هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۷/۲۸
آخرین نظرات

۳۷ مطلب با موضوع «از روزگاران» ثبت شده است

هو/


گاهی وقتا یه روزایی از زندگی آدما هست که می‌تونه جزء خاطره‌انگیزترین روزای عمرشون باشه.
ولی تو این روزا، گردش روزگار انقد آدم رو تنها و بی‌کس می‌کنه که آدم عمیقاً می‌فهمه فقط خودشه و خدای خودش. از اون‌جا به بعد آدم دیگه کسی رو نمی‌خواد که همراهیش کنه. حتی در حد چند قدم که پشت سرش بیاد، یا به پیشوازش. آدم می‌خواد خودش باشه و خدای خودش. که بدونه مهم نیست. هیچی مهم نیست، جز اون خدایی که همیشه هست: بی‌توقع، همیشگی، محکم، مهربون.

نمی‌دونم توی عمرم چندتا از این روزای خاطره‌انگیز تبدیل شدن به یه روز معمولی. حتی یه روز بدخاطره. ولی می‌دونم یکی از دلایلی که زاهدانه با دنیا رفتار می‌کنم، از سر اخلاص و خودسازی نبوده. از سر محیط بیرونی بوده که منو بی‌تفاوت کرده نسبت به مناسبت‌ها و روزها و اتفاقات ویژه‌ی زندگی دنیام.

تو این شرایط، آدم اولش کوچیک و مچاله می‌شه. ولی تو درازمدت بی‌حسی و بی‌تفاوتی نسبت به یکایک عناصر دنیا و روزهای خاص، وجود آدمو پر می‌کنه. یه جوری که نه تنها مهم نیست، که حتی بی‌اهمیت هم نیست. اصلا انگار نیست. نیست که نیست که نیست. هیچِ هیچ. و این‌جاست که آدم پوست‌کلفت می‌شه.


+ و چه‌قدر سخته که این حس رو به اطرافیانت بفهمونی.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۳۰ مهر ۰۳ ، ۱۰:۲۵ ۱ نظر

هو/


نمی‌دونم تا یک ماه آینده زنده می‌مونم یا نه.

نمی‌دونم اگه زنده بودم، می‌رسم از این روزا بگم یا نه.

نمی‌دونم تونستم کاری که باید رو بکنم یا نه.

نمی‌دونم پدرشون دراومد بالاخره یا هنوز جا داره که پدرشونو دربیاریم‌.

فقط از آفاق که می‌رم توی انفس، می‌بینم تو هر برهه از زندگی، فکر می‌کنم توی سخت‌ترین شرایطم. و بعدش یه بابی از سختی باز می‌شه که سختی‌های قبلی در مقابلش آسونیه.

خدایا! نکنه معنی إنّ مع العسر یسرا این باشه؟

نکنه آسونی امروز، همون سختی‌های دیروزن که جلوی سختی‌های امروز، خوار و خفیف شدن؟

خدایا! ممنونم ازت که منو در رنج آفریدی. ممنونم که منو در کرب گذاشتی. ممنونم که منو بلا دادی. حمد تو... شکر تو... منزه من!

