هو/
آن طرف، حوالی پایین، همان که به جاروبرقی خانگی شباهت دارد، خلأساز است. خالی کردن هوای داخل محفظه را خوب میداند. هوا که خالی شد، آلیاژ گرانقیمت و کمیاب داخل محفظه ساخته و پرداخته میشود. امّا امان از وقتی که محفظه، اندکی هوا داشته باشد. هر چه روی آلیاژ، عملیات داشته باشیم، اثر عکس دارد و خرابترش میکند. مثل علمی که حجاب شود و آدم را بی اخلاقتر کند.*
جایی که در خاطرم «غررالحکم» ثبت شده، از کلام حضرت (ع) خوانده بودم: «اندکی از هوای نفس، عقل را تباه میسازد.». عقل اگر در دل باشد که هست (+)، اندکی، فقط اندکی هوا خرابش میکند. «هوا» با «خدا» یکجا جمع نمیشود چونکه. مگر آنکه هوا، هوای یار باشد.
* عالم که به اخلاص نیاراسته خود را/ علمش به حجابی شده تفسیر و دگر هیچ.
هو/
هو/
هو/
یک بار هم یک پُلی یک جای دنیا فرو ریخت. آمدند گفتند دلیلش «خستگی» است. خستگی (fatigue) در مهندسی مکانیک یعنی تخریب و تغییر دائمی بر اثر بارهای متناوبِ تکرارشونده. بارهایی که به خودیِ خود میتوانند اندازههای کوچکی داشته باشند. آنقدر کوچک که هیچکدامشان به تنهایی نمیتواند پل را خراب کند. اما این تکرارشوندگیشان در گذر زمان یک پل را به زانو درمیآورد.
مثل ماجرای بیابان و پیامبر (ص). همان داستان معروفی که به اصحاب گفتند بروید خار جمع کنید. اصحاب گفتند خار وسط این برهوت؟! بعد رفتند و یک تل خار جمع شد. پیامبر (ص) فرمودند این حکایت گناهان صغیرهی شماست. تک به تک هیچاند؛ اما وقتی تکرارشونده شوند، کوهی میشود برای خودش. کمر آدم هم که قطعاً زیر کوه میشکند.
+ شاید هم مثل این روزهای تکرارشونده.
هو/
رامین را گذاشتهام روی مدلهای ساختاری ماده کار کند. چند مقالهای دادهام و گفتهام میروی ریز میشوی در ریزساختار فلان آلیاژ. گفتهام همهی این مقالهها و مطالعات قبلی، اشتباهات بنیادین دارند؛ من و شما باید مچ قبلیها را بگیریم و نقطهی عطف شویم برای بعدیها.
پریشب آمد گزارش بدهد. بعد نماز عشا تا حدود یازده شب بود که نشستم به حرفهایش گوش کردم. می گفت ریزساختار این آلیاژ این چنین است؛ اما وقتی ضربه میخورد، ساختارش آن چنان میشود. میگفت به خاطر داغ شدنِ موضعیِ محل ضربه، کاملاً عوض میشود. انگار که یک چیز دیگر است و از درون، تغییر ماهیت داده. این همه تغییر و عوض شدن! اما در بیرون ما اینها را به این زودیها نمیفهمیم. چند سالی زمان لازم دارد تا درکش کنیم. میگفت معادلات ساختاری را بعد ضربه و داغ شدن موضعی باید عوض کرد. یک چیزهای دیگر باید برایش نوشت. ظهور حالات جدید، مستحق معادلات جدید است.
ضربههای زندگی یکی یکی در ذهنم مرور شد. وقتی که بر اثر ضربه داغ میشویم. وقتی که عوض میشویم. به وقتی که ماهیت واقعیمان را در شرایط فشار ضربه و داغ شدنِ موضعیِ ناشی از آن بیرون میریزیم. وقتی که دیگر آن آدم قبلی نیستیم. از درون تغییر کردهایم و تغییراتمان از بیرون هنوز رخ ننموده. وقتی که از درون، حالت جدید یافتهایم و مستحق معادلات جدید خدا میشویم. فقط چند سالی زمان لازم داریم تا بفهمیم. حالات خوب یا بد؟ برای ما، ما، آدم هایی که داغ میشویم.