هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات
  • ۶ خرداد ۰۴، ۰۹:۰۵ - ن. .ا
    :)

هو/


۱. خیلی وقت نگذشته از مطلبی (https://hobout.blog.ir/1403/08/11) که ارجاعش داده بودم به مطلب دیگری. دوباره ارجاع می‌دهم و می‌گویم هنوز آن‌چه در مطلب اول نوشته‌ام، نشده است. روزهای اولی که از نوشتن مطلب اوّلم می‌گذشت، خیلی‌ها به سخره‌ام می‌گرفتند. حالا ولی شاید کمی باور کرده باشند. اگر باور نکرده باشند هم مهم نیست. کمی صبر کنند تا ببینند. به قول همسرم، وقتی به تجربه‌ی زندگی مشترک‌مان، آینده‌نویسی‌هایم را می‌شنود: «نگو... امان از این زبون تو وقتی شروع می‌کنی پیش‌بینی کنی».

۲. انکار جنگ، بدترین اتفاق ممکن بود. همان‌که هنوز هم هست. استفاده از واژه‌ی جنگ در پیام دوم رهبری در همان روز اول، دل‌گرمی داد. جایی‌که با نام‌گذاری «وعده‌ی صادق ۳» و «عملیات» خواندن آن، درک نکردن کُنه نگاه ولیّ زمان را در لایه‌های مؤمن‌ترین مؤمنان این روزها بیشتر نمایان ساخت. بله؛ می‌شود عمیقاً مؤمن بود به ولیّ، اما کج‌فهمی داشت و منشأ کج‌فهمی شد.

۳. از روز اوّل درباره‌ی عراقچی نوشته‌ام. هنوز هم می‌گویم که ظریف در دوره‌ی روحانی هیچ‌چیز جز بازی روانی نداشت. هر چه بود، عراقچی بود. هر چه هست، عراقچی‌ست. گفتمان روزهای اول «جنگ» او را مرور کنید؛ جایی‌که می‌گوید اگر اسراییل «عملیات»ش را متوقف کند، ما هم «عملیات»مان را متوقف می‌کنیم. بعد از مرور توئیت‌ها و گفتگوهایش، حالا بروید سراغ گفتگوی ویژه‌ی خبری‌ دیشبش در تلویزیون. جایی‌که صریحاً (نقل به مضمون) می‌گوید «ساعت ۱ بامداد در راه بازگشت زمینی به ایران تماسی برای آتش‌بس داشتم. به سرعت مقدمات را فراهم کردم و کار انجام شد.».
دسترسی به رهبری در این شرایط، کار راحتی نیست و امورات به دیگرانی چون شعام تفویض می‌شود. پرواضح است که این آش را چه کسی پخته. ویژه آن‌که پیام سوم رهبر انقلاب را ضمیمه‌اش کنید. جایی‌که از تلاش‌های مردم تشکر می‌کنند؛ از زحمات «میدان» قدردانی می‌کنند؛ اما سر سوزنی به «دیپلماسی» اشاره ندارند. حتی به دولت هم برای تأمین مایحتاج مردم و مدیریت وضعیت کشور اشاره‌ای نمی‌شود. هیچ. هیچِ هیچ. انگار نه انگار.
نگاه‌تان به عراقچی باشد. جای مُهرِ نداشته روی پیشانی‌اش زیباست. ریش زیبایی دارد. عینک نوک دماغش شاهکار است. دلبری خوبی هم از مؤمنین در این ایّام کرده. بیشتر نگاهش کنید امّا.

۴. شب دیدم که حاج مهدی رسولی مداحی کرده و گفته کسی نباید اتحاد را به هم بزند. راست می‌گوید. راست می‌گوید. اتحاد را با زبان نباید به هم بزنیم. قلب‌مان را ولی باید اصلاح کنیم. قلب باید مملوّ از حبّ و بغض صحیح باشد. حالا با همین قلب می‌شود استخوان در گلو و خوار در چشم به اتّحاد لطمه نزد. تا زمانی که نفاق به کفر تبدیل شود. تا زمان ظهور یا حوالی آن. ان‌شاءالله.

