هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

لا شَرقیّة؛ و لا غَربیّة...

جمعه, ۵ دی ۱۳۹۹، ۰۲:۳۶ ب.ظ

هو/

این وقت‌های ترم که می‌شد، برایشان از طراحی کاکپیت می‌گفتم؛ همان‌جایی که خلبانِ جنگنده می‌نشیند و مردم کوچه و بازار اسمش را گذاشته‌اند کابین خلبان.
طرح هواپیماهای شرقیِ روسی را نشان می‌دادم و کاکپیت تنگ و تاریکش را. برایشان توضیح می‌دادم که بزرگان روس معتقد بودند خلبان باید در تنگنا و شرایط سخت باشد تا باد به پشتش نخورد و حواسش را به مأموریت بدهد.
بعد همین‌طور که مست تصاویر و توضیحات می‌شدند، طرح جنگنده‌های آمریکایی را می‌گذاشتم و می‌گفتم که در تضاد کامل با روس‌ها، تمام تلاش آمریکایی‌ها این بود که خلبان در کمال راحتی باشد. چرا؟ چون حواسش پرت نشود و شش دانگ به مأموریت بپردازد. چون جایش راحت باشد و چیز ناراحت‌کننده‌ای مانع تمرکزش روی مأموریت نشود.
این‌جای کلاس می‌خندیدم به بشر، به دو فلسفه‌ی طراحیِ متضاد هواپیما برای رسیدن به یک هدف واحد.
بعد، از بچه‌ها می‌پرسیدم با کدامش موافقید؟
همیشه بین کسانی که در کلیشه‌ها و گزینه‌ها گیر می‌کردند، یک نفر پیدا می‌شد که در جوابم بگوید با هیچکدام. و منی که ذوق می‌کردم از بودن همان یک نفر توی کلاسم.
این‌جای کلاس شروع می‌کردم برایشان توضیح دهم که آدم، اگر آدم باشد، شرایطِ سخت یا آسان برایش فرقی نمی‌کند. تمرکزش را می‌گذارد روی مأموریتش، وظیفه‌اش، هدف خلقتش، عُبودیّتش. دستِ دلِ بچه‌ها را می‌گرفتم و با هم قدم می‌زدیم، می‌رفتیم آن بالا، بالای ابرها، توی آسمان‌ها. حرف می‌زدیم با هم، کنار هم. از این‌که ما بنده‌ی شرایط نیستیم؛ بنده‌ی سختی‌ها، آسانی‌ها، گریه‌ها، خنده‌ها... از این‌که تفاوت بین «عُسر» و «یُسر» فقط در یک حرف است؛ و آن حرف وابسته به نگاه ما. بعد دوباره برمی‌گشتیم وسط کلاس درس، وسط طراحی کاکپیت خلبان. نتیجه‌ای که آخر کلاس می‌گرفتیم این بود: کافی است فقط یک کاکپیت معمولی طراحی کنیم؛ نه شرقی، نه غربی. در عوض، وقتمان را بگذاریم روی خلبان‌ها، روی آدم‌ها. آدم‌هایی که آدم باشند و سختی را آسانی ببینند؛ آسانی را آسانی.




* عنوان: نوری از آیه‌ی نورِ سوره‌ی نور.
۹۹/۱۰/۰۵
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

مکانیکِ الهی

نظرات  (۷)