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۴ آذر ۰۲ ، ۰۳:۵۳ ۲ نظر

هو/


در مقام مقایسه‌ی جمهوری اسلامی با حکومت‌های عربی مرتجع و ترک منافق منطقه، پارامتر اقتصاد رو وسط می‌کشه.
از همین نقطه شروع می‌کنه که زمان شاه ما کجا بودیم و اونا کجا، الان ما کجاییم و اونا کجا؟
می‌گم منظورت اقتصادیه؟ می‌گه بله.
می‌گم از فردا، هر روز بیا یه دور کف کفش منو لیس بزن، فیلم می‌گیرم و در سراسر عالم پخش می‌کنم. اول هفته‌ها موقع لیس زدن بهت می‌گم چه‌طوری گاو شیرده من؟ آخر هفته‌ها هم موقع لیس زدن، یه لگد می‌زنم تو شکمت. بهترین جای خونه‌تونم مال منه. می‌خوام توش ترقه‌ انبار کنم و هر چند وقت یک بار از حیاط خونه‌تون، ترقه بندازم تو خونه همسایه‌ها. اگه همسایه‌ها خواستن مابه‌ازای ترقه‌هایی که من انداختم، به خونه‌ی تو حمله کنند، حق هیچ‌کاری نداری. من خودم از خونه‌ت که انبار منه، دفاع می‌کنم. قول می‌دم. نگران نباش. و در آخر، برای هر گونه ارتباط با فامیل‌ها و همسایه‌هات باید حرف منو گوش کنی. اگه لازم دونستم یکی از اعضای فامیلتو بکشم، باید ازم حمایت کنی.
مابه‌ازای این کارهای ساده، آخر ماه بهت ۶۰ میلیون می‌دم. به دوست و رفیقای دکتر و مهندسم هم می‌گم بیان کمکت کنند که خونه‌تو بازسازی کنی و اعضای خانواده‌تو همه رو سرحال بیاری. البته می‌دونی که؟ هر ابزاری خواستی برای خونه و ماشین و موبایل، فقط از کارخونه‌های من باید بخری. یعنی اون ۶۰ میلیونی که بهت می‌دم رو باید بیای تو کارخونه‌های من نقد کنی. حق نداری بری از جای دیگه خرید کنی. ولی مطمئن باش که خونه‌ت آباد می‌شه. خب؟


+ سکوت معناداری کرد دوست سلطنت‌طلب‌مون بعد این مکالمه. تا جایی که مجبور شدم عرض کنم عزیز من! ما عقاید و دینمون رو از فضل و مدد و عنایت حضرت زهرا (س) گرفتیم. بعدشم سپردیمش دست امین‌الله (ع) که نگه دارن برامون. با این چهارتا جمله که منوتو کرده تو مغزت و باد رضا پهلویِ حقیر رو انداخته تو کله‌ت دهن به دهن ما نده. ما توی استدلال از حضرت مولا رضا شاه خراسانِ کبیر (ع) مدد می‌گیریم که تو اون جمعی که مأمون ترتیب داده بود، علمای تمام عالَم رو ضربه فنی فرمودند :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۵ آذر ۰۲ ، ۰۴:۱۳ ۱ نظر

هو/

هوای سرد برای ما که هر تکّه از بدنمان یک عیب و ایرادی دارد، سمّ مهلک است. عدنان با فارسی شیرین و شیطنت‌آمیزش امروز می‌گفت سرمای این‌جا می‌زند به جایی از پا که شکسته و تا مغز استخوان درد را می‌فرستد. من داشتم فکر می‌کردم از روز اول، دل‌درد شدید دارم. شاید علتش شکستگی استخوان روده و معده‌ام باشد. آن‌قدر مزمن شده در این مدّت که اگر نباشد عجیب است. امیررضا از وسط تورنتو امروز از فلاکت اقتصادی این روزهای کانادا می‌گفت و فکر می‌کرد تقصیر هم‌جنس‌گرایی نخست‌وزیرش باشد. دلم نیامد بگویم تا ده سال دیگر همه‌تان دُم‌تان را می‌گذارید روی کول‌تان برمی‌گردید به وطن. نظم نوین آقایان غربی به انتها رسیده و بی‌نظمیِ الهی ما دارد خودش را غالب می‌کند.
اصلاً تدبیری که به ذکر «یا زهرا» نرسد و به قسم دادن خدا به حق «اباالفضل» ختم نشود، تدبیر نیست. یک جایی باید باز شود برای عالم غیب. یک جایی که خدا به بنده‌ی مؤمن‌ش بفهماند که خدا چیست و کُت تن کیست. وگرنه دقیق کردن ساعت حرکت متروها که هنر نیست. اگر هم باشد، ما پیرو مکتب پیر خمین‌ایم که بازاری‌های نجف، ساعت‌شان را با حضور او در حرم امیرالمؤمنین (ع) تنظیم می‌کردند. یا شاگردش، بهشتیِ شهید که نظم را نشان بشریت داد. اصلاً ما مرید آن مرادی هستیم که ما را به تقوای الهی و نظم دعوت کرد. اما نظم ما با نظم غرب یکی نیست. نظم ما مستقل از خدا نیست. نظم‌مان وابسته و تسلیم است. نظم نماز اول وقت است. نظم روزه‌ی هر دوشنبه و پنج‌شنبه است. نظم محاسبه‌ی قبل خواب و مراقبه‌ی طول روز است. نظم‌مان سرآغاز تحیّر و التجا و التماس‌مان وسط بی‌نظم شدن و بی‌اعتبار شدن تدبیر است. ما با این نظمِ بی‌نظم، امتحان ایمان می‌دهیم و بعدش ایمان بر ایمان‌مان افزوده می‌شود.
تحمل این همه دل‌درد و حمل این‌همه درددل ارزشش را دارد. آهای آدم‌هایی که ساکن ایرانید! از هزارهزارهزار کیلومتر آن‌طرف‌تر خطاب‌تان می‌کنم: شما کافران به نظم انسانی، شما مؤمنان به نظم خدا، دل‌تان گرم باشد که قبله‌نمای عالم خواهید شد. خیلی زود... پیش از آن‌که من و امثال من به میان‌سالی برسیم، اگر زنده بمانیم. ان‌شاءالله.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۵ آبان ۰۲ ، ۰۵:۰۹ ۱ نظر