۵. مهم‌ترین مسئله این است که باور کنیم «جنگ» است. یک جنگ وجودی. تازه شروع نشده، اما به تازگی در مرحله‌ای قرار گرفته که عموم مردم باورش کنند. درست نقطه‌ی مقابل آن‌که اصرار دارد انکارش کند: دانسته یا نادانسته؛ خواسته یا ناخواسته.
این یک جنگ است. جنگی برای موجودیّت. غیرقابل انکار.


+ مبادا نماز استغاثه به حضرت زهرا (س) فراموشمان شود. او «نصرالله» است در عالم بالا که به واسطه‌اش نصر می‌رسد: «بنصرالله یَنصُرُ من یشآء...»
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۸ تیر ۰۴ ، ۰۳:۰۱ ۱ نظر

هو/


یک؛
امیر سیّاری مریض بود. قرار نبود تشریف بیارن. یعنی قرار بود، ولی لغو شد. وسط برق آفتاب بودیم، یه ساعتی مونده به ظهر شرعی، که دیدیم دلش نیومده بود نیاد و ناگهان اومد. امیر خودمون «ایست» کشید برای امیر سیّاری، و همون همیشگی، که در کوتاه‌ترین لحظه بعد از ایست، «از نو» دادن و همه آزاد شدن. میدان صف شده بود و بعدشم خبردار. همه‌ی اینا با هم پنج دقیقه هم نشد. امیر سیّاری خیلی حالش خوب نبود. می‌گفتن سرماخوردگی ساده‌ست. سعی کرد کمی فلسفی حرف بزنه، حرف حسابی بزنه، از ولایت و وظیفه بگه، مستمع خوبی ولی نداشت متأسفانه. یه وقتایی آدم نمی‌دونه چرا یه عدّه‌ای رو یه جوری دوست داره که تو دلش بهشون می‌گه «دردت به‌جونم». امیر سیّاری ولی از اون افراد برای بنده نیست. خدا حفظش کنه.

دو؛
سر ظهر که بچّه‌ها داشتن ارتش همیشه قهرمان اسلام رو می‌پیچوندن که قیلوله‌شون قضا نشه، گوشه‌ی مسجد داشتم توی گوشیم مقدّمه‌ی ملاصدرا روی تفسیر سوره‌ی واقعه رو می‌خوندم. رسیدم به اون‌جایی‌ش که می‌گه:
«بسیار به مطالعه کتب حکما پرداختم تا آنجا که گمان کردم کسى هستم؛ ولی همین که کمی بصیرتم باز شد خودم را از علوم واقعی خالی دیدم. در آخر عمر به فکر فرو رفتم که به سراغ تدبّر در قرآن و روایات محمّد و آل محمّد (علیهم‌السلام) بروم. یقین کردم که کارم بی‌اساس بوده است؛ زیرا در طول عمرم به جای نور در سایه ایستاده بودم‌. از غصّه، جانم آتش گرفت و قلبم شعله کشید تا رحمت الهی دستم را گرفت و مرا با اسرار قرآن آشنا کرد و شروع به تفسیر و تدبّر در قرآن کردم. درِ خانه‌ی وحی را کوبیدم... درها باز شد و پرده‌ها کنار رفت...»
روی اون‌جایی که می‌گه به جای نور در سایه ایستاده بودم، مکث کردم‌. چه‌قدر آدم منصف و دقیقی بوده. نمی‌گه در ظلمت بودم، می‌گه در سایه بودم. یه وقتایی آدم هوس می‌کنه هر چی داره رو بده تا بعضی از افراد رو یه بار از نزدیک ملاقات کنه. از خیلی نزدیک. خیلی خیلی نزدیک... یه نزدیکی که توی این عالَم، مثالش نیست. ملّاصدرا ولی از اون افراد برای بنده نیست. خدا رحمتش کنه.

