هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

هو/


یک،
این روزها، اکثر وقت‌ها که پرسه می‌زنم بین نوشته‌ها، دل‌گیر می‌شوم. خیلی بیش‌تر از قبل. انگار یک مرضی آمده افتاده توی خیلی از ما، من و تو، که هر روز بیش‌تر از دیروز بزرگ می‌شود. دل‌گیر می‌شوم این روزها از خواندن کسانی که همین دو سه سال پیش، خواندن‌شان گشایش دلم بود. آن‌قدر دل‌گیرم که می‌خواهم دیگر نه بنویسم، نه بخوانم. می‌دانید؟ حکایت اظهارنظرها - که برخی آن را به اشتباه نقد می‌نامند - این‌طور شده که مثل شلّاق به این طرف و آن طرف پرتابش می‌کنیم. گاهی اگر بازگردیم و نقدهای تمام یک‌سال اخیر خودمان را بخوانیم، اکثراً یک‌جنس و یک‌جور است. انگار حرف بیشتری نداریم؛ به‌جز همین کلمات تکراری. انگار مغزمان قفل کرده؛ در حالی‌که گمان آزاداندیشی و درست‌اندیشی و پویایی داریم. و مشکل می‌دانید از کجاست؟ این‌که یک گوشه نشسته‌ایم برای خودمان و فکر می‌کنیم زاویه‌ی نگاهمان برای اظهارنظر (به قول خودمان نقد کردن) در حوزه‌های اجتماعی به اندازه‌ی کافی بزرگ است. این‌که در خیالات و موهومات، ماجراهایی که نیاز به جامع‌نگری دارند را در حدّ ظرف شستن و خریدن لباس می‌بینیم و هر روز هم غرق‌تر می‌شویم در این اظهارات کوته‌بینانه‌مان. مثلاً خیلی ساده می‌گوییم چرا ماجرای سقوط هواپیمای اوکراین بعد از یک‌سال به هیچ کجا نرسید؟ ما، من و تو، مردم ایران - که گاهی تصوّر انقلابی بودن و مذهب و اخلاق اسلامی هم داریم - دچار عادت شده‌ایم. بی‌آنکه بدانیم و بفهمیم پرواز اوکراین چه فاجعه‌ای بوده و پرداختن به آن چه روند طاقت‌فرسایی دارد، برایش به خیال خودمان نقد منصفانه می‌نویسیم. بعضی‌هایمان توی همین نقد می‌مانیم و سرخوش و سرمست، ژست "ما می‌فهمیم" و "ما منتقد منصفیم" از خودمان ابراز می‌کنیم. بعضی دیگرمان که زرنگ‌تریم، دنبال ماجرا را می‌گیریم و بعد که به پاسخ‌های نسبتاً قانع‌کننده رسیدیم، با این ماجرای خاص منصفانه‌تر برخورد می‌کنیم، کمی از مواضع قبلی‌مان عقب می‌نشینیم؛ امّا از آن طرف نقد بعدی را کوک می‌کنیم: "دستتان بابت هواپیما درد نکند (اکثر وقت‌ها البته حتّی تشکر هم نمی‌کنیم و بی‌مقدّمه سراغ موضوع بعدی می‌رویم)؛ امّا بیایید پاسخ‌گوی کشته‌های تشییع کرمان باشید! اصلاً چرا نمی‌آیید افکار عمومی را تنویر کنید؟ چرا با مردم حرف نمی‌زنید؟"و دوباره روز از نو، روزی از نو :))))

