هو/
لابهلای هزار و یک ایرادی که هست و بهحق میگیریم، یک وقتهایی یک چیزهایی را هم نگذاریم فراموشمان شود. مثل تابستانی که گذراندیم و برقی که یک ساعت هم قطع نشد (مگر به علل فنی و نه کمبود).
مثل واکسن کرونایی که به محض آنکه آن آقا بساطش از پاستور جمع شد، وارد کشور شد و از مرگمیرهای قریب به هفتصد نفر در روز، رسیدیم به مرگومیرهای هفتادتایی در اوج آخرین پیک.
مثل روابط خارجیمان که عادلانه شد، بازار کاری که کمکم در حال رونق است، گردنکشی مسئولانی که دارد کم میشود...
مثل اربعینی که علیرغم همهی سوءمدیریتها، بعد از سالها برای دولت این کشور مهم شده بود. بعد از سالها به هر سرباز وظیفهای اذن رفتن داده شد.
اصلاً میدانید؟ میخواهم بگویم من از سر ناچاری به رئیسی رأی دادم. گزینهی انتخابی من انصراف داد و الآن مثل خودم یک گوشه نشسته به تماشاگه راز. من این مشکلات شخصیتی رئیسی را در زمان تولیت حرمش دیده بودم. مثل نقاط قوتی که او از خودش نشان داده بود. او گزینهی من نبود. نوع مدیریتش هزار و یک حرف دارد. امّا او «میخواهد» مؤمن باشد. یک مؤمن واقعی. همیشه این را خواسته. و به جدّ عقیده دارم که همین «خواستن» برای خدا کافی است. خدایی که عطیهها را به قدر نیّتها نازل میکند.
دورهی سختمان رو به اتمام است. با تمام ضعفهایمان، خدا دارد ظهور میکند. دارد محقّق میشود همان که به طنز میگفتیم: «خدایا خودت ظهور کن!».
+ این دم آخری مراقب دزد ایمانهایمان باشیم. نه فقط لقمهی روح و جسم و نطفهی عصمت، که مراقب روانمان باشیم که با یک یا چند مرض ساده، پرندهی ایمان را از قلبمان پر ندهد.
سخنی به نقل از شهید جهانآرا بود بهگمانم: «بچهها اگر شهر سقوط کرد، آن را دوباره پس میگیریم. مواظب باشیم، ایمانممان سقوط نکند.»
چنین باد!