۰۵ دی ۹۹ ، ۱۶:۱۳ میم مهاجر
خدا امثال اون دست دانشجوها و این جور اساتید رو زیاد کنه...
پاسخ:
سلام. خدا منو آدم کنه :)
۰۵ دی ۹۹ ، ۱۷:۳۶ علیرضا گلرنگیان
سلام برادر
احسنت بر شما! :)
«در عوض، وقتمان را بگذاریم روی خلبان‌ها، روی آدم‌ها...»
پاسخ:
سلام و نور
خداقوتت بده داداش کنکوری من :)
۰۶ دی ۹۹ ، ۱۶:۲۳ آقای مهربان
سلام اخوی
فرقش توی میزان هزینه و انرژی ای هست که باید بذاری، و البته اصالتی که قائل میشی !
پاسخ:
سلام و رحمت‌الله جناب دکتر الدکاتر! صباح‌الخیر قرة عینی :)
بیشتر همون اصالته. هزینه و زمان فرق زیادی نداره. اونام خیلی وقت/پول صرف طراحیاشون می‌کنن. دیوانه‌وار... دست کم‌شون نگیر. هر چی ما صرف تربیت انسان بخوایم بکنیم، اونا ده برابر به مادی‌گرایی گذروندن. پیشرفتای مادی غیرقابل انکاری که داشتن، حاصل زحمات جدّیشونه.
عمدتا خوب گفتید تا اونجایی که رسیدید به این جمله: از این‌که تفاوت بین «عُسر» و «یُسر» فقط در یک حرف است؛ و آن حرف وابسته به نگاه ما
که همه ی پست رو خراب کرد.
پاسخ:
سلام
بله، ممنون.
«از نظر شما» عمدتاً خوب گفتم؛ و باز هم «از نظر شما» از یه جایی بعد چیزی گفتم که تمام پست رو خراب کرد.
و این، طبیعت «نظردهی» است.
اگر نظر با دلیل و تحلیل باشه: شاید بنده به وجوه بیشتری از «عمدتاً خوب بودن» و «خراب کردن همه پست» از دیدگاه شما واقف بشم و در صورت لزوم نگرش خودم رو تقویت/تصحیح کنم؛
اگر هم دلیلی مطرح نشه و فقط یک گزاره خوب/بد مطرح بشه: از وقت و نظری که گذاشتید سپاسگزارم و تمام. :)
توضیح ندادم تا پیش از اینکه من بگم خودتون هم روی جمله تون فکر کنید.
از نظر من این قبیل جملات، جملات فانتزی هستند که هرگز سر بزنگاه، اساسی دستگیر ما نخواهند بود.
بیایید چند تا مثال از یسر و عسرهای مقابلش رو جایگزین مثال طراحی کابین خلبان کنیم.
عسر ِ از دست دادن یک عزیز و در مقابلش یسر از دست ندادن اون عزیز. عسرِ بیماری و در مقابلش یسر سلامتی. عسر فقر و در مقابلش یسر ثروت.
بیایید توی این چند مثال محدود عسرها رو خلاصه کنیم در واژه‌ی نداشتن و یسرها رو هم در واژه‌ی داشتن. من از شما می‌پرسم! واقعا فرق داشتن و نداشتن یک حرف هست فقط...؟ و ما می‌تونیم این " ن " رو ندید بگیریم و ازش بگذریم؟ مثلا من می‌تونم به خودم بگم فرق سرطان داشتن و نداشتن من یک ن هست فقط؟ واقع نگرانه نگاه کنیم درد کشیدن یا نکشیدن وابسته به نگاه منه یا وابسته به عملکرد اون تومور توی بدن؟
این دست جملات درسته که زیبایی های ادبی دارند اما من تصور می‌کنم هدف شما از نگارش این پست نشان دادن زیبایی های ادبی نبود.
این زیبایی ها استامینفون اند! درد رو بدون از بین بردن ریشه، موقتا از بین می‌برن. هرگز درمان اصلی نیستن.
اینجا اولین قدم درمانِ اصلی که مثل هر درمان اساسی دیگه ای سخته و زمان بر؛ اینه که بفهمیم عسر عسره، یسر هم یسر. بفهمیم فرق شون زمینه تا آسمان. سلامتی تا بیماری. ثروت تا فقر. شادی تا غم. باید فرق ها رو بشناسیم و انکارشون نکنیم و برای مقابله با هر کدوم از این تفاوت ها برنامه داشته باشیم. از پیش بدونیم عسر اومده که اذیتمون کنه و ما قراره اذیت بشیم ولی کم نیاریم. من از اون جمله‌‌ی ادبی این طور برداشت میکنم که ما قراره اذیت نشیم. اتفاقا ما قراره اذیت بشیم و طبیعیه که اذیت بشیم و حقم داریم که اذیت بشیم. منتهی باید خودمون رو براش آماده کنیم که با وجود اذیت شدن بالکل نبازیم ...
 در غیر این صورت اگر الله بختکی بریم تو دل میدون  و بگیم فرقشون یه حرفه، در مواجهه با اون تفاوت ها وارد فاز انکارِ واقعیت میشیم. و هیچ آدم ِ در انکاری هرگز به حقیقت ِ زندگی نخواهد رسید.
ما ها نمی‌تونیم اون طوری که در یسر زندگی می‌کنیم در عسر هم زندگی کنیم. چون عسر میاد که با به سختی انداختن ما مدل زندگیمون رو عوض کنه.من با حرف شما کاملا موافقم. ما تمام وقت باید تمرین کنیم که بنده ی شرایط نباشیم. توی عسر راه خودمون رو به سختی بریم و توی یسر هم راه خودمون رو به راحتی بریم. انکار شرایط ما رو از بندگی شرایط خارج نمی‌کنه ...
پاسخ:
سلام و احترام.
خیلی ممنون که صبر کردید تا بنده فکر کنم روی جملاتم :) و سپاس بابت توضیحات مبسوطتون.

