یک ریسمان فکندی،
بُردیم بر بلندی،
من: در هوا معلّق،
وان ریسمان: گسسته .../
یک ریسمان فکندی،
بُردیم بر بلندی،
من: در هوا معلّق،
وان ریسمان: گسسته .../
هو/
تمام دلخوشیِ زندگیِ من این است
که وقت مرگ بیایی و مرگ شیرین است...
مگر نگفتی علی جان، فمن یمت یرنی؟!
بیا که وقت وفایت به عهد دیرین است
شهادتین مرا فاطمه تقبل کرد...
بیا همه کسوکارم، زمان تلقین است
سلام وادی من وادیالسلام علی
کجاست وادی امن کسی که مسکین است
کفن کنید مرا رو به قبلهی حرمش
نجف چه جای قشنگی برای تدفین است
فراق و وصل مرا میکشد به یک میزان
سرم به دامن حیدر به روی بالین است
(حدود ۲ و نیم مگ)
+ لاحول و لاقوة الّا بالله العلی العظیم. حسبنا الله و نعم الوکیل. نعم المولی و نعم النصیر.
هو/
به محض رسیدن اون ناو هواپیمابر، برگ بازی عوض میشه. شاید حتی زودتر. نهایتاً حدود سی ساعت دیگه. تو دیرترین حالتش. امشب شاید آخرین شب دنیای ارواحی باشه که بر اثر قتلعام این عالم رو ترک میکنند.
تاریخ تکرار شده و درست مثل پنجاه سال قبل، دو روز اول شاهد فرار بیابانی قومی بودیم که موسی (ع) رو خون دل دادن. قومی که کفرشون بیش از ایمانشون بود، هست، خواهد بود. قومی که دشمنترین دشمن تو هستند. اینو خدایی گفته که تو رو خلق کرده. حتی اگه به اون خدا و قولش مؤمن نباشی، مهم نیست. چون حقیقت وجود داره، حتی اگه تو باورش نکنی. درست مثل زمینی که گرده، نه تخت. حتی اگه غر بزنی که چرا پولی که حق منه رفته یه جای دیگه خرج شده.
تاریخ تکرار شد. درست مثل پنجاه سال قبل که اعراب جنگی رو شروع کردند که دو روز فرار این قوم ظالم بود و چهار روز بعد قلع و قمع تموم اعراب. اما نه دقیقا مثل دفعهی قبل. تاریخ یه قدم به سمت حق اومد. حق، قدم به قدم جلو میاد، تا اون لحظهای که تو یه لحظه و غافلگیرانه فریاد میزنه «أنا المهدی».
میخوام خوشمزگی کنم و بگم کاش طوری تموم میشد که ماه رمضون امسال دیگه لازم نمیشد کسی با دهن روزه بره راهپیمایی روز قدس. میخوام خوشمزه باشم، اما تجسم ارواحی که از چند ساعت دیگه از این عالم مظلومانه خارج میشن، به من اجازه شوخی نمیده.
این وسط ولی ناامید نیستم. امیدوارم. از بغضی که بابت مظلومیتهای فردا و پسفردا داره خفهم میکنه فاصله میگیرم و لبخند میزنم. پنجاه سال پیش، کشورهای قدرتمند عرب قافیه رو باختن. امروز یه باریکهای که بزرگترین زندانه، تا حد اون کشورای پادوی شوروی پیشرفت کرد. بلکه بیشتر. حتی اگه قافیه رو ببازه.
این ماجراجویی قشنگ، تهش هر چی که بشه، اسمش شکست نیست. اسمش فتح بابه. دری گشوده شد که دیگه به این راحتیها بسته نمیشه.
این دنیا دو روزه که یه قدم نزدیکتر شده به عاشورا. یه قدم نزدیکتر شده به مرگ با عزتی که شرف داره به زندگی با ذلت. این دنیا حالا دیگه واقعاً یه قدم نزدیکتره به دنیای بعد ظهور. انشاءالله.
هو/
به در بسته که میرسم یادت میکنم،
و عنده مفاتحالغیب...
بعد معجزهات از راه میرسد.
و تو هر روز مؤمنترم میکنی به غیب.
عصای موسی و احیاگری عیسی نمیخواهد آنکه دائم عاجز میشود از پس اعجازهای لحظهلحظهی تو. تو خدایی و ما هیچیم. نه که هیچیم؛ که هیچ نیستیم. نه که عدم باشیم، که عدم نیستیم. تویی... تویی... تویی... و فقط تویی...
+ موحّد چو در پای ریزی زَرَش
چو شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس
هو/
هو/
شاید سختترین سال عمرم در حال تمام شدن است و عجیبترین و پرغربتترین سال عمرم در حال آغاز.
کاش گذشته و حال و آخرش به خیر باشد.
+ قدیمیترهایی که مرا میشناسند، میدانند که گذر ایام زمینی و بهار و زمستان برایم فاقد اهمّیّت کافی است. منظورم از سال جدید، ماه رمضان و شب قدر است. شبی که سالمان را نو میکند، قصور و تقصیرهایمان را میپوشاند، لباس تمیز بر روحمان میکشد و دوباره روز از نو روزی از نو. انگار که گنهکاری چون من نبوده. انگار که تازه از مادر زاده شدهام. و تو چه میدانی شب قدر چیست (کیست)...
هو/
«من به شما عرض میکنم که این رهبرتان یک انسان عادی نیست؛ یک انسان معمولی نیست. سربه سرش گذاشتن، درست نیست. با او بازی کردن درست نیست. هرکسی با او بازی کند، یقیناً خرد خواهد شد.»
+ کلمات از: (جان دلم، محبوب وجودم، مراد روزگار جوانیام، مرحوم آیتالله) محیالدین حائری شیرازی
هو/