هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

روز از نو

شنبه, ۹ مهر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۷ ق.ظ

هو/


داشتم ادای پیامبر (ص) را درمی‌آوردم. ادای طبیب دوّار بودن را. مثلاً ماشین را الکی‌الکی به باد دادم تا مشکل یک نفر حل شود. مثلاً شرکت دانش‌بنیان یک نفر را مفت و مجانی، بی‌آن‌که یک روز بیمه شوم یا حقوقی بگیرم، از محصولات نوع دوم تبدیل کردم به نوع اول؛ حتی از جیبم هم خرجش کردم. مبلغ ناچیزی که برای زندگی شخصی‌ام قابل توجّه بود را خرج یک میلیاردر کردم و به روی خودش نیاورد. مثلاً دنبال دوستانم می‌رفتم که از کار‌بی‌کار شده بودند. برای‌شان وقت می‌گذاشتم و سعی می‌کردم یک جوری که بهشان برنخورد در راه مستقل شدن کاروبارشان قدم بردارم. مثلاً افتادم دنبال کار سربازی یک نفر که به من هیچ ربطی نداشت و باید از دانشگاه اخراج می‌شد. مثلاً یک کتاب علمی نوشتم و اسم دو نفر که تقریباً هیچ‌کاره بودند را کنار اسمم، حتی یکی را بالاتر از اسم خودم، آوردم. مثلاً مقاله‌ی بین‌المللی خیلی معتبر چاپ کردم و اسم دو نفر دیگر را همین‌طور. مثلاً مفت‌مفت رفتم برای یک انستیتو که به من نیاز داشت کار کردم و هنوز بعد یک ماه به روی‌شان نیاوردم که موظّف‌اند پول مرا بدهند. مثلاً چهل میلیون تومان پول زور ریختم توی حلقوم یک گران‌فروشی که دلم برای بیماری لاعلاج زنش می‌سوخت. مثلاً وسط اتوبان و خیابان می‌زدم کنار و ناموسم را از ماشین پیاده می‌کردم که رایگان به وضع یک تصادفی یا حال بد برسد تا آمبولانس یا هر کوفتی که قرار است برسد یا نرسد، برسد یا نرسد. مثلاً ساعت‌ها وقت می‌گذاشتم برای شنیدن دیگران، کمک کردن بهشان، حرف زدن، بحث‌های عقیدتی و غیره و ذلک. در حالی‌که در تمام این‌ها خودم در بی‌وقتی و بی‌پولی و بودن و نبودن و هزار و یک مشکل غرق بودم. خلاصه پول گذاشتم، عمر گذاشتم، جوانی گذاشتم، زندگی گذاشتم. هیچ‌کس نفهمید. به‌طور مطلق هیچ‌کدامشان نفهمیدند و در جهل‌شان ماندند. ماجرا را عادی دیدند و مرا موظّف دانستند و به زندگی خودشان ادامه دادند و فقط مشکلات خودشان برایشان مهم بود. 


در این حوالی یک سال اخیر، سعی کردم طبیب دوّار شوم. آخرش؟ خدا بابی به رویم گشود و همه چیز را جبران کرد. می‌دانید چه؟ به من فهماند که خاک کف پای سگ کوی طبیب دوّار هم نیستم. این تمام معرفت‌النفس من بود و معرفت‌الرسول (ص).

الآن برگشته‌ام تا زندگی‌ام را به مسیر یک آدم عادی هدایت کنم. خالا از اکثر آن آدم‌ها که خرج‌شان شدم دوری می‌کنم. نه که ازشان کینه گرفته باشم. نه که دل‌سرد باشم. دلگیرم اما. از تک‌تک‌شان؟ تک‌تک‌شان سر جای خودش. از خودم دلگیرم. که خاک کف پای سگ کوی طبیب دوّار هم نمی‌شوم. ما خیلی حجاب داریم. خیلی راه داریم.

عجالتاً نفس تازه می‌خواهم. آدم‌های تازه. مسیر تازه. قبلی‌ها را نمی‌خواهم دیگر؛ خصوصاً از جنس آدمی‌زادشان را.

از فردا روز از نوست؛ روزی از نو. برگ جدید زندگی. یک آدم دیگر. یکی که دیگر طبیب دوّار نیست؛ اما پر از امید است. پر از محبّت است به عالم و آدم. یک جای دیگر را می‌بیند و یک کس دیگر را. ان‌شاالله.

افوّض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد.

۰۱/۰۷/۰۹
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

نظرات  (۳)

سلام علیکم
ان شاء الله بهترین خبرات برایتان محقق شود!
پاسخ:
سلام
برای همه انشالا.
۰۹ مهر ۰۱ ، ۱۶:۵۵ آقای مهربان
طبیب سابق
سلام
نمیای تا دورت بگردم که. نه میای و نه پا میدی که بیایم :)
آدم انقدر سرسخت نوبره D:
پاسخ:
سلام
حالا کجاشو دیدی...
تازه طبیب سابق می‌خواد بره غار حرا رو امتحان کنه. دور از عالم و آدم. تازه شروع شده :)))))
۱۰ مهر ۰۱ ، ۱۸:۵۱ آقای مهربان
حداقل یکم خودتو بهم نشون میدادی که وقتی میری تور غار دلم نسوزه [اشک گوشه ی چشم]
پاسخ:
مرد مومن دوشنبه هفته قبل بود پیش هم بودیما. یه‌جوری می‌گی خودمم دلم براد کباب شد :))))))

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.