دو،
یک زمانی آموزش‌و‌پرورش یک کار قشنگی می‌کرد. یک طرحی بود که یک روز، مسئولیّت همه چیز مدرسه را به دانش‌آموزان واگذار می‌کرد. یک دانش‌آموز مدیر می‌شد، یکی ناظم، یکی معلّم، یکی سرایدار، و خلاصه مدرسه را برای یک روز کاری اداره می‌کردند.
این، یکی از حلقه‌های گمشده‌ی جامعه و خصوصاً دانشگاه است. به نظرم یک طرحی باید باشد مثلاً برای آن دخترخانمِ دانشجوی بیست‌وسه ساله‌ای که در منزل پدری‌شان لوس و پرتوقّع بار آمده‌اند و فقط زبان می‌ریزند، تا یک هفته رئیس دانشکده‌ی خودشان شوند و تحت فشار دنیای واقعی و نه خیالی قرار بگیرند؛ بلکه کمی، فقط کمی، از زبان‌شان مراقبت کنند. یا مثلاً آن آقاپسر بیست‌ویک ساله‌ای که شده‌اند مسئول فلان تشکّل دانشجویی و زبان‌شان هزارماشاءالله دراز است در حرف زدن، کمی لمس کنند و آرام گیرند. حالا من نمی‌گویم عملکرد یک هفته‌ایِ امثالِ این بزرگواران زیر ذرّه‌بین قرار بگیرد و منتشر شود که بی‌آبرو شوند و همه بفهمند که فقط لب و دهان و زبان‌اند (برخلاف آن‌چه می‌گویند که نه! ما اهل حرف زدن نیستیم و اهل عمل‌ایم و فلان می‌کنیم و بهمان می‌شویم؛ ولی از حرف زدن‌شان واضح است که تا به حال محض رضای خدا مسئولیّت یک خانواده‌ی کوچک را هم نداشته‌اند!). همین که خودشان متوجّه شوند مسائل این‌قدر ساده و خطی نیستند که درباره‌شان این همه بچه‌گانه اظهارنظر می‌کنند و ژست می‌گیرند، کافی است.
می‌دانید؟ اصلاً ما توی این مملکت، باید یک وزارت‌خانه بسازیم که هر که فقط حرف زد را مسئولیّت دهد تا زیر بار پیچیدگی‌های مسئولیّت کمرش نصف شود و بفهمد ماجراها به این سادگی که او تصوّر می‌کند، نیست. مثلاً همین وریا غفوری به عنوان یک فوتبالیست معمولی هم مدّتی بشود وزیر این وزارت‌خانه تا کمی بادش خالی شود. بعضی‌ها که من در این یک‌سال اخیر دیده‌ام، و متأسفانه بیش‌ترشان از جنس مؤنث و به‌قول خودشان فعّال اجتماعی و مدافع حقوق فلان بوده‌اند، دیگر شورش را درآورده‌اند. از سر بیکاری است یا نه را نمی‌دانم؛ امّا قطعاً دو فاکتور اساسی دارند: اولاً دلسوزند؛ ثانیاً ساده‌انگارند. و راستش ترکیب این دو می‌شود "دوستیِ خاله‌خرسه" :) انگار مثلاً دارد درباره‌ی طرز تهیّه‌ی آش رشته نظر می‌دهد! جمهوری اسلامی باید چنین باشد؛ باید چنان باشد. بعد هم ذیلش افاضات می‌فرمایند: "چیز بزرگی نمی‌خواهم که... می‌گویم فقط رهبری و سایر مسئولین بیایند به مردم توضیح بدهند!". یا مثلاً "مجلس باید چنان کند، دولت باید چنین کند.". چشم، شما خیلی دلسوز و خالصید، امّا آن‌قدر از همه چیز پرت افتاده‌اید که جواب حرف و نقدهایتان یک کلمه است: چشم. ناراحت نشوید، امّا مسلّماً به‌قدری حرفهای‌تان باطن خام و نسنجیده دارد که ترتیب اثر داده نمی‌شود. چاره‌اش چیست؟ یک کاری دستتان بدهند که بفهمید یک من ماست چه‌قدر کره دارد :)

سه،
عطف به مورد دوم: اواخر دوره‌ی کارشناسی بودیم. به گمانم فروردین نود و سه بود. سال‌گرد شهادت شهید آوینی، مسعود فراستی را آورده بودند دانشگاه. تنها سؤالی که همه متّفق‌القول از او داشتیم این بود که شما که این همه با زبان برّان نقد می‌کنی، خودت یک فیلم بساز ببینیم عیار یک فیلم خوب چگونه است! جوابش می‌دانید چه بود؟ هر کسی ظرفیتی دارد. ظرفیت من فقط نقد کردن است؛ نه فیلم ساختن. :)))))
سلام خدا بر او، فرمود:
کونوا دعاة للناس بالخیر بغیر السنتکم. نه که حرف نزنیم؛ امّا یک حدّاقل‌هایی را داشته باشیم. لااقل این تصوّر را در ذهن‌مان داشته باشیم که تا وقتی خودمان یک مسئولیّت کوچکی نداشته‌ایم، احتمال این‌که اساساً توی باغ نباشیم، زیاد است. پس کمی آرام‌تر شویم؛ فقط کمی :)

