هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

یا من یُعطی من لم یسئله و من لم یعرفه...

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۰، ۰۶:۵۷ ق.ظ

هو/


بعد یک سال بالاخره فرصت شد به بهونه‌ی روضه‌ی کوچیک خونگی دونفره‌ی شب شهادت امام هادی (ع)، درباره‌ی آدمایی که اذیتمون کردن و می‌کنن صحبت کنیم. از این‌که اگه شرّ اطرافیانمون بهمون نرسه، کوچیک می‌مونیم. از این‌که وقتی نزدیکانمون شروع می‌کنن آزارمون بدن، هزار و یک باب الهی به رومون باز می‌شه. از این‌که غیظ و کینه و بغض‌ها در وجودمون تحریک می‌شه و با مبارزه باهاشون بزرگ و بزرگ‌تر می‌شیم. از این‌که اگه این همه شر نبود، ما به این سرعت بزرگ نمی‌شدیم. از این‌که اگه ترامپ نبود، نور حاج قاسم این‌قدر عالم رو پر نمی‌کرد.


از یونس (ع) گفتیم و آیه‌های ابراهیم (ع) رو از انعام خوندیم و رسیدیم به پیامبر (ص) و امیرمؤمنان (ع). رسیدیم به خصائص ولیّ. رسیدیم به پیامبری که گریه می‌کرد و وقتی ازش می‌پرسیدن «چرا غم وجودتونو گرفته؟» جواب می‌داد «رحمةً للأشقیاء». باورتون می‌شه ما دیشب گریه کردیم برای ضلالت صهیونیست‌ها؟ که آخه چرا نمی‌خوان آدم شن و برگردن تو ولایت حضرت ولی‌عصر (عج)؟ باورتون می‌شه ما آرزو کردیم که کاش می‌شد دست ابلیس رو گرفت و برش گردوند تو بهشت ولایت خدا؟ باورتون می‌شه ما دعا کردیم به حال کسایی که این روزا از انقلاب اسلامی و امام روح‌الله (ره) دم می‌زنند، ولی جهلشون به مسائل باعث شده منش و روششون تهمت زدن به ریز و درشت بشه و این کوته‌بینی‌ها و اتّهام‌زنی‌ها ملکه‌ی وجودشون شده؟


ما سر روضه‌ی دیشبمون بعد یک سال تونستیم بشینیم و خدا رو شکر کنیم بابت تموم سختیامون. بابت تموم اذیت‌ شدنامون. بابت تمام اشراری که اطرافمونه. و آخرش گریه کردیم و گریه کردیم و گریه کردیم: «رحمةً للأشقیاء».

۰۰/۱۱/۱۶
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

حرف نگفتنی

حرفِ گفتنی

نظرات  (۷)

قبول باشه... قله بهشت جایگاهتون باشه الهی :)
پاسخ:
سلام و رحمت
هم‌نشین حضرت زهرا (س) باشیم همه‌مون ان‌شاالله :)
۱۶ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۱۹ آقای مهربان
سلام داداشم
یا نوشته هات داره این فضا رو بهم منتقل میکنه، یا اینکه از بس ندیدمت ادبیات دلت برام یجوری شده.
انگار برام خیلی از حقیقت زندگی فاصله گرفتی. خیلی برام فانتزی شدی. اونقدری که اخیرا می خونمت و میگم : چی چی میگه این بابا D:
پاسخ:
سلام عزیزجان
فانتزی‌تر از این‌که من شوما از ماه صفر تا حالا ندیدم؟ :)))
یا مثلاً فانتزی‌تر از این‌که خانومم داره می‌ره دل‌گان؟ ریگی نخوردش من همسر شهید شم؟ :D
ما از اونی که فکر می‌کنی فانتزی‌تریم آقای صادق آل مهربان :)))
گردنمو ندیدی تازه تا بفهمی فانتزی چیه... قاچاقی رو سرم مونده هنوز. عمل واجبم یقین :D
سلام خوشتیپ
هر چند مدتیه از خیلی از نظریات زده شدم...
اما به اعتبار اینکه ان شا الله اونی که گفته این حرف رو چشیده و گفته عرض میکنم...
در مورد اذیت های اطرافیان گفتی یاد فرمایش بزرگواری افتادم که ایشون از قول طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان (ان شا الله که درست آدرس دادم با این حافظه ام)میفرمودن حکمت اینکه حضرت رسول فرمودن سوره تبت رو قبل از سوره اخلاص قرار بدن این بوده که احدی به توحید خالص قرآنی نمی رسه مگر اینکه از کتل ابولهب ها عبور کنه...
ابولهب هم که نسبت خویشاوندی با حضرت داشتن...

