بخشی از مشکل این است که فکر میکنیم داریم درست فکر میکنیم :)
دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۶:۲۷ ب.ظ
هو/
یک،
این روزها، اکثر وقتها که پرسه میزنم بین نوشتهها، دلگیر میشوم. خیلی بیشتر از قبل. انگار یک مرضی آمده افتاده توی خیلی از ما، من و تو، که هر روز بیشتر از دیروز بزرگ میشود. دلگیر میشوم این روزها از خواندن کسانی که همین دو سه سال پیش، خواندنشان گشایش دلم بود. آنقدر دلگیرم که میخواهم دیگر نه بنویسم، نه بخوانم. میدانید؟ حکایت اظهارنظرها - که برخی آن را به اشتباه نقد مینامند - اینطور شده که مثل شلّاق به این طرف و آن طرف پرتابش میکنیم. گاهی اگر بازگردیم و نقدهای تمام یکسال اخیر خودمان را بخوانیم، اکثراً یکجنس و یکجور است. انگار حرف بیشتری نداریم؛ بهجز همین کلمات تکراری. انگار مغزمان قفل کرده؛ در حالیکه گمان آزاداندیشی و درستاندیشی و پویایی داریم. و مشکل میدانید از کجاست؟ اینکه یک گوشه نشستهایم برای خودمان و فکر میکنیم زاویهی نگاهمان برای اظهارنظر (به قول خودمان نقد کردن) در حوزههای اجتماعی به اندازهی کافی بزرگ است. اینکه در خیالات و موهومات، ماجراهایی که نیاز به جامعنگری دارند را در حدّ ظرف شستن و خریدن لباس میبینیم و هر روز هم غرقتر میشویم در این اظهارات کوتهبینانهمان. مثلاً خیلی ساده میگوییم چرا ماجرای سقوط هواپیمای اوکراین بعد از یکسال به هیچ کجا نرسید؟ ما، من و تو، مردم ایران - که گاهی تصوّر انقلابی بودن و مذهب و اخلاق اسلامی هم داریم - دچار عادت شدهایم. بیآنکه بدانیم و بفهمیم پرواز اوکراین چه فاجعهای بوده و پرداختن به آن چه روند طاقتفرسایی دارد، برایش به خیال خودمان نقد منصفانه مینویسیم. بعضیهایمان توی همین نقد میمانیم و سرخوش و سرمست، ژست "ما میفهمیم" و "ما منتقد منصفیم" از خودمان ابراز میکنیم. بعضی دیگرمان که زرنگتریم، دنبال ماجرا را میگیریم و بعد که به پاسخهای نسبتاً قانعکننده رسیدیم، با این ماجرای خاص منصفانهتر برخورد میکنیم، کمی از مواضع قبلیمان عقب مینشینیم؛ امّا از آن طرف نقد بعدی را کوک میکنیم: "دستتان بابت هواپیما درد نکند (اکثر وقتها البته حتّی تشکر هم نمیکنیم و بیمقدّمه سراغ موضوع بعدی میرویم)؛ امّا بیایید پاسخگوی کشتههای تشییع کرمان باشید! اصلاً چرا نمیآیید افکار عمومی را تنویر کنید؟ چرا با مردم حرف نمیزنید؟"و دوباره روز از نو، روزی از نو :))))
دو،
یک زمانی آموزشوپرورش یک کار قشنگی میکرد. یک طرحی بود که یک روز، مسئولیّت همه چیز مدرسه را به دانشآموزان واگذار میکرد. یک دانشآموز مدیر میشد، یکی ناظم، یکی معلّم، یکی سرایدار، و خلاصه مدرسه را برای یک روز کاری اداره میکردند.
این، یکی از حلقههای گمشدهی جامعه و خصوصاً دانشگاه است. به نظرم یک طرحی باید باشد مثلاً برای آن دخترخانمِ دانشجوی بیستوسه سالهای که در منزل پدریشان لوس و پرتوقّع بار آمدهاند و فقط زبان میریزند، تا یک هفته رئیس دانشکدهی خودشان شوند و تحت فشار دنیای واقعی و نه خیالی قرار بگیرند؛ بلکه کمی، فقط کمی، از زبانشان مراقبت کنند. یا مثلاً آن آقاپسر بیستویک سالهای که شدهاند مسئول فلان تشکّل دانشجویی و زبانشان هزارماشاءالله دراز است در حرف زدن، کمی لمس کنند و آرام گیرند. حالا من نمیگویم عملکرد یک هفتهایِ امثالِ این بزرگواران زیر ذرّهبین قرار بگیرد و منتشر شود که بیآبرو شوند و همه بفهمند که فقط لب و دهان و زباناند (برخلاف آنچه میگویند که نه! ما اهل حرف زدن نیستیم و اهل عملایم و فلان میکنیم و بهمان میشویم؛ ولی از حرف زدنشان واضح است که تا به حال محض رضای خدا مسئولیّت یک خانوادهی کوچک را هم نداشتهاند!). همین که خودشان متوجّه شوند مسائل اینقدر ساده و خطی نیستند که دربارهشان این همه بچهگانه اظهارنظر میکنند و ژست میگیرند، کافی است.