هو/

کارهای چند روزم روی هم تلنبار شده بود. چند روزی بود که نرسیده بودم کار آن روز را به اتمام برسانم. صبح در مسیر، با عجله و شتاب راه می‌رفتیم. حس کردم یک چیزی اشتباه است. با عتاب خطابش کردم که آرام باش... آرام باشیم... خبری نیست که. دنیا دارد می‌چرخد. بعدش با طمأنینه قدم برداشتیم و چهارقل‌مان را با حضور قلب بیشتری خواندیم.

چند ساعت بعدتر دیدم آن طرف دنیا، حوالی وطنم، همان‌جا که ملتهب است، همان‌جا که سران و تهان (!) ابرقدرت‌های جهان را مشوّش کرده و خواب و خوراک را از دهان و چشم‌هاشان ربوده، پیر مرادم با بچه‌ها جلسه گذاشته. میان دود و خون و آتش و احتمال جنگ و ناوهای هواپیمابر و فلان و بهمان، آرام در گوشه‌ی حسینه‌اش نشسته، با فرزندانش گل می‌گوید و گل می‌شنود. شوخی می‌کند، می‌خندد، می‌خنداند. باوقار و با دلی مطمئن از ذکر خدا. انگار که دنیا را آب ببرد، پیر مرادمان را خواب ببرد. حکیم، کارش را کرده. پشتش گرم است. آرام، اما پرشتاب. جمع اضداد.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ آبان ۰۲ ، ۰۲:۱۸ ۰ نظر

هو/


تاریخ و مجموع روایات شیعه رو که بررسی می‌کنیم، یه سری از زمان‌ها بوده که وعده‌ی قیام قائمی که خداوند پیش از این داده، نزدیک به روی دادن بوده. حوالی زمان امام باقر (ع) تا امام کاظم (ع)، و به طور خاص در زمان امام صادق (ع) این اتفاق تا مرز وقوع پیش رفته، اما به دلایلی به عمل نرسیده. بسط این مسئله برای مخاطب عام، کار خیلی سخت و طاقت‌فرساییه. همین‌که شروع کنی بگی حوالی سال‌های ۱۲۵ تا ۱۶۰ هجری قمری قرار بوده قائم قیام کنه و حکومت جهانی عدل برپا بشه، اولین سؤال مخاطبت اینه که مگه میشه امام صادق (ع) همون قائم آل محمد (ص) باشن؟ پس امام زمان (عج) چی بودن؟ و تو تا بیای بگی که اهل‌بیت نور واحدند و هیچ کدام با دیگری تفاوتی ندارند، موضوع عوض می‌شه و بحث به قهقرا می‌ره. تا میای توضیح بدی که البته خداوندی که عالم بکل شیء هست، از همون زمان می‌دونسته که اون زمان قیام قائم رخ نمی‌ده و حضرت ولی‌عصر (عج) اون قائمی هستند که بعد از غیبت، قیام می‌کنند، رشته‌ی کلام در بین سؤالات و شبهات متعدد مخاطب عامت گم می‌شه و از بحث اصلی باز می‌مونی. اما این موضوع به قدری مهمه که به عقیده‌ی بنده باید زمزمه‌هاش به گوش مخاطب عام هم برسه.

