هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

به کفر مستم و پیمانه می‌زنم با تو .../

يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۳۱ ب.ظ

هو/


یک:

امام حسین (ع) هفتاد و دو تا مرد داشت. هفتاد و دو تا بی‌مانند توی تاریخ که بتونه روشون حساب کنه. امام حسن (ع) ولی نه سربازی داشت، نه رفیقی، نه همراهی، نه نقطه‌ی اتّکایی بین خلق روزگار.


دو:

حاج همّت تو راه عملیات خیبر گفته بود دعا کنید شهید بشم؛ که اگه این بار شهید نشم، ول می‌کنم ‌و می‌رم. شاهدای اون روز و این جمله‌ی حاج همّت هنوز زنده‌ن. هنوز نفس می‌کشن. هنوز هستن که شهادت بدن به این گفته‌ها. حاج حسین همدانی‌شون شهید شده. حاج قاسم سلیمانی‌شون شهید شده. مابقی‌شون ولی هستن هنوز. هستن که بگن همّت، همون اوّل جنگ - سال شصت و دو - از زخم زبونا خسته شده بود. از بگومگوها خسته شده بود. از رفتنِ هم‌قطاراش - حاج محمود شهبازی و حاج احمد متوسّلیان - دل‌تنگ شده بود. آرزوی شهادت داشت.


سه:

این اواخر از آیت‌الله حائری شیرازی (ره) شنیدم که می‌فرمودن وقتی یونس قومش رو نفرین کرد و رفت، وقتی عذاب قطعی شد برای قومش، وقتی زودتر از موعد رهاشون کرد و رفت، وقتی گذارش افتاد به شکم ماهی و تو اون ظلمات زمزمه می‌کرد «لاإله إلا أنت، سبحانک إنی کنت من الظالمین»، شاگردش موند بین قومش و ناامید نشد. ناامید نشد و اون قوم رو برگردوند. برگردوند و عذاب خدا برگشت. قوم یونس هدایت شد، به دست شاگرد یونس. قومی که نزول بلای حتمیش به پیامبرش ابلاغ شد.


و چهار:

خدایا تو شاهدی با این‌که تو ناخودآگاه همه جنگ تموم شده، امّا ما وسط چه معرکه‌ای ایستادیم. همه می‌گن باب شهادت بسته شده، ولی تو می‌دونی که نسل من این روزا ذرّه‌ذرّه داره جون می‌ده. تو شاهد باش که حاج همّت، رفقایی مثل متوسّلیان و سلیمانی و شهبازی و همدانی و یه لشکر امام حسینی داشت، ولی نسل من تکیه‌گاهش شده لشکر ازپیش‌باخته‌ی امام حسن؛ بی‌یار، بی‌رفیق، بی‌همراه، پر از رخم زبون، پر از کج‌فهمی، پر از خیانت... نامردی و خودخواهی از رفیقای نیمه‌راه. از کسایی که فکرشم نمی‌کنی این‌طوری به تمام آرمان‌های متعالی ضربه بزنن. تو شاهد باش نسل من وسط معرکه‌ست و خسته نمی‌شه، دل‌تنگ نمی‌شه، کم نمیاره. تو شاهد باش تو دنیای یونس‌ها، ما شاگرد یونس می‌شیم. تو اوج نجاستی که اطرافمونو فراگرفته و تا بغل گوشمون و پشت در خونه‌مون اومده، چنگ می‌زنیم به حبل‌المتین تو، توی اوج بیم بی‌ایمانیمون تکیه می‌زنیم به امید هدایتت، محکم می‌ایستیم، محکم، محکم، محکم‌. خدایا لال بشیم اگه تو این روزای غربت آرزوی شهادت کنیم و ولیّ تو رو تنها بذاریم. لال بشیم اگه میل رفتن کنیم و غربت بپاشیم به دل ولیّ تو. به مرگ جاهلیت بمیریم اگه این روزا و تحت این شرایط، تو قد و قواره‌ی لباس شهادت بمونیم و ازش بزرگ‌تر نشیم. این آدما نمی‌فهمن چی دارم می‌گم، ولی تو که می‌بینی و می‌دونی... تو شاهد باش که وقتی وقت انتخاب بود، ما خر نشدیم.

۰۰/۱۲/۲۹
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.