با دل نوشته شما یاد اون حرف افتادم...
پاسخ:
سلام مش رضاجون دلم
خوشتیپیمو مگه دیدی؟ ماشاءالله لاحول و لاقوة الا بالله. چشم نخورم یه وخ :)))))))))
چرا زده شدی؟ خیلی هم خوب بود رفیق. ما رو که هر کی بهمون می‌رسه تو این ایام، یه لگد می‌زنه بهمون. ان‌قده لگد خوردم که پاشدم یه روز و نیمه اومدم مشهد. با اجازه‌ت تو پرواز یکی از اهالی مملکتمون بهمون لگد زد. گفتیم کرمتو شکر امام رضا. ما داریم فرار میکنیم سمت شما، شما بازم با ما لگد می‌فرستی؟ :))))))))
روبه‌روی ورودی حرم تو صجن آزادی همین الآن آلان دارم تایپ می‌کنم و یادت می‌کنم. زیر بارونما... بارون خوشگل امام رضایی. خودت عکس الآنو ببین

https://bayanbox.ir/view/2606806408122320903/IMG-%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B2-%DB%B1%DB%B6%DB%B0%DB%B2%DB%B5%DB%B1.jpg

رضا دوست دارما... خیلی دوست دارم

سلام بر زائر امام رئوفم...
زیارتا قبول...
بله خوشتیپی... نگران نباش ... چشم هم نمیخوری...لازم نیست که ببینمت تا بگم خوشتیپی...
وقتی دل دوست داره این کلمه رو برات استفاده کنه حتما یه خبری هست دیگه :)))
راستش نظریات محکم و صحیح خیلی در مستقیم شدن فکر انسان موثره...
اماوادی ای که باید حقیقت اون نظریات رو چشید وادی دیگری هست...
چقدر در ادامه زیارت آل یاسین اون فراز دعا که میفرمایند: و فکری نور النیات... و عزمی نور العلم... و قوتی نورالعمل...منو درگیر خودش کرده...
ما با نظریات صحیح در واقع داریم فکرمون رو مستحکم و مستقیم میکنیم...
که چی بشه؟
فکر مستقیم قراره چه آورده ای داشته باشه؟
تمام عظمت و هیمنه و حیثیت و اعتبار فکر ما به اینه که به نور نیت متلبس بشه...
نیت کجا به تجلی میاد؟
گذرگاه این تجلی عزم ما هست...
ریشه عزم ما در کجاست؟
قلب ما...
نور علم رو برای عزم ما طلب میکنن در دعا...
یعنی همون قلب ما...
علم برای قلب انسانه...
یعنی نهایت رهاورد فکر اینه که به نور نیت برسه...
تا با نور نیتش طلب کنه... قلب بخواد... وقتی قلب خواست و عزمش رو کرد... خدا نور علم رو به عزم و خواست و اراده ما میده...
و نور عمل در قوت ما پدیدار میشه...

حالا من با این فکر که هی توی نظریات چکش کاریش کردم اگر اهل نیت های الهی و قشنگ نشم عمری خودم رو معطل کردم یا نه؟!!!