مسئله‌ای که وجود داره و بنده و بسیاری از دوستان عزیز بنده بهش مبتلا هستیم، اینه که ما، اهالی علوم غیرانسانی (افرادی که با علوم انسانی بزرگ نشدیم و مبانیمون اصولی نیست و نگاهمون حاصل مطالعات و افکار شخصیمونه)، معمولاً یک نگرش قطعی (Determinstic) به موضوعات حوزه‌ی علوم انسانی داریم. یعنی انتظار داریم وقتی می‌گیم «اگر فلان بشود»، حتماً نتیجه بگیریم که «آن‌گاه بهمان می‌شود».
بنابراین، وقتی مسئله‌ای مطرح می‌شه، با همون «اگر فلان باشد»هامون می‌سنجیمش و درصورتی‌که به «آن‌گاه بهمان می‌شود» ختم نشه، اون موضوع رو قاطعانه رد می‌کنیم و با روش‌های محترمانه یا غیرمحترمانه، خواسته و یا ناخواسته، با قصد یا بدون قصد، به‌صورت حتمی و قطعی زیر سؤال می‌بریمش. چه بسا به‌قدری هم مطمئن ردّش کنیم که بگیم هر چه جز این نتیجه‌ای که ما می‌گیم باشه، منطقی و علمی و از جنس حقیقت نیست؛ بلکه الهامی و زیبا و هنریه؛ یا چیزای غیرمحترمانه دیگه‌ست :)
این نکته رو لازم دیدم درباره‌ی خودم و دوستانم عرض کنم. گرچه که بین بچه‌های انسانی هم رایج شده این نگاه قطعی و حتمی. شاید یکی از دلایل انجماد علوم انسانی کشور هم همین باشه که حتماً باید به نتایج مشخّصی برسیم؛ وگرنه هر چیزی جز آن مردوده و علمی نیست.


خب... بگذریم...
با این توضیحاتی که شما نوشتید، از دیدگاهی که شما معرفی فرمودید، عسر با یسر متفاوته؛ و نتیجه‌ای که می‌گیرید هم کاملاً روند صحیحی داره. بنده هم با مقدّماتی که نوشتید، نتایج کلّی شما رو با نهایت تواضع می‌پذیرم و بحثی درباره‌ش نخواهم داشت. از شما هم تشکّر می‌کنم که دیدگاه مهمّ دیگه‌ای رو تشریح کردید.
امّا با نگرشی که بنده دارم، عسر و یسر تفاوتی ندارن؛ و با مقدّمه‌ای که می‌تونم ارائه بدم، نتیجه‌م احتمالاً قابل قبول خواهد بود. لااقل از منظر فلسفی و با یک روند صحیح قابل اثباته و در دسته‌ی ادبی و هنری قرار نمی‌گیره.
نکته‌ی ماجرا اینه که وقتی مقدّمات و نگرش‌ها عوض می‌شن، دو نتیجه‌ی متضاد می‌تونن به‌صورت همزمان قابل قبول باشن.
مثالی که الآن به ذهنم می‌رسه درون‌دینیه:
به‌عنوان نمونه، نگاه Deterministic باعث می‌شه که روایت «الدّنیا سجن المؤمن» رو در کنار روایت «الدّنیا مسجد...» قرار بدیم و با خودمون بگیم بالأخره دنیا زندانه یا مسجد؟ یا مثلاً متن یکی از روایات رو کامل و با مقدّماتش بخونیم و با متن ناقص یکی دیگه از روایات مقایسه کنیم و بگیم یکیشون حتماً غلطه و دیگری قطعاً صحیحه. یا حتّی به قدری درگیر نگرش قطعی خودمون باشیم که یک رابطه‌ی منطقی ریاضی قطعی برقرار کنیم و بگیم «سجن = مسجد». یا بلاهای دیگه‌ای که سر مسائل علوم انسانی میاریم با نگاه‌های تک‌بعدی و قطعی خودمون و به دلیل نگرش‌های غالب در رشته‌های تخصصی غیرانسانی‌مون که بهش عادت کردیم.
درحالی‌که اگه برگردیم عقب‌تر و به معیارها، تعاریف اولیّه، مقدّمات، شرایط، تکمله‌ها و سایر پارامترها توجّه بیشتری بکنیم، متوجّه می‌شیم که در این مثال خاص، هر دو نتیجه‌ی سجن و مسجد برای توصیف دنیا، علی‌رغم ظاهر متضادّشون، کاملاً صحیح و مکمّل خواهند بود. در سایر موارد علوم انسانی هم این اتفاق به کرّات میافته.

