در حوالی سالگرد...
پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۲، ۰۳:۰۶ ق.ظ
هو/
امشبم را داشتم با کسی در گروهی مجازی بحث میکردم که از شدت غیظ اگر میتوانست همهی ما را میکشت.
کمی بیمنطق مینمود و کاملا بیاطلاع از موضوعی که پیرامونش قلم میفرسود.
من اما بهآرامی دست گذاشته بودم روی بیاطلاعیاش از آنچه دارد حولوحوشاش حرف میزند.
یکهو وسط بحث، زد زیر میز که با یک استاد دانشگاه درست صحبت کن.
من اما همچنان آرام و محترم، اما در عین حال با تعجب انگاشتم که مسئله فقط غیظ و غضب نیست. گویی اوهام است. گویی روانیست که پریشان شده.
بعدتر رفتم و نام و نشانیاش را جستجو کردم. و حال آنکه استادتمام دانشگاه فردوسی مشهد بود. از آنهایی که در زمان کوتاهی به استادتمامی رسیدهاند. از آنانی که جوایز پژوهشگران جوان برتر گرفتهاند.
و او نه فقط مقابل نظامی که او را پرورانده ایستاده و با نهایت توقع و اوهام، چشم بر حقایق بسته بود، که واضحاً روانپریش و پرعقده به نظر میرسید...
حالا و بعد از این یک سالی که از ماجرای اغتشاشات گذشته، بیش از پیش دارم فکر میکنم به اینکه هیئت جذب دانشگاهها، بیش از آنکه از احکام شرعی بپرسند، باید متقاضیان را روانکاوی اساسی بکنند. و البته که روان این آدمها باید دائماً پایش شود.
بسیاری از مشکلات ناامیدی دانشجویان از مملکت، زیر سر اساتیدی است که راونپریشاند. متأسفانه به جای یک آدم حسابی، آدمِ تحصیلکردهی پرطمطراقِ خارجدیدهای که پول و وجههی اجتماعی دارد قهرمان ذهنی و الگوی دانشجوی معصوم ماست. و راستی، مسئولان کشور مگر به جز همین اساتید دانشگاهند؟
همین شریفیزارچی چند صباح پیش در دولت روحانی مسئول دادهپردازی کرونا برای وزارت بهداشت بود و آنجا ندیدیم که یک کلام از قتلعام مردم به دلیل ناتوانی دولت مطبوعش که کشور را تضعیف کرد، بنویسد و بگوید. فکرش را بکنید! آنکه در هنگام مسئولیت و مدیریت کامل دادههای آماری کرونای کشور در آن روزگار سیاه خفهخون گرفته بود، در زمان کشته شدن آن دختر جوان پرچمدار مبارزه با نظام در دانشگاهها شده بود...
سفت بگیرید آقایان و خانمهای هیئت جذب! سفت بگیرید در بدو ورود. سفت بگیرید در ادامهی همکاری.
۰۲/۰۶/۰۹
خیلی تو سرم می چرخه که در سالگرد، منم یک واکنشی نشون بدم، روایت خودمون رو هم بگم، عدم همراهی مون رو بگم. اما نمی دونم چی بگم که شکافها بیشتر نشه و این وسط بابا و عمه و عمو و خاله ( بابا مهمه برام البته، نه بقیه شون) ناراحت نشن.
نه میشه ساکت موند، نه می دونی چی بگی !
خلاصه که روی قلم گیرای شما حساب کردیم که فقط بازنشر کنیم :))