هو/
میدانی؟ از دیروز خیلیها محتوای جیب یحیی را ستایش کردهاند. از عطر و خوشبوکنندهها بگیر تا ناخنگیر و سلاحی که با چسب سرپا نگه داشته شده بود. از آن سلاح کمری شگفتانگیزی که قرار بود یک روز با آن ترور شود با آن صداخفهکنی که شگفتانگیزترش کرده بود. از آن تسبیح ساده که موحّد متوکّل محض را به ربش متصل میکرد. از آن ادعیهای که بوی تشیّع میداد...
من اما میخواهم دربارهی پولهاش بنویسم. از آن کمتر از ۲۰۰۰ شِکِلی که در جیب داشت. واحد پول رژیم صهیونیستی را میگویم. همانکه در غزه هم رایج است. این، داستان مردیست که میجنگید برای ملتی که حقِ داشتنِ واحدِ پولِ خودشان را هم نداشتند.
خیلی خیالیست که تقلیلش بدهم به ملتش. او میجنگید تا پیشگیری کند از اینکه واحد پول کل ممالک اسلامی شِکِل شود.
نه... او برای کل جهان جنگید. برای دنیا و آخرت جنگید. او میجنگید تا بساط تمام واحدهای پولی از کل عالم برچیده شود. میجنگید تا مهدی موعود (عج) از راه برسد.
هو/
با اشک باید بنویسم که «شهادت» دخترتان، فاطمه (س) از مهجوریت به درآمد؛ شهادت شما اما هنوز که هنوز است کتمان میشود.
یک روز اما یک جایی در تقویمها باید بنویسند که شما بودید که به شهادت، شرافت دادید. صلوات خدا بر شما و آل مطهرتان، ای پیامبر شاهدِ شهید.
هو/
یکم؛
انتخابات ۱۴۰۳ بهترین دورهی زندگی سیاسی من بود. انتخاباتی قابل پیشبینی و پر از امتحان. انتخاباتی که از شخص رهبری برای یک نامزد خرج شد تا پایههای عقاید و تشخیصهای شخصی تو را سست کند. انتخاباتی که سیدحسن نصرالله هم در آن دخالت داده شد تا بین آنچه خود دیدهای و آنچه از دیگران شنیدهای دو دل شوی. انتخاباتی که آنانکه عقایدت را وامدارشان بودی، حالا برای شک و تردید تو به آنچه یقین کرده بودی، صف بسته بودند. انتخابات ۱۴۰۳ مردافکن بود و محل امتحان. هنوز هم هست و امتداد دارد.
دوم؛
۴۰۳ انگار آمده بود تا هر چه اصلاحطلبان تا کنون از آن منع کرده بودند را یکجا به صورتشان بکوبد و در دامنشان بگذارد.
پزشکیان از احمدینژاد اگر بدلباستر نباشد، خوشلباستر هم نیست. از احمدینژاد لاتتر مینماید. بدزبان و بیپرواست. پوپولیست و عوامانه است. ذرهای پرستیژ در وجودش راهی ندارد. زود از کوره درمیرود و آنچه نباید را میگوید. حوصلهی زیادی ندارد. آنچنان ناگهانی از دین و قرآن و نهجالبلاغه مایه میگذارد که رحمت خدا بر آیتالله علمالهدی. طوری جملات و کلمات را منقطع میکند و گاف میدهد که خدا بر درجات شهید رئیسی بیفزاید. آنقدر تعداد رأیش کم و در تاریخ انقلاب در اقلیت است که شب جمعهای باز هم خدا بر درجات شهید رئیسی بیفزاید. وزن قلب انسان را به عنوان یک متخصص قلب غلط میگوید، گویی حتی در تخصص خودش هم متخصص نیست. و خلاصه آنچنان جمع خوبیهاییست که اصلاحطلبان یک عمر از آن نالیدهاند که احتمالا تا کنون هزاران هزار کهیر زدهاند. صادق آل محمد (علیهم صلواتالله) خوب فرمود که: «کسى که مؤمنى را بر خطایی سرزنش کند، نمیرد تا زمانیکه خود مرتکب آن خطا شود». و راستش، من این ابتلا و ارتکاب را نزدیکی مرگ بر پیکرهی اصلاحات میبینم.