رفقا! حکومت جهانی عدل که از ابتدای خلقت بشر بهش وعده داده شده، چند باری تا مرز روی دادن پیش رفته. اوجش در زمان امام صادق (ع) بوده (بیشتر بخوانید).

حضرت امام آیت‌الله خمینی، حضرت آقای خامنه‌ای و مراجعی از شیعه که بحث حکومت عدل جهانی براشون مهم‌تر از مسائلی مثل نجاست و طهارت بوده و هست، روی این مسائل مطالعات عمیقی داشتند و مدلی که در پیش گرفتند، مبتنی بر روایاتی است که از زمان امام صادق (ع) باقی مونده. این‌که در نزدیکی قیام قائم چه اتفاقاتی قراره بیفته، چه باید کرد، چه نباید کرد، فرآیندی‌ست که چند باری تا مرز وقوع رفته، خصوصاً در زمان امام صادق (ع). این‌که در این زمان کجاها شما در معرض تهاجمی و کجاها نباید هیچ باکی داشته باشی، تبیین شده. اجتهاد بر سر این بخش از تشیّع، موجب شده که رویّه‌ی سیاست خارجی جمهوری اسلامی تدوین بشه. این‌که در کدام جنگ باید حضور قطعی داشته باشی، در کدام جنگ نباید دخالت کنی، در کدام جنگ باید پشتیبانی پشت پرده بکنی، در کدام جنگ باید علناً پشتیبانی بکنی و الی آخر، بر اساس مواردی‌ست که بر اساس اجتهاد و تفقّه در این بخش از دین خداوند به دست میاد و حساب و کتاب داره.

چیزی که مغز جماعتی از سیاسیّون و افکار عمومی در نظر نمی‌گیره و همیشه براش سؤاله که چرا مثلاً در سوریه مستقیماً ورود کردیم، در یمن در خفا ورود کردیم، و با طالبان یا باکو وارد جنگ نشدیم و نمی‌شیم. چرا موضعمون در مورد مسلمانان میانمار فلان بود، در مورد چین بهمان بود، در مورد فلسطین اِل کردیم و درمورد عربستان و روسیه بِل کردیم.

این‌ها به جز تدبیر و عقل، از عبودیّت و وحی هم سرچشمه گرفته، مبتنی بر چیزی که پیش از ما اتفاق افتاده و در دین کامل اسلام حقیقیِ دوازده‌امامی در دسترسه.

صادق آل محمد (ص)، به جز آن‌که مذهب شیعه رو زنده فرمودند، به اراده‌ی خداوند بابی از ابواب فقه رو احیا کردند تا مجموعه‌ی اون برای اهل تفقّه و علمای زمان غیبت باقی بمونه و چراغ راهشون باشه که طوری عمل کنند که به قیام قائم منتج بشه. ان‌شاءالله.



+ این‌که من از وسط بلاد کفر، چنین بنویسم و به شما بگم که حکومت دینی در جمهوری اسلامی بسیار بسیار بسیار ریشه‌دارتر از این تحلیل‌های سطحی ماست، از این بابت نیست که سرم درد بکنه برای شبهات شما و دردسرهای بعدی خودم. فقط دارم می‌گم عزیزانم! اتفاقات روی دور تند افتاده به فضل و کرم خداوند. چشم و گوشتون به اون‌جایی باشه که همراه با عقلانیت و معنویت، داره برمبنای دایره‌ی اجتهاد در مسائل وحیانی مربوط به قیام قائم عمل می‌کنه. و وقتی از چارچوب کشوری که داخلش هستیم بالاتر میایم و بدون عقده‌های فردی به جهان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم چه‌قدر عمیق اثر خودشو گذاشته و جریانی که باید بسازه رو ساخته، هرچه‌قدر که من و توی ایرانی غر بزنیم و از گرونی و بی‌عدالتی بگیم و بنویسیم و رنج ببریم. :)

دوستان من! صبح موعود خیلی نزدیک‌تر از چیزی‌ست که فکر می‌کنیم. بسازیم خودمونو که وقت تنگه. شبهات چند برابر، خروج و ریزش از دین به حدّ اعلی و ماندن بر حق سخت‌تر و سخت‌تر خواهد شد. ریشه بدوانید و آماده باشید محبّین حضرت زهرا (س).