سوم؛
صدای اذان بود که بلند شد و منی که یاد یکی از فرمایشاتم (!) به فیش‌نگار افتادم. شاید پنج سال قبل بود یا کمی بیشتر. فیش‌نگارو یادتون میاد؟ که هی کتاب می‌خوند و هی فیش‌های کتابا رو توی وبلاگش می‌نگارید و هر چند وقت یه‌بار توی نظرات وبلاگش دعوا راه می‌فتاد...
یه بار بهش نقل به این مضمون گفتم که شاید بشه آب‌های عالَم رو سه دسته کرد:
۱- آب‌های مضرّ: مثل مسکرات، مثل لجن، مثل آب آلوده به وبا... آبی که نباید نزدیکش شد، چه برسه به خوردنش.
۲- آب‌هایی که مفیدن، یا حدّاقل مضرّ نیستن: مثل آب هندوانه، آب طالبی، آب هویج... خوبه که بخوریمشون. ولی فقط خوبه که بخوریمشون.
۳- آبی که مفیده و مطهِّر: آب مطلقی که می‌شه باهاش وضو گرفت و چشما رو بست و دست کشید روی قرآن و روی خاک کف پاهای حضرت ولی‌عصر (عج).
آدمی که اصل مزاجشو بذاره روی آب دوم، عمرشو صرف نوشیدن آب‌های مفیدِ مضاف کنه، دمش خیلی گرمه! خیلی بهش خوش می‌گذره، خیلی سلامت می‌شه، خیلی درجه یک می‌شه... اما آخرش نه سیراب می‌شه، نه تطهیر.
یه وقتایی آدم دلش برای بعضی از آدما تنگ می‌شه و جای خالی‌شون رو حس می‌کنه. فیش‌نگار ولی از اون افراد برای بنده نیست. خدا خیر رو به وجودش جاری کنه.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۶ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۰۰ ۱۰ نظر

هو/

آن‌قدر قدرِ نفسِ نفیس‌شان را می‌دانست که هرگز بی‌حرمتی به روح الهی هیچ‌کدام‌شان نمی‌کرد.
آن‌چنان با اشک در دل شب استغفارشان را طلب می‌کرد که بلاگردان‌شان شده بود.
آن‌قدر با تبسّم به اشتباهات‌شان در سکوت می‌نگریست که هوا برشان داشته بود.
آزارش می‌رساندند، تا آن‌جا که وقیحانه می‌گفتند این محمد (ص) سرتاپا گوش است و سادگی!
خدا به صحنه آمد و فرمود: «به آن‌ها بگو گوش برای شما بهتر است...*».

او حضرت گوش هم بود. گوشی سراسر محبّت برای امّت بی‌لیاقت.





مبارکه توبه/ شریفه 61
+ مبعث با تأخیر.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۰۵ ۱ نظر

هو/

پا به این عالَم گذاشته بودید و عطر رحمت بر زمین سرازیر شده بود. زن‌عموی‌تان، فاطمه بنت اسد، شما را که در آغوش مادرتان دید، قند در دلش آب شد.
رو کرد به عموی‌تان، ابوطالب، که کاش خداوند مثل محمّدی به ما هم بدهد.
انگار که آن لحظه، لحظه‌ی استجابتِ تمامِ زندگیِ فاطمه بنت اسد باشد. نور آمد پشت نور. علی (ع) آمد پشت محمّد (ص). هم پشت محمّد (ص)، هم پناه محمّد (ص).
خدا خواسته بود که پشت حضرت محبّت (ص) را به حضرت قدرت (ع) گرم کند.


+ اعتکاف سه روزه، فقط بهانه‌ی آدمی‌ست برای تکرار آن سه روزی که شما در تنها گوشه‌ی کعبه بودید که هرگز بتی در آن قرار نگرفته بود. معتکف می‌شود آدمی تا عاکف وجود شما گردد، همان‌جای عالم که هیچ بتی در آن قرار نگرفته. امساک می‌کند از دنیا، تا یاد بگیرد امساک کند از غیر شما. شما، حضرت قدرت: اسد بنِ بنتِ اسد.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۸ دی ۰۳ ، ۲۳:۴۳ ۴ نظر

هو/


جریان منتخب در دولت، در باطن در حال میدان دادن به براندازان و متهمین و بعضا مجرمین فتنه‌ی ۸۸ هست درحالی‌که یک صورت ظاهرالصلاحی از خودش نشان می‌ده. از سوی دیگه و از منظر سیاست خارجی، درحالی‌که آقای عراقچی پالس‌های مذاکره از پایین رو به غرب اعلام می‌کنه و به‌طور خاص در سفر ریاست محترم جمهوری به نیویورک حتی پیشنهاد کنار گذاشتن سلاحمون از سمت ایشون مطرح شد، در ظاهر مواضع انقلابی از جناب عراقچی و رئیسشون زیاد می‌بینیم، به‌نحوی‌که تعداد قابل توجهی از بچه‌حزب‌اللهی‌ها حساب رئیس‌جمهور رو از بقیه‌ی جناح اصلاحات جدا می‌کنن و برای شخص آقای عراقچی قلبی شدن. انگار نه انگار که شاید متن برجام رو بیشتر مدیون شخص آقای عراقچی باشیم تا آقای ظریفی که به قول خودشون از روی متن هم یک‌بار دقیق نخونده بودن!