این از کلیّات موضوع بود که خدمتتون عرض کردم تا تصوّر نکنید که «فقط» حرف‌ها و نگرش شما صحیحه. حرف‌های شما با مقدّمه و منطقی که دارید صحیحه، ولی فقط نگرش شما صحیح نیست. با مقدّمات دیگه، میشه صحّت نتایج کاملاً متفاوت و حتّی متضاد با نگرش شما رو هم اثبات کرد.


امّا؛
تحت شرایط فعلی که در گفتگو ایجاد شده، در پی پاسخگویی جزئی و اثبات ادعای خودم در باب یکسان بودن عسر و یسر نیستم. بیش و پیش از اون‌که بخوام دیدگاه خودم رو توضیح بدم و منطق عقلی و نقلی پشت نتیجه‌م رو تشریح کنم، علاقه‌مندم که یک عادتی در گفتگوها رو به نقد بکشم. عادتی که در بسیاری از ما شکل گرفته و بعضاً متوجّهش نیستیم، یا گاهی وقت‌ها هم که توجّهمون بهش جلب میشه، ناراحت میشیم و به بهانه‌هایی نمی‌پذیریمش. اون هم این‌که چرا در نگاه اول تصوّر می‌کنیم پشت کلماتی که منطبق با نگرش ما نیست، تفکّر و دلیل وجود نداشته؟ به طور خاص در این مطلب، آیا بهتر نبود که شما نظرتون رو می‌گفتید، نظر بنده رو فقط به چالش می‌کشیدید، و در نهایت از بنده می‌پرسیدید که منطق یکسان بودن عسر با یسر چیه؟ به جای این‌که نگرش خودتون رو بنویسید، نگاه بنده رو به چالش بکشید، و در بین نقدتون با اصرار چندباره اشاره کنید که از نظرتون این‌ها جملات ادبی و نگاههای فانتزی و الله بختکی و امثالهم هستند...
الآن خودتون بفرمایید که با این نسبت‌هایی که خیلی محترمانه به اون بخش مدنظرتون از جملات بنده دادید، آیا اساساً جای پاسخ‌گویی و بیان منطق و دلیل برام باز گذاشتید؟ :) من یه نتیجه نوشتم، شما به چالشش بکشید و ازم مقدّمات و توضیحاتش رو طلب کنید و بهم نقد کنید که چرا بدون مقدّمه یه سری نتیجه رو نوشتم. منم میام و توضیح می‌دم. چرا از اوّل باید اینا رو ادبی و فانتزی فرض کنیم و خیلی راحت از یه روند علمی دورش کنیم؟ چرا باید به راحتی چیزی که مطابق منطق ما نیست رو بگیم غلطه، خرابکاریه، و فلان؟ بدون اینکه ادلّه و منطق طرف مقابل رو بپرسیم یا صبر کنیم تا خودش توضیح بده... این از کجا وارد فرهنگ گفتگویی ما شده و بخشی از روزمره کلامی ما رو تشکیل داده؟ :)
به‌نظرتون این طرز نقد کردن دیگران، گرچه بسیار محترمانه و منطقیه، ولی خودش به‌شدّت قابل نقد نیست؟ به‌نظرتون این نوع ورود به مسائل، اصلاً اجازه‌ی مفاهمه به ما می‌ده؟ احتمالاً اصطلاح کوچه بازاریش این باشه: برچسب زدن متمدّنانه، محترمانه، غیرمستقیم و پنهان. چیزی که احتمالاً همه‌مون در حالت مستقیم و غیرپنهان، از فاعل و مفعول شدنش متنفّر باشیم :)