حیدر مددی.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۲ مهر ۰۲ ، ۱۵:۲۹ ۱ نظر

هو/


باد می‌وزد و ابرهای باران‌زا - که نه، ابرهای برف‌زا - آسمان را سیاه می‌کنند. هوا تاریک می‌شود چله‌ی تابستان شما آدم‌زمینی‌هایی که وسط بهشت جمهوری اسلامی نفس می‌کشید و در اوهام‌ قلب‌تان از بهشت، جهنّم ساخته‌اند.
سوز می‌زند و شب می‌شود وسط روز.
دلتنگ نور می‌شوم. دلتنگ آفتاب. دلتنگ بهشت.
دلتنگ وب‌هایی که سمت چپ وبم پیوندشان کرده‌ام و یک‌به‌یک سوختند و دیگر نیستند. گویی از همان اولش هم نبوده‌اند.
دلتنگ می‌شوم؛ دلم تنگ می‌شود...


+ رحمت خدا بر روح خدا
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۳ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۲۸ ۲ نظر

هو/


از منظر جامعه‌شناسی دقّت کردید عمده‌ی افرادی که در گفتگوها هم‌سو با شعار «زن، زندگی، آزادی» (به معنای عامش در روزهای اخیر) هستن، از یک یا چند مشکل شخصی خانوادگی رنج می‌برن؟

اگه بهتر بخوام بگم، اکثراً مجرّدن و اگه مجرّد هم نباشن، دچار یه مشکل شاخص در «خانواده» بودن یا هستن که کاملاً آشکاره.

من نمونه‌های آماری شخصی ذهنیم رو ساختم و به این نتیجه رسیدم. و خب چون می‌دونم که تا حدود زیادی از منظر آماری، علمی نمونه‌برداری می‌کنم، می‌تونم این نتیجه رو تسرّی بدم به جامعه‌ی آماری کل و عمومی حرف بزنم.

به هر حال بنده با شواهد شخصیم، مسائل اخیر رو «قیام علیه خانواده» تلقّی می‌کنم و معتقدم اگه قراره کاری بکنیم که علیه کار طاغوت‌مآبانه‌ی اخیر دشمنامون باشه، به‌شدّت روی خانواده باید تکیه کنیم.

مثلاً:

• مجرّدا رو مدبّرانه متأهّل کنید.

• اگه خودتون مجرّدید و بهانه‌هایی دارید، بدونید که خطّ مقدّم فعلی، نه علمه، نه اقتصاد، نه سیاست و غیره. همه‌شون هستن، ولی خانواده موضوع اساسی و جبهه‌ی اوّله. پس برای خدا، شما هم اولویت خودتون رو تغییر بدید و طالب شدید قلبی و عملی باشید؛ گویی وظیفه‌ی جهادی شما در جنگ باشه. فرمودند: «من طلب شیء و جدّ وجد...».

• در پایدار کردن زندگی متأهّلانه‌ی خودتون مجاهدت کنید.

• دقّت کنید کیفیت رفتاری فرزند(ان)تون رو ارتقا بدید (شاخصه‌ی تربیتی عمده‌ی معترضین این بود که «بچّه‌پررو» بودن. لذا اگه نشونه‌های بچّه‌پررو بودن در کودکتون می‌بینید یه تهدید تلقّیش کنید).

• پدرهای خانواده به‌شدّت روی لقمه مراقبت کنید. اینا نسلی بودن که با بانک، بورس، بیت‌کوین و درآمدهای مجازی کثیف بسیار اخت شده بودن.