این تحلیل وقتی زیباتر می‌شه که در کنار تحلیل منطقه قرار بگیره. جایی که اردوغان شدیدترین مواضع ضدصهیونی رو در ظاهر می‌گیره، اما به موازاتش در باطن تأمین‌کننده‌ی اصلی رژیم خون‌ریز منطقه‌ست.

و جذاب‌ترین بخش پازل جاییه که اهل بنی‌امیّه که در سوریه به قدرت رسیدن، در ظاهر کراوات می‌زنن و دموکراسی رو عَلَم می‌کنن، اما در باطن در حال شکنجه و قتل‌عام به سبک نیاکان خودشون هستن‌.

چند مورد دیگه هم هست که از نوشتنش اجتناب می‌کنم.

این‌ها در نگاه اول خیلی با هم مرتبط نیستن. خصوصا ترکیب بخش داخلی و خارجی که اصلاً منطقی نیست. اما در جریان کلی، برای انتخاب استراتژی مقابله با مکانیسمی که شیطان داره انسان‌ها رو جهت‌دهی می‌کنه، کنار هم قرار دادن این فکت‌ها باید مورد توجه قرار بگیره.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۸ دی ۰۳ ، ۱۳:۳۴ ۰ نظر

یا عجباً،

کلّ العجب،

بین جمادی و رجب...


+ از مولای کل موالی (ع)


بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۰:۳۶ ۱ نظر
هو/

پیش‌بینی/آرزوی این مطلب هم‌چنان برقرار است.


+ برخورد حاج‌آقا جوادی با مسعود پزشکیان جالب توجه بود. برای بنده‌ای که حاج‌آقا رو از ۹۲ دنبال می‌کنم و با اشارات ایشون کمی آشنایی پیدا کرده‌ام، خیلی حرف‌ها و نکات داشت.

* مایل به این نوع نوشتن نبودم. مسبوق به سابقه هم نیست. اما باشد به یادگار. چاره چیست؟
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۱ آبان ۰۳ ، ۲۳:۵۵ ۱ نظر

هو/


می‌دانی؟ از دیروز خیلی‌ها محتوای جیب یحیی را ستایش کرده‌اند. از عطر و خوشبوکننده‌ها بگیر تا ناخن‌گیر و سلاحی که با چسب سرپا نگه داشته شده بود. از آن سلاح کمری شگفت‌انگیزی که قرار بود یک روز با آن ترور شود با آن صداخفه‌کنی که شگفت‌انگیزترش کرده بود. از آن تسبیح ساده که موحّد متوکّل محض را به ربش متصل می‌کرد. از آن ادعیه‌ای که بوی تشیّع می‌داد...

من اما می‌خواهم درباره‌ی پول‌هاش بنویسم. از آن کمتر از ۲۰۰۰ شِکِلی که در جیب داشت. واحد پول رژیم صهیونیستی را می‌گویم. همان‌که در غزه هم رایج است. این، داستان مردی‌ست که می‌جنگید برای ملتی که حقِ داشتنِ واحدِ پولِ خودشان را هم نداشتند.

خیلی خیالی‌ست که تقلیلش بدهم به ملتش. او می‌جنگید تا پیشگیری کند از این‌که واحد پول کل ممالک اسلامی شِکِل شود.

نه... او برای کل جهان جنگید. برای دنیا و آخرت جنگید. او می‌جنگید تا بساط تمام واحدهای پولی از کل عالم برچیده شود. می‌‌جنگید تا مهدی موعود (عج) از راه برسد.


بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۹ مهر ۰۳ ، ۰۰:۲۷ ۲ نظر

هو/

این روزای قشنگ که آسمون نزدیک زمین شده، روزایی‌ان که به برکت یحیی سنوار و محمد ضیف - ان‌شاءالله - آخرین قهرمانان قبل از ظهور حضرت ولی‌عصر (عج) مثل ستاره‌های پرنور در قلوب و اذهان مردم می‌درخشن.
این درخشش مدیون نقطه‌ی عطفیه که یک‌سال پیش شهید اخیر بنا کرد؛ وگرنه خیلی ساله که خیلیا، خیلی عجیب‌غریب‌تر، خیلی قهرمانانه‌تر، اومدن و رفتن.

کمتر کسایی هستن که شیخ احمد یاسین رو بشناسن. پیرمردی که از دل مساجد شروع به کاشتن نور مقاومت در دل یحیی سنوار و محمدضیف کرد. پیرمردی که اسماعیل هنیه رو پرورش داد. پیرمردی که بعد نماز صبح ترور شد. که اون تروریست بعد ترور گمان می‌کرد کارش تمومه. غافل از این‌که ریشه‌ی گل‌هایی که کاشته بود، تشنه‌ی آب بودن. آبی که از خون رگ‌های شیخ تأمین شد.

کمتر کسی هست که عبدالعزیز رنتیسی رو بشناسه. یه شخصیت کاریزماتیک. خیلی کاریزماتیک‌تر از یحیی سنوار. کسی که سگ هار منطقه از جسدشم می‌ترسید. کسی که کمتر از یک‌ماه بعد از جانشینی شیخ احمد یاسین به سبک حاج قاسم ترور شد.

و از همه کمتر، اسم یحیی عیاش شنیده شده. مهندسی که تو دامن اسرائیلی‌‌ها مهندسی خوند تا علیه‌شون ازش استفاده کنه. درست مثل موسی که تو دامن فرعون بزرگ شد تا فرعون‌کشی کنه. کسی که متخصص ساخت بمب‌های فلسطینی‌ها شده بود. کسی که تل‌آویو رو لرزوند. کسی که یه تنه سگ‌کشی رو تا مرز سه‌رقمی کردن جلو برد. کسی که درست مثل ماجرای پیجرها، تو موبایلش بمب گذاشتن تا بتونن ترورش کنن. می‌دونید؟ آخه تو زندگی مخفیانه‌ش یه روتین همیشگی داشت. هفته‌ای یه بار تلفن می‌زد به پدرش تا صله‌ی رحمش قطع نشه. وگرنه کسی از پس مهندس یحیی به این راحتیا برنمیومد.

اینایی که براتون نوشتم داستان نیست. اینا زندگی اهالی مقاومته. حافظه‌ی خیلیاتون برمی‌گرده به حاج قاسم. یا تو بهترین حالت به عماد مغنیه. ولی این ماجرا خیلی عقب‌تره. خیلی خیلی. شهادت یحیی سنوار شوخیه تو این مسیر. گرچه این مسیر مدیون یحیی سنواره. چون سنوار بود که از یک سال قبل این ستاره‌ رو برای تمام اهل دنیا مشتعل، نورانی و دنباله‌دار کرد.
دنباله‌ای که منتظریم تا ما رو هم سوار خودش کنه. ان‌شاءالله.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۸ مهر ۰۳ ، ۰۰:۴۲ ۳ نظر

هو/


می‌زنه؛

حتماً می‌زنه.

به نمایش آتش - مثل بندر الحدیده‌ی یمن - نیاز داره. پس صنایع مرتبط با نفت و گاز رو می‌زنه. این کار باعث ارتقای وضعیت ترامپ در انتخابات هم خواهد شد.

از مسیری که عربستان درگیر بشه.

تقریباً شاید بشه گفت سناریوی یمن رو تکرار می‌کنه روی ایران.


می‌خوره؛

حتماً می‌خوره.

زیر و رو می‌شه، طوری که اول زمستونی درگیر انرژی باشه.

معادله‌ی قوی‌تر رو این‌بار ایران می‌سازه و تثبیت می‌کنه. اما ماجرا تمام نمی‌شه.



+ نقطه‌ی اصلی این‌جاست که احتمال می‌دم بعدش یمن متمرکز بشه روی عربستان تا از طرف ایران تنبیهش کنه. و این شروع فرآیند فرسایشی بین یمن و عربستانه، اما این‌بار با آفند یمن و پدافند عربستان.

و تمام اسرار ظهور، در همین نقطه خوابیده.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۷ مهر ۰۳ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر