرمودند:
ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ؛ و أنت خیرُالفاتحین (اعراف/ ۸۹)
حیدر مددی.




* عنوان از محمد رسولی
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۴ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۴۰ ۳ نظر

هو/


راه که می‌رفت، آرام، باوقار، یک‌جوری که پایش روی زمین کشیده نشود؛ یک‌جوری که غبار بلند نشود؛ به جهان آسیبی از جانب او نرسد؛ حتّی به‌اندازه‌ی یک ذرّه غبار.
اسمش محمّد (ص) بود روی زمین؛ احمد (ص) بود در آسمان‌ها...


+ داشتم به بچّه‌ها مبانی نظریه‌ی اغتشاشات* یاد می‌دادم؛ اثراتِ بزرگِ ضرایبِ کوچک در معادلات؛ اثرِ اپسیلون‌ها بر آشوب‌ها؛ اثر پروانه‌ای [اینجا +]. دلم از یک طرف رفت سمت راه رفتنِ حبیب؛ ذهنم از آن طرف آمد به مراقب نبودن‌های خودم؛ به دل‌هایی که بر ذمّه‌ام مانده؛ دل‌هایی که حتّی روحم از شکستن آن‌ها خبر ندارد. نکند بمیرم و دلی بر گردنم مانده باشد؟




*Perturbation Theory
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۷ آذر ۹۹ ، ۱۸:۱۲ ۱ نظر