• مادرها معنویت رو در خانواده بیشتر کنید. روضه‌ی هفتگی تمیز (تمیز = مدل روضه‌های فاخری که رهبری برگزار می‌کنند، نه مدل‌های دیگه‌ای که گاهی می‌بینیم) رو در خونه‌ها ترویج کنید. حتی اگه خودتون و همسر و فرزند در منزل هستید هم در برقرار کردن روضه توسط خودتون کوتاهی نکنید. (معتقدم یه روز یکی از درگیری‌هامون هم با مذهبیّون غیرفاخر خواهد بود. موضوع کرونا تا یه حدودی اختلاف شدید ما و این طیف رو تا حدودی روشن کرد. پس مراقب باشید که فقط مذهبی بودن کافی نیست. مذهبیِ نابِ شهید سلیمانی ملاک ماست).

• بچّه‌هاتون رو اقناع کنید. وقت بذارید. حرف بزنید. قصّه بگید با محوریّت غیرمستقیم مقدّسات.

• هر قدمی تونستید در رفع عقده‌های خودتون و همسرتون، و متعاقباً فرزندتون بردارید. اگه خدای نکرده آقایی هست که خانمش از منظر حجاب دچار عقده‌ست، وقت بذاره برای این خلأ همسرش و رهاش نکنه تا نسل تطهیر بشه. اگه خانمی هست که آقاش مبتلا به طمعه، وقت بذاره و قناعت و چشم‌ودل‌سیری رو کم‌کم وارد دل همسرش کنه. و الی آخر...


خلاصه اگه دوست داریم کنار افرادی که در حال تأمین امنیتمون هستن فعّالیّت کنیم، هر کاری که به خانواده مربوط می‌شه رو باید جدّی بگیریم. جنگ، جنگ خانواده‌ست.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۱ مهر ۰۱ ، ۱۱:۴۸ ۶ نظر

هو/


لابه‌لای هزار و یک ایرادی که هست و به‌حق می‌گیریم، یک وقت‌هایی یک چیزهایی را هم نگذاریم فراموش‌مان شود. مثل تابستانی که گذراندیم و برقی که یک ساعت هم قطع نشد (مگر به علل فنی و نه کمبود).

مثل واکسن کرونایی که به محض آن‌که آن آقا بساطش از پاستور جمع شد، وارد کشور شد و از مرگ‌میرهای قریب به هفتصد نفر در روز، رسیدیم به مرگ‌ومیرهای هفتادتایی در اوج آخرین پیک.

مثل روابط خارجی‌مان که عادلانه شد، بازار کاری که کم‌کم در حال رونق است، گردن‌کشی مسئولانی که دارد کم می‌شود...

مثل اربعینی که علی‌رغم همه‌ی سوءمدیریت‌ها، بعد از سال‌ها برای دولت این کشور مهم شده بود. بعد از سال‌ها به هر سرباز وظیفه‌ای اذن رفتن داده شد.

اصلاً می‌دانید؟ می‌خواهم بگویم من از سر ناچاری به رئیسی رأی دادم. گزینه‌ی انتخابی من انصراف داد و الآن مثل خودم یک گوشه نشسته به تماشاگه راز. من این مشکلات شخصیتی رئیسی را در زمان تولیت حرمش دیده بودم. مثل نقاط قوتی که او از خودش نشان داده بود. او گزینه‌ی من نبود. نوع مدیریتش هزار و یک حرف دارد. امّا او «می‌خواهد» مؤمن باشد. یک مؤمن واقعی. همیشه این را خواسته. و به جدّ عقیده دارم که همین «خواستن» برای خدا کافی است. خدایی که عطیه‌ها را به قدر نیّت‌ها نازل می‌کند.

دوره‌ی سخت‌مان رو به اتمام است. با تمام ضعف‌هایمان، خدا دارد ظهور می‌کند. دارد محقّق می‌شود همان که به طنز می‌گفتیم: «خدایا خودت ظهور کن!».


+ این دم آخری مراقب دزد ایمان‌هایمان باشیم. نه فقط لقمه‌ی روح و جسم و نطفه‌ی عصمت، که مراقب روان‌مان باشیم که با یک یا چند مرض ساده، پرنده‌ی ایمان را از قلب‌مان پر ندهد.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۷ مهر ۰۱ ، ۰۰:۰۶ ۴ نظر