وقتی به عمرم نگاه میکنم که چقدر وقت صرف بگو مگوهای الکی کردم و چارتا مبانی فکری رو هم محل بحث های بی فایده قرار دادم که فقط اثبات کنم "من" درست فکر میکنم... حق ندارم از نظریات صرف ، زده بشم؟!!

دلم امیرالمومنین میخواد...
امام حسین میخواد...
معامله و شجاعت و بصیرت معامله کردن میخواد...
منِ ترسو...

کبلایی التماس دعا...
پاسخ:
سلام جانا
عیدتون مبارک آشیخ رضا

کاش توی خوش‌تیپی، خوش‌تیپ باطنی باشیم و توی عرفان و نظریات هم برسیم به عرفان عملی.
ولی چاره چیه؟ برای بودن بین ناس، انگار که نظریات و قوام فکر و حسن صورت هم نیازه. ما که نداریم هیچ‌کدومشو...

این روزا که دارم گاه و بیگاه سر وقت رساله‌ی دکترام می‌رم و پایان‌نامه‌م رو جلو می‌برم، بیشتر و بیشتر حس می‌کنم که چه‌قدر رشته‌های مهندسی ما یکی‌اند. برق و مکانیک و عمران و متالورژی توی اون لایه‌های پشتشون یه چیز دارن می‌گن. چند شب پیش با خانومم خلوت کرده بودیم و درباره‌ی عملکرد طحال حرف می‌زدیم. دیدم چه‌قدر پزشکی و مهندسی هم یه سمت و سو دارن. انگار توی مبانی به یه سمت و سوی مشخص و یکسان اشاره می‌کنن. انگار ما چون توی ادراکمون حقیریم، اینا رو تفکیک می‌کنیم تا بتونیم حولشون حرف بزنیم.

خلاصه که این روزا که غرق علوم تجربی بشری شدم، گمان می‌کنم فکر و عقل و مغز و قلب و علم و فضل و عزم و ... همه‌شون یکی‌ان. فقط درک ما آدما نمی‌رسه که ببینیمشون. به‌خاطر همین تفکیکشون می‌کنیم. شاید بزرگانمونم برای این‌که بتونن به ما بفهمونن اینا رو از هم جدا کردن. نمی‌دونم... فقط حس می‌کنم بدجور سر کاریم.

از فروشگاه آثار رهبری توی باب‌الجواد یه کتاب گرفتم. دارم تورقش می‌کنم. ببین شما هم این‌جاشو. یه‌جورایی آقا دارن حرفای شما رو می‌زنن. عکسشو می‌ذارم: کلیک کنید

آقارضا من خیلی درگیرم تا عید فطر. خانومم هم تا اواخر اردیبهشت نیست. اینا رو می‌گم که بگم بی‌تعارف دارم دعوت می‌کنم: اواخر اردیبهشت تشریف بیارید منزلمون :)
سلام برادر
اینکه توی لایه های درونی ترشون به یک چیز اشاره دارن و تفاوت فقط در ظاهر و تجلی هست... در فسفه اصطلاحا به این واقعیت میگن در وجود یکی هستن و در تجلی متفاوتن...
غالبا هم مثال نفسِ خود انسان خیلی مبین هست...
بینایی و چشایی و بویایی و بقیه حواس و قوا و حتی تمام شئون نفس همه از حقیقت نفس انسان سرچشمه میگیره...
تو گویی همون نفس ما که "من عرف نفسه فقد عرف ربه" حقیقتی عمیق هست وقتی چیزی رو میچشیم همین حقیقت عمیق ما به صورت ادراکِ چشایی خودش رو نشون میده

بعدشم آقا دکتر... قرار شد از این حرفا نزنم...
اگر میگم نظریات صرف دردی رو از ما دوا نمیکنه کاری به اجتماع ندارم... وظیفه اجتماعی بحثی جداست... قبول دارم... کلا تمام بال بالهایی که دارم میزنم به خاطر همین دغدغه ام هست که توی عمری که خدا بهم میده بتونم توفیق نصرت ولی خدا رو داشته باشم...
و این یعنی نقش اجتماعی برام مهمه...

