هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

ما، نمک‌پرورده‌های آن حکیم بزرگ...

پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ۰۲:۱۸ ق.ظ

هو/

کارهای چند روزم روی هم تلنبار شده بود. چند روزی بود که نرسیده بودم کار آن روز را به اتمام برسانم. صبح در مسیر، با عجله و شتاب راه می‌رفتیم. حس کردم یک چیزی اشتباه است. با عتاب خطابش کردم که آرام باش... آرام باشیم... خبری نیست که. دنیا دارد می‌چرخد. بعدش با طمأنینه قدم برداشتیم و چهارقل‌مان را با حضور قلب بیشتری خواندیم.

چند ساعت بعدتر دیدم آن طرف دنیا، حوالی وطنم، همان‌جا که ملتهب است، همان‌جا که سران و تهان (!) ابرقدرت‌های جهان را مشوّش کرده و خواب و خوراک را از دهان و چشم‌هاشان ربوده، پیر مرادم با بچه‌ها جلسه گذاشته. میان دود و خون و آتش و احتمال جنگ و ناوهای هواپیمابر و فلان و بهمان، آرام در گوشه‌ی حسینه‌اش نشسته، با فرزندانش گل می‌گوید و گل می‌شنود. شوخی می‌کند، می‌خندد، می‌خنداند. باوقار و با دلی مطمئن از ذکر خدا. انگار که دنیا را آب ببرد، پیر مرادمان را خواب ببرد. حکیم، کارش را کرده. پشتش گرم است. آرام، اما پرشتاب. جمع اضداد.
۰۲/۰۸/۱۱
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

حرفِ گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.