هو/


داشتم ادای پیامبر (ص) را درمی‌آوردم. ادای طبیب دوّار بودن را. مثلاً ماشین را الکی‌الکی به باد دادم تا مشکل یک نفر حل شود. مثلاً شرکت دانش‌بنیان یک نفر را مفت و مجانی، بی‌آن‌که یک روز بیمه شوم یا حقوقی بگیرم، از محصولات نوع دوم تبدیل کردم به نوع اول؛ حتی از جیبم هم خرجش کردم. مبلغ ناچیزی که برای زندگی شخصی‌ام قابل توجّه بود را خرج یک میلیاردر کردم و به روی خودش نیاورد. مثلاً دنبال دوستانم می‌رفتم که از کار‌بی‌کار شده بودند. برای‌شان وقت می‌گذاشتم و سعی می‌کردم یک جوری که بهشان برنخورد در راه مستقل شدن کاروبارشان قدم بردارم. مثلاً افتادم دنبال کار سربازی یک نفر که به من هیچ ربطی نداشت و باید از دانشگاه اخراج می‌شد. مثلاً یک کتاب علمی نوشتم و اسم دو نفر که تقریباً هیچ‌کاره بودند را کنار اسمم، حتی یکی را بالاتر از اسم خودم، آوردم. مثلاً مقاله‌ی بین‌المللی خیلی معتبر چاپ کردم و اسم دو نفر دیگر را همین‌طور. مثلاً مفت‌مفت رفتم برای یک انستیتو که به من نیاز داشت کار کردم و هنوز بعد یک ماه به روی‌شان نیاوردم که موظّف‌اند پول مرا بدهند. مثلاً چهل میلیون تومان پول زور ریختم توی حلقوم یک گران‌فروشی که دلم برای بیماری لاعلاج زنش می‌سوخت. مثلاً وسط اتوبان و خیابان می‌زدم کنار و ناموسم را از ماشین پیاده می‌کردم که رایگان به وضع یک تصادفی یا حال بد برسد تا آمبولانس یا هر کوفتی که قرار است برسد یا نرسد، برسد یا نرسد. مثلاً ساعت‌ها وقت می‌گذاشتم برای شنیدن دیگران، کمک کردن بهشان، حرف زدن، بحث‌های عقیدتی و غیره و ذلک. در حالی‌که در تمام این‌ها خودم در بی‌وقتی و بی‌پولی و بودن و نبودن و هزار و یک مشکل غرق بودم. خلاصه پول گذاشتم، عمر گذاشتم، جوانی گذاشتم، زندگی گذاشتم. هیچ‌کس نفهمید. به‌طور مطلق هیچ‌کدامشان نفهمیدند و در جهل‌شان ماندند. ماجرا را عادی دیدند و مرا موظّف دانستند و به زندگی خودشان ادامه دادند و فقط مشکلات خودشان برایشان مهم بود. 


در این حوالی یک سال اخیر، سعی کردم طبیب دوّار شوم. آخرش؟ خدا بابی به رویم گشود و همه چیز را جبران کرد. می‌دانید چه؟ به من فهماند که خاک کف پای سگ کوی طبیب دوّار هم نیستم. این تمام معرفت‌النفس من بود و معرفت‌الرسول (ص).

الآن برگشته‌ام تا زندگی‌ام را به مسیر یک آدم عادی هدایت کنم. خالا از اکثر آن آدم‌ها که خرج‌شان شدم دوری می‌کنم. نه که ازشان کینه گرفته باشم. نه که دل‌سرد باشم. دلگیرم اما. از تک‌تک‌شان؟ تک‌تک‌شان سر جای خودش. از خودم دلگیرم. که خاک کف پای سگ کوی طبیب دوّار هم نمی‌شوم. ما خیلی حجاب داریم. خیلی راه داریم.

عجالتاً نفس تازه می‌خواهم. آدم‌های تازه. مسیر تازه. قبلی‌ها را نمی‌خواهم دیگر؛ خصوصاً از جنس آدمی‌زادشان را.

از فردا روز از نوست؛ روزی از نو. برگ جدید زندگی. یک آدم دیگر. یکی که دیگر طبیب دوّار نیست؛ اما پر از امید است. پر از محبّت است به عالم و آدم. یک جای دیگر را می‌بیند و یک کس دیگر را. ان‌شاالله.

افوّض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۹ مهر ۰۱ ، ۰۰:۳۷ ۳ نظر