میدانید؟ اصلاً ما توی این مملکت، باید یک وزارتخانه بسازیم که هر که فقط حرف زد را مسئولیّت دهد تا زیر بار پیچیدگیهای مسئولیّت کمرش نصف شود و بفهمد ماجراها به این سادگی که او تصوّر میکند، نیست. مثلاً همین وریا غفوری به عنوان یک فوتبالیست معمولی هم مدّتی بشود وزیر این وزارتخانه تا کمی بادش خالی شود. بعضیها که من در این یکسال اخیر دیدهام، و متأسفانه بیشترشان از جنس مؤنث و بهقول خودشان فعّال اجتماعی و مدافع حقوق فلان بودهاند، دیگر شورش را درآوردهاند. از سر بیکاری است یا نه را نمیدانم؛ امّا قطعاً دو فاکتور اساسی دارند: اولاً دلسوزند؛ ثانیاً سادهانگارند. و راستش ترکیب این دو میشود "دوستیِ خالهخرسه" :) انگار مثلاً دارد دربارهی طرز تهیّهی آش رشته نظر میدهد! جمهوری اسلامی باید چنین باشد؛ باید چنان باشد. بعد هم ذیلش افاضات میفرمایند: "چیز بزرگی نمیخواهم که... میگویم فقط رهبری و سایر مسئولین بیایند به مردم توضیح بدهند!". یا مثلاً "مجلس باید چنان کند، دولت باید چنین کند.". چشم، شما خیلی دلسوز و خالصید، امّا آنقدر از همه چیز پرت افتادهاید که جواب حرف و نقدهایتان یک کلمه است: چشم. ناراحت نشوید، امّا مسلّماً بهقدری حرفهایتان باطن خام و نسنجیده دارد که ترتیب اثر داده نمیشود. چارهاش چیست؟ یک کاری دستتان بدهند که بفهمید یک من ماست چهقدر کره دارد :)
سه،
عطف به مورد دوم: اواخر دورهی کارشناسی بودیم. به گمانم فروردین نود و سه بود. سالگرد شهادت شهید آوینی، مسعود فراستی را آورده بودند دانشگاه. تنها سؤالی که همه متّفقالقول از او داشتیم این بود که شما که این همه با زبان برّان نقد میکنی، خودت یک فیلم بساز ببینیم عیار یک فیلم خوب چگونه است! جوابش میدانید چه بود؟ هر کسی ظرفیتی دارد. ظرفیت من فقط نقد کردن است؛ نه فیلم ساختن. :)))))
سلام خدا بر او، فرمود:
کونوا دعاة للناس بالخیر بغیر السنتکم. نه که حرف نزنیم؛ امّا یک حدّاقلهایی را داشته باشیم. لااقل این تصوّر را در ذهنمان داشته باشیم که تا وقتی خودمان یک مسئولیّت کوچکی نداشتهایم، احتمال اینکه اساساً توی باغ نباشیم، زیاد است. پس کمی آرامتر شویم؛ فقط کمی :)
چهار،
دوستان من! ما، آدمهای بغایت کوچک، وقتی در یک فضای کوچک مثل وبلاگ، مثل اینستا، مثل توئیتر، این چنین گاهی از بالا به پایین با انسانها تعامل میکنیم؛ این چنین قاطعانه با وقایع و انسانها مواجه میشویم، زنگ خطر بزرگی را باید دربارهی شخص خودمان حس کنیم. ما، آدمهای عادی، وقتی در فضای کوچک خانواده نسبت به مادرمان، خواهرمان، فرزندمان، عزیزمان، آن چنان نپخته رفتار میکنیم و گاهی چنان قدرت هضم نداریم که میآییم دربارهاش همینجا به صورت یکطرفه به قاضی میرویم و مینویسیم، مطمئن باشیم در مسئولیّتهای بالاتر دست کمی از منفورترین و بیظرفیتترین رئیسجمهور تاریخ ایران نخواهیم داشت. بین خودمان باشد: بدتر و خبیثتر و خودخواهتر از خیلی از این آقایان هم هستیم اگر فرصتش پیش بیاید. :)
+ کاش این جریان عدالتخواه، یکی دو تا نماینده در مجلس داشت که میفهمید این همه ادعاهایش، فقط ادّعاست. کاش بعضی از همین اینستاگرامرها، توئیتریها و وبلاگنویسها هم... :)
۹۹/۱۱/۱۳
اصل حرفت رو قبول دارم امیرسجاد...
واقعا درک میکنم... نمیدونم... شاید حتی بتونم بگم بیش از خودت این حرفها رو زندگی کردم...
اما دوست داشتم پدارنه تر مینوشتی...
این مدل افراد همیشه بودن... و حذف شدنی نیستن...
و اصلا این نوع اخلاق عبث نیست که بخوایم انتظار حذف شدن رو داشته باشیم...
وقتی عبث نیستن، پس برای چی هستن؟
شاید برای پدر و مادر شدنِ هر کسی که حرفهای این مطلب شما رو میفهمه...
پدر و مادر شدن یعنی حجت شدن... یعنی امام (گونه) شدن... یعنی خدا (گونه) شدن
برای این منظور این مدل نگاهها بودن و هستن و خواهند بود...
عده زیادی از کسانی که این نگاه رو دارن یه روزی مطلبی شبیه مطلب شما مینویسن...
یعنی از این نگاه فاصله میگیرن...
دعا کن پدر به معنای الهی اش بشیم... بلاخره آرزو بر جوانان عیب نیست...