این، اولین چیزیه که بنده به تجربه‌ی شخصیم، همون اولِ اول توی کلاسام حل می‌کنم تا همراه با همه‌ی دانشجوها که از طیف‌های مختلف فکری هستن، بتونیم گفتگوی برابری رو تجربه کنیم؛ به‌جای گفتگوهای از بالا به پایین که خواسته یا ناخواسته برقرار می‌شه. البته معمولاً تا آخر ترم هم این مشکل به‌طور کامل حل نمیشه؛ احتمالاً چون عادت و عادی شده و از چشمامون پنهانه؛ و احتمالاً چون خیلیامون معتقدیم که داریم درست نقد/فکر می‌کنیم و قابل پذیرش نیست برامون که شاید اشتباه باشه. از جمله خودم :)
سلام.
۱. در مورد نکته‌ای که ابتدا در مورد خودتون و دوستان خودتون گفتید بگم که:
من حرف شما رو می‌پذیرم، انتقاد زیرپوستی که اومدید رو هم می‌پذیرم.
اما من تصور می‌کنم ربطی به رشته نداره. که بگیم علوم انسانی ها این طور نیستند و الباقی هستند‌. در هر رشته‌ای، هر کس که تونست از این قطعیت خارج شه، تبدیل شد به یک نظریه پرداز جدید و یک دانشمند با حرف جدید و یک مخترع با اختراع جدید. در هر حیطه ای ... چون نتایج همیشگی رو نپذیرفته و نتیجه و سرنوشت جدیدی ساخته‌. اصلا این عبارت معروفه که دانشمندان انسان‌های شکاکی هستند :)
اما باید این رو هم در نظر بگیریم که آیا توان تردید در هر قطعیتی رو داریم یا نه که موضوعش کاملا جدای از بحثه و من ازش میگذرم.
پس مورد اول که مخلوطه با مورد سوم رو پذیرفتم و انتقاد شما وارده!


۲. من هم پیش‌تر فلسفه بافی‌هام ( از نظر من این جمله بار منفی نداره.) ختم می‌شد به این که عسر و یسر تفاوتی با هم ندارند. اما به مرور به این نتیجه رسیدم تفاوت دارند. حالا اگر بخوام نتیجه‌ی خودم رو با کامنت منتقدانه‌ی شما بر کامنت منتقدانه‌ی خودم ترکیب کنم، باید بگم می‌تونم بپذیرم که برای انسان‌هایی از جمله شما، می‌تونه عسر و یسر متفاوت نباشه.
اما در مورد انسان‌هایی مثل من این عدم تفاوت صدق نمی‌کنه. چون اولی رو رفتم؛ به قطعیت میگم که صدق نمی‌کنه.
اما به هر حال شما هم اشاره‌ای به حالت اول در پست تون نکردید. با توجه به اینکه جامعه‌ی آماری متفاوتی مخاطب‌تون بودند و معلوم نیست که کدام یک شبیه شما اند و کدام یک شبیه من، میشه گفت شما هم حکمی قطعی دادید سر کلاس تون :)
و البته این وسط دسته‌ی سومی هم حتما وجود دارند که من تصور می‌کنم احتمالا اون‌ها درست تر باشه راهشون...


۳. من از اینکه عقایدم مستقیما مورد هدف انتقاد قرار بگیرن بیشتر استقبال می‌کنم تا اینکه کسی نرم و سازشکارانه جلو بیاد. مثلا من توی کامنت قبلم نتیجه رو همون خط اول گفتم. " از نظر من این جملات جملات فانتزی هستند که ... "
و در ادامه تازه رفتم مقدمه بافتم واسه نتیجه‌م...
این به این معنا نیست که در ذهنم هم این فرآیند به همین ترتیب رخ داده.
درواقع توی مباحثی که طرف مقابلم روشون فکر کرده و نتیجه‌ش رو هم از پیش گرفته، شما احتمالا ترجیح میدید از اول به آخر بیایید و من ترجیح میدم از آخر به اول بیام. ( البته، البته، قطعا نه در همه‌ی جنبه ها) این برمی‌گرده به شخصیت افراد!
من در اولی نگاه رو از بالا به پایین می‌بینم اتفاقا. اما در دومی نگاه رو هم سطح می‌بینم...
چرا این طوره؟ به دلایل گسترده.
این طرز نگاه به چه فاکتورهایی ربط داره؟ باز هم به فاکتورهای گسترده‌. که یکیش جایگاه طرفین مباحثه نسبت به همدیگه است.
با این همه من اعتراف می‌کنم که توجه نکردم به اینکه شما در دسته ی اول هستید و قصور خودم رو انکار نمی‌کنم.
علی ای حال ... من در هر دو باب مفاهمه رو باز می‌بینم. در هر دو میشه جایی به نقطه‌ی مشترکی رسید و بحث رو طوری که مطابق شخصیت هر دو نفر باشه پیش برد‌. کما اینکه اصلا گاهی در مسائل علمی اگر از اول به آخر رفتیم و به نتیجه رسیدیم، یک راه اینه که از آخر به اول بیاییم :)