سوم؛
اما چه میشود که چنین شخصیتی با شعار بیبرنامگی و با گردننگیری تمامعیار رأی میآورد؟
یکی از دلایل اصلیاش شاید آن بخش از جامعه باشد که «طوطیوار» تکرار میکند. همان بخشی که به چالش کشیده نمیشود. همان طیفی که با تکرار خاتمی و توصیهی سلبریتیها هر بار به یک سو میچرخد و در نهایت با مدیریت پنهان و پیدای همانها از بیخ و بن سودای براندازی به سرش میزند. همان بخشی که به جای «فداکاری»، «طلبکاری» را در مکتب اصلاحطلبان مشق میکند و در عوض باربرداری از مملکت، دائماً در حال بارگذاری و مصرفگراییست. اصلاحطلبان نیاز به سیاهی لشکری دارند که بیهویت، مصرفگرا، کمحافظه و احساسی باشد. با یک اشاره یاحسین، میرحسینگویان با صندوقها قهر کنند و با یک اشارهی دیگر روحانی را بر کرسی بنشانند. حامی زن، زندگی، آزادی باشند و در عین حال به قرآنخوانترین کاندیدا رأی دهند. ۹۶ از دیوار کشیدن در پیادهرو بترسند و ۴۰۳ به قول خودشان از لولو! و با یک تهییج، چه از قوم و نژاد باشد، چه از رعب و وحشت، چه از طمع و وعده، چه تقلید کوکورانه از سلبریتی سیاسی و سینمایی، به صف شوند برای ادامهی تصمیمات احساسی و متضادی که از جای دیگر کنترل میشود و عمری با آن زیستهاند.
چهارم؛
در این میان، یک جریان از طرف مقابل هم که سالهای سال مشی کپیکارانه از اصلاحطلبان را دنبال کرده و دائماً تغییر موضع داده، نوع دیگری از رأیآوری را امتحان نمود. این جریان بدش نیامد مخاطبش را «طوطیوار» بار بیاورد. از خطیب پای کار آمد تا مداح. از رأی رهبری خرج شد تا استاد اخلاق و سیدحسن نصرالله و سرداران بزرگ اسلام. اما یک درس بزرگ گرفت (اگر گرفته باشد) :
بخش مذهبی مردم دیگر طوطیوار دنبالهروی نمیکنند. دیگر گذشت آن دورهای که بزرگانی از بالا مصلحتی بیاندیشند و ارادهای کنند؛ بعد همه سرمایهها را از بیت رهبری تا سیدحسن نصرالله خرجش کنند؛ و آخر سر مردم طوطیوار بیایند پای کار نظام!
اینجا همان پامنبریهای آن استاد اخلاق، همان فداییان و پیشمرگان رهبری، همان سینهچاکان جبههی مقاومت، همان پایکاران انقلاب، یک «نه» محکم گفتند به آنچه از بالا میشنیدند و یک «آری» گفتند به آنچه از زاویهی دید خود میدیدند و میفهمیدند.
پنجم؛
جلیلی ظاهر دلفریب نداشت. بیان فصیح نداشت. مبهم و خستهکننده بود. پل و برج و موشک نساخته بود. سوابقش را به دلایل امنیتی مخفی میکرد. کشور را خرج خودش نمیکرد. به عبدالحمید باج نمیداد. رگ و ریشهی ترکی و کردیاش را به رخ نمیکشید. قرآن را با چهارده روایت خرج افکار و عقایدش نمیکرد. در آخرین لحظات مناظرهی آخر که همه چیز آمادهی نابود شدن پاکدستی پزشکیان است، هیچ نامی از داماد او نیاورد. علیرغم تمام نقدهای علمی که به دولت شهید رئیسی داشت، در بزنگاهی که از او پرسیده شد، هیچ نقدی به دولت او وارد نکرد. زن پزشکِ احتمالا غیرسیاسیاش را به زور کنار خودش نمینشاند. پسر نخبهاش هیچگاه اقدام به ویزای کانادا نکرده بود. سوادش را به رخ نمیکشید. واژهی غیرفارسی به ندرت استفاده میکرد. در میان «نمیشودها» و ناامیدیهای محضی که راه رأیآوریست، از جهش و امید سخن میگفت؛ گویی اصلا در باغ نیست؛ تا حدی که طرفدارانش هم به شک و شبهه میافتادند. شب انتخابات به طور ناگهانی احساس تکلیف نکرده. به قصد افزایش مشارکت در انتخابات حاضر نشده. از همه آمادهتر بود برای مسئولیت اما از همه کمتر خودش را به در و دیوار میکوبید. بسامد صدایش را تغییر نمیداد. نخبگانی و تبیینی گفتگو میکرد. در یک کلام، هیچ جذابیتی نداشت.