اما یه لحظه مسائل اجتماعی رو بذار کنار...
وقتی روی یه مسئله عقلی فکر میکنی... و میفهمیش...
مثلا همون موضوعات تخصصی رشته خودت...
آیا چون تفکر کردی فهمیدی... یا چون تلاش کردی و پشت تلاشت هم نیتی بود، فهمیدی؟
به جان خودم بازی با الفاظ نمیکنم...

تفکر فقط از اون جهت که یک تلاش هست و هر تلاشی به اندازه و قامت نیتش خروجی میده، منتج به نتایجی میشه...
لذا وهابی هم تفکر کنه و کافر و یهودی و مسیحی و مسلمون هم تفکر کنن به اندازه نیتشون از اون تفکر خروجی میگیرن...
این سنت الهی هست...

باید برم... یا علی

پاسخ:
سلام جانا

بزرگواری از اعاظم قزوین محضر یکی از بزرگان نجف رو درک کرده بودن. بعد که به مقام مرجعیت رسیده بودن، قصد برگشت به دیارشون (قزوین) رو کرده بودن و ته دلشون گفته بودن حالا که برم قزوین، عالم بلامنازع اون‌جا خواهم بود و مقام و اعتبار مرجعیت خواهم داشت (در راه خدا). خلاصه با یه خلوص نیت اومده بودن راه بیفتن برگردن دیارشون که رفیق طریقشون بهشون گفته بود خیلی خوشحال نباش، چون با یه باربر (حمّال) تو قزوین فرقی نداری. این بنده خدا گفته بود چرا؟ جواب شنیده بود که هر کدوم از شما دو تا رو که توی کوچه از پشت سر صداتون کنند، برمی‌گردین نگاه می‌کنین تا بفهمین چه کسی ازتون حاجت می‌خواسته که صداتون کرده. اگه این معارفی که خونده بودی به دردت می‌خورد، قبل این‌که بنده‌ی خدا برای عرض حاجت صدات کنه تو می‌رفتی سراغش. آدمی که این علوم تبدیلش نکنه به یه بی‌خبرِ باخبر از خلق و خالق، به هیچ دردی نمی‌خوره.

الحاصل آقا... می‌فرمودن کسی که معرفت‌النفس بخونه و بگه، فرق زیادی با کسی که ریاضیات می‌خونه و می‌گه نداره. هر دوشون یه باری رو حمل می‌‌کنن تا دم مرگ و لحظه‌ی وداع هم جامی‌ذارن تو این دنیا می‌رن اون‌طرف. چه بسا اون معرفت‌النفسیه بیش‌تر از ریاضیه مؤاخذه بشه که جای این علم تو دل بود؛ نه تو مغز و ورد زبونت... :(

آقا رضا! فکر کنم اولین باره که دارم بهت می‌گم: «قربونت برم الهی داداش جانم» :)
اعیادت مبارک
علی علی
سلام
میگم دوره بحث کردن من گذشته... بازم اذیتمون میکنی...وسط بحث بودم که بچه ها اومدن توی اتاق و از میز و صندلی بالا می اومدن که جمعش کردم داستان رو...

در مورد دعوتت هم خیللی لطف داری...
به همسر گرامی هم سلام برسونید...
میدونم تعارف نکردی...
اما اگر شرایط من وفق بده با دیده منت خدمتتون میرسم...

خدا حفظتون کنه و زندگی مشترکتون پر بار و پر ثمر و با برکت باشه...
با یه خورجین پر از دلخوشی و سلامتی و خوشبختی...

یا علی
پاسخ:
سلام و رحمت مش کربلایی
اگر با تو نبودم هیچ میلی/ هی اذیتت نمی‌کردم :)))
۱۲ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۲۴ تار و پود √
آره کاملا باورمون میشه :)
پاسخ:
سلام
ممنون :)

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.