 اما انتقاد من به شما!
 شما پاسخی به موضوع اصلی انتقاد من ندادید و این از نظر من یعنی پالسی به مراتب منفی تر برای ادامه‌ی گفتگو، نسبت به طرز بیان انتقاد.


نهایتا؛ متشکرم.
پاسخ:
سلام.
ممنون که بالاخره سلام کردید/ جواب سلام دادید. این از همه چیز مهم‌تر بود :)


1. تشکیک در هر حیطه‌ای و هر رشته‌ای هم شاید افراط باشه :)
جهان، جهان قطعیت‌ها و عدم قطعیت‌هاست؛ شک‌ها و یقین‌ها.

2.بله، بنده هم متأسفانه مبتلا به قطعیت هستم. خودم در پاسخ قبلی عرض کردم، پیش از این‌که شما زحمتش رو بکشید. واقفم به موضوع. امّا خیالتون راحت باشه. وقتی گفتگو از بالا به پایین نباشه و به اسم نقد، مرزهای اخلاق جابه‌جا نشه، حتّی اگر موضوعی رو با قطعیّت مطرح کنیم، سایرین جرئت کافی برای به چالش کشیدنش رو پیدا می‌کنند. و باز هم خیالتون راحت باشه که دوستان دانشجوی شما سر کلاس، نه تنها یک مدل، دو مدل، سه مدل، بل‌که ده‌ها مدل برای عسر و یسر می‌گن. مهم اینه که از موضع بالا بهشون القا نکنیم که فقط همونی که من می‌گم درسته و تو داری شعر ادبی می‌سرایی. کافیه اخلاق گفتگو رو رعایت کنیم و همون‌طور که توی متن نوشتم، کنار هم و دست در دست هم با هم‌دیگه حرف بزنیم. در این‌صورت، قطعیت‌های بنده در اظهارنظرهام توسط دانشجوهام خودبه‌خود به چالش کشیده می‌شن. کمااین‌که تا به حال شدن. گاهی جواب گرفتن مثل این مورد؛ گاهی هم بنده رو متقاعد کردن مثل موارد متعدّد.

3.اجازه بدید اخلاق رو با من از این استقبال می‌کنم، تو از این استقبال می‌کنی، او از آن استقبال می‌کند، زیر پا نذاریم. اصول انسانی و دینی کاملاً مشخص‌اند و نیازی به تبصره ندارن. :)


انتقادتون رو پذیراییم. ولی احتمالاً هیچ‌وقت درباره‌ی موضوع اصلی پاسخی ندم به شما. خیلی مقدّمات دیگه رو باید با هم تمرین کنیم و از همدیگه یاد بگیریم در گفتگو کردن. خوب نیست بحثی رو شهید کنیم، فقط به دلیل این‌که بلد نیستیم گفتگو کنیم. هر بحثی حقی به گردن ما داره. در گفتگو کردن با شما بنده بلد نیستم حقّ این مطلب رو ادا کنم و معذورم از گفتگوی بیش‌تر.

گرچه تلخ، ولی نکاتی بود که شاید یک نفر باید مطرح می‌کرد باهاتون.
امیدوارم شما که این‌قدر اهل استقبال هستید، باز هم بنده رو بخونید.
موفق باشید :)

+ سعی کردم دلی آزرده نشه. اگر شد، آینه‌ی عمل دل‌آزاری بوده؛ که به اسم بحث منطقی و نقد کردن رایج شده در نسل جدید.

جواب مختصرم اینکه:
من عکس شما معتقدم اخلاق، پاری اوقات نسبی است و چیزی رو که شما بی اخلاقی می‌دونید، من نمی‌دونم.
در نهایت؛ من هم آرزوی موفقیت دارم.

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.