ششم؛
چرا ۱۳ و نیم میلیون نفر به کسی رأی دادند که چنین ویژگیهایی دارد که روی کاغذ شانسی برای پیروزیاش ایجاد نمیکند؟
چون بخش قابل توجهی از این حدود ۱۴ میلیون، اهل تشخیص فردی شدهاند. چون باید قانع شوند، نه توجیه!
چرا طرفداران، جلیلی را از ائتلاف با قالیباف منع میکردند؟
چون دیگر نمیخواستند طوطیوار پای کار نظام بیایند.
آیا احتمال شکست نمیدادند؟
بسیار زیاد احتمال میدادند، اما اینها اهل تشخیص و عمل به وظیفه شدهاند. شاید مثل آن مولایی که کاملاً برایش شهادت و اسارت در کربلا واضح و قطعی شده بود.
بگذارید برایتان تشریح کنم:
من مرد میانسال اسنپی را دیدم که میپرسید به کی رأی میدی و وقتی میشنید به جلیلی، مجانی تو را تا مقصد میرساند. من دختر بدحجاب و بیحجابی دیدم که در هوای گرم برای جلیلی آمده بود پای کار. دکتری دیدم که تا بلوچستان رفته بود و روستا به روستا میگشت تا قانع کند. مهندسی دیدم که ساعتها تصادفی تلفن میزد و فحش میشنید تا چند کلمه در میان ناسزاها بگوید. دهه هشتادی دیدم که از زن، زندگی، آزادی رسیده بود به جلیلی. دهه هفتادی دیدم که از بیکاری و بیپولی مینالید، اما به قول خودش یکسوم سرمایهاش را آورده بود برای جلیلی. دهه نودی دیدم که بادکنک برای جلیلی باد میکرد. نوجوانی دیدم که کل خانوادهاش پزشکیانی بودند و او برای جلیلی نفس میزد. کارگری میدیدم که مرخصی گرفته بود تا کمک کند. و بینهایت آدمهایی که ختم و نذر میکردند برای جلیلی، آنچنان که برای ظهور مولایشان. انگار که این دو مسیر را یک مسیر یافته بودند.
چنین فضایی در سیاست چند دههی اخیر ایران بینظیر بود. این همان فضای دفاع مقدس بود. این همان روش اربعین حسینیست که هر کسی هر کاری از او برمیاد را با جان و دل انجام میدهد. اسم این مواسات و برادری همدلانه است. دکتر دستش را در دست بیسواد میدهد و در هدف متعالی همسفره و برابر میشوند. همه برای خدا یکی هستند.
و آیندهی ایران که نه، آیندهی جهان را نه طوطیهایی که یک مسیر درست را تقلید میکنند، بلکه آزادگانی که به تشخیص خود خالصانه عمل میکنند، میسازند.
هفتم؛
بله، ما بردیم. جمهوری اسلامی برد. سالها طول کشید تا به اینجا برسد. تا به تشخیص فردی و پای کار آمدن با این تشخیص در امر سیاسی برسیم. و بیشتر و بیشتر هم خواهد شد. کیفیتش هم عمیقتر خواهد شد. چه جلیلی باشد، چه غیر او. چون ظهور نزدیک است. بسیار نزدیک.
خلاصهی منطقی پروژهی جلیلیهراسی در ستاد آقای پزشکیان اینطوریه:
مقدمهی اول:
از جلیلی بترسید! زمانی که ما در رأس دولت بودیم و اون توی شورای عالی امنیت ملی بود، عامل تمام بدبختیها و تحریمهای کشور شد.
مقدمهی دوم:
به ما رأی بدید تا ما بیایم در رأس دولت و جلیلی برگرده توی شورای عالی امنیت ملی.
نتیجه:
ما مجنونیم و نمیفهمیم چی میگیم؛ ولی شما بهمون رأی بدید!