هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

کارِگر

يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۱ ب.ظ

هو/


قطعات کارمان را تکه‌تکه می‌کنیم. هر تکه‌اش می‌رود یک طرف. یک‌جور که هیچ‌کس جز خودمان نمی‌فهمد دارد چه‌کار می‌کند. کار را می‌فرستیم پایین، بین کارگاه‌ها/کارخانه‌ها، و خودمان از آن بالای هِرَم پخش شدنش را نظاره می‌کنیم. گاهی هم می‌رویم پایین، بین آدم‌ها. آدم‌هایی که اسم‌شان کارگر است، رسم‌شان بندگی. سرِ ظهر که می‌شود، کار و بار را کنار می‌گذارند و می‌روند به استراحت، نماز، ناهار. خیال‌شان راحت است. می‌دانند از یک جایی که آن‌ها نمی‌دانند کجاست، برنامه‌ها چیده شده. برخی هم که ساده‌تر و باصفاترند، تصور می‌کنند که کارها را سرکارگر یا صاحب کارگاه/کارخانه‌شان چیده. بی‌خبرند از کارفرما و طرّاح و کارگردانِ اصلی ماجرا. اما هر چه باشد، خیال‌شان راحت است. یک پیچ باید محکم کنند، یک مُهره باید ببندند، یک پُتک باید بزنند، یک جوش باید بدهند. با خیال راحت می‌کنند و می‌بندند و می‌زنند و می‌دهند. فقط نقش خودشان را می‌بینند. فقط دغدغه‌ی کار خودشان را دارند. فارغ‌اند از غمِ مونتاژ و نگرانیِ طرح اصلی و غصّه‌ی پایانِ پروژه. سر ماه هم خاطرشان جمع است که دستمزدشان پرداخت می‌شود. گاهی کم و گاه زیاد. و حتماً گاهی وقت‌ها با تأخیر. در سختی غر می‌زنند، اما قهر نمی‌کنند؛ چون نان‌شان را وابسته به صاحب کارگاه/کارخانه می‌بینند و خودشان را عیال او. قهر نمی‌کنند، تا زمانی که امیدشان از صاحب‌کارشان قطع شود؛ یا یک صاحب‌کار بهتر پیدا کنند و بروند پیش او. اما تا زمانی که امید دارند به صاحب‌کار فعلی، مشغول‌اند. تا وقتی که جای بهتر و صاحب بهتری نیابند، بیخ ریش همین صاحب‌اند. حتی اگر گاهی دستمزدشان کمی دیر و زود یا کم و زیاد شود...

مشغول‌اند. مشغول‌اند با خیال راحت. برایشان مهم نیست که کار قرار است به چه نتیجه‌ای برسد. فقط می‌دانند که باید یک پیچ محکم کنند، یک مهره باز کنند، یک پُتک بکوبند، یک قطعه جوش دهند. این‌که این پیچ و مهره و پُتک و جوش‌ها چه می‌شود، به آن‌ها ربطی ندارد. مطمئن‌اند که بالأخره قرار است آخرش یک چیز خوبی بشود. مطمئن‌اند به کارگردانی که پشت صحنه به آن‌ها گفته تو فقط پیچ را محکم کن، مهره را باز کن، پُتک را بکوب و این را به آن جوش بده. فقط جوش می‌دهد، به قامت یک جوش‌کار؛ یک کارگر. مطمئن است که نقشه‌ای در کار است و نقشه‌کش حاذق. کارگر فقط وظیفه‌ی کارگری‌اش را انجام می‌دهد. 


اسم‌شان کارگر است و رسم‌شان بندگی. مثل من، مثل تو. مثل ما که فقط عَمَله‌ی خداییم. پیچمان را محکم می‌کنیم. دغدغه‌مان فقط همین محکم شدن پیچ‌هایی است که صاحب کارخانه به ما واگذار کرده. در کارِ کارفرما که هیچ، حتی در کار صاحب کارخانه هم دخالت نمی‌کنیم. ما فقط مشغولیم. مشغولیم با خیال راحت. با اعتماد کامل به کسی که کارگردانی و طرّاحی و نقشه‌کشیِ اصلی فقط در ساحت اوست. ما، خیلی هنر کنیم، صاحب کارخانه‌مان را بیشتر بشناسیم، تا شاید به واسطه‌ی او، راهی پیدا کنیم به کارگردانِ اصلی.
من و تو، باواسطه یا بی‌واسطه، فقط عَمَله‌ی اوییم و مأمور به کوبیدن پُتک. یک عمله با خیال راحت، و مطمئن به این‌که هر چه‌قدر هم که پیراهنش روغنی شود و دستگاه و ابزارش خراب، آخر ماجرا خوب تمام می‌شود. مطمئن به این‌که آخر این پیچ پیچاندن‌های تک‌به‌تک و دو‌به‌دو، یک اتفاق خوب می‌افتد.
ما، عَمَله‌ایم. عَمله‌ای که غذای ظهرش را صاحب کارخانه می‌دهد، بیمه‌اش با صاحب کارخانه است، دغدغه‌ی دستمزد آخر ماه هم ندارد. دستمزدی که گاهی زود می‌شود و گاهی با تأخیر، گاهی کم می‌شود و گاهی زیاد. و کاری که سخت می‌شود یک روز، و آسان می‌شود روز دیگر. سخت اگر شود، بنده‌ایم؛ آسان اگر شود، بنده‌ایم. مگر آن‌که از مولایمان ناامید شویم؛ یا مولایی بهتر از او بیابیم.


+ کُجا رَوَم که دِلِ مَن، دِل از تُ برگیرد؟!
۹۹/۰۷/۱۳
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

مکانیکِ الهی

نظرات  (۱)

۱۳ مهر ۹۹ ، ۲۳:۲۲ بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
مصرع آخر، از سعدیِ جان است. همان شعری که می‌گوید:
ز چشم خلق فتادم، هنوز و ممکن نیست
که چشمِ جانِ من از عاشقی حذر گیرد.../
پاسخ:
دو چشمِ مستِ تو شهری به غمزه‌ای ببرند
کرشمه‌ی تو جهانی به یک نظر گیرد...

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.