چهار، 
دوستان من! ما، آدم‌های بغایت کوچک، وقتی در یک فضای کوچک مثل وبلاگ، مثل اینستا، مثل توئیتر، این چنین گاهی از بالا به پایین با انسان‌ها تعامل می‌کنیم؛ این چنین قاطعانه با وقایع و انسان‌ها مواجه می‌شویم، زنگ خطر بزرگی را باید درباره‌ی شخص خودمان حس کنیم. ما، آدم‌های عادی، وقتی در فضای کوچک خانواده نسبت به مادرمان، خواهرمان، فرزندمان، عزیزمان، آن چنان نپخته رفتار می‌کنیم و گاهی چنان قدرت هضم نداریم که می‌آییم درباره‌اش همین‌جا به صورت یک‌طرفه به قاضی می‌رویم و  می‌نویسیم، مطمئن باشیم در مسئولیّت‌های بالاتر دست کمی از منفورترین و بی‌ظرفیت‌ترین رئیس‌جمهور تاریخ ایران نخواهیم داشت. بین خودمان باشد: بدتر و خبیث‌تر و خودخواه‌تر از خیلی از این آقایان هم هستیم اگر فرصتش پیش بیاید. :)


+ کاش این جریان عدالتخواه، یکی دو تا نماینده در مجلس داشت که می‌فهمید این همه ادعاهایش، فقط ادّعاست. کاش بعضی از همین اینستاگرامرها، توئیتری‌ها و وبلاگ‌نویس‌ها هم... :)
۹۹/۱۱/۱۳
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

حرفِ گفتنی

نظرات  (۱۱)

سلام
اصل حرفت رو قبول دارم امیرسجاد...
واقعا درک میکنم... نمیدونم... شاید حتی بتونم بگم بیش از خودت این حرفها رو زندگی کردم...

اما دوست داشتم پدارنه تر مینوشتی...
این مدل افراد همیشه بودن... و حذف شدنی نیستن...
و اصلا این نوع اخلاق عبث نیست که بخوایم انتظار حذف شدن رو داشته باشیم...

وقتی عبث نیستن، پس برای چی هستن؟
شاید برای پدر و مادر شدنِ هر کسی که حرفهای این مطلب شما رو میفهمه...

پدر و مادر شدن یعنی حجت شدن... یعنی امام (گونه) شدن... یعنی خدا (گونه) شدن
برای این منظور این مدل نگاهها بودن و هستن و خواهند بود...
عده زیادی از کسانی که این نگاه رو دارن یه روزی مطلبی شبیه مطلب شما مینویسن...
یعنی از این نگاه فاصله میگیرن...

دعا کن پدر به معنای الهی اش بشیم... بلاخره آرزو بر جوانان عیب نیست...
پاسخ:
سلام داداش بزرگه‌ی وبلاگیم. خوبی رضاجونم؟ عیدت مبارکه باشه. به همسرتون از طرف بنده روزشونو تبریک بگین. ایشالا تو دنیا و برزخ و آخرت غرق نعمت حضرت مادر (س) باشیم همه‌مون.

بله. قبول دارم که روح الهی متنم ضعیف بود. قبول دارم که بهتره غیرمستقیم‌تر عمل کنم. قبول دارم که خیلی مناسب نیست که تا این حد صریح حرف بزنیم که به تریج قبای بعضیا بر بخوره. قبول دارم بعضیا حتی به خودشون بگیرن و تازه تو وضعیتشون بیش‌تر غرق بشن و کینه هم به بنده پیدا کنن. قبول دارم که وجود این آدما بی‌حکمت نیست. قبول دارم که باید پر و بال رحمت باز کنیم براشون و مدبّرانه عمل کنیم.
همه رو قبول دارم. ولی قبول داری گاهی به این‌جای آدم می‌رسه؟ چرا آدما (مخصوصاً خانومای بزرگوارمون که امشب و فردا منتسب به روح والای اوناست) فکر می‌کنن با چارتا کتاب و سخنرانی که دنبال کردن، صاحب قوّه‌ی نقدن؟ چرا فکر می‌کنن هر نقدی که از اصول منطقی پیروی می‌کنه، الزاماً صحیحه؟ چرا تصوّرشونو قاطعانه بیان می‌کنن؟ چرا متوجّه نیستن که اخلاق ندارن؟ :) و چرا نمی‌خوان متوجّه بشن بیش از مطالعات منطقی و اجتماعی و بینشی، به مطالعات اخلاقی و مراقبات اخلاقی نیاز دارن؟
داداشم گاهی به این‌جای آدم می‌رسه. من قبول دارم خیلی درست نبودم تو این متن. امّا بی‌اخلاق هم نبودم. ماشالا به همه‌مون که حرمتا رو داریم می‌ریزیم بره. غرور می‌بینم توی رفقامون داداش رضا. غروری ناشی از اندکی دانستن. جهل ناشی از اندکی فهمیدن. فکر می‌کنن می‌دونن و می‌فهمن. فکر می‌کنیم می‌دونیم و می‌فهمیم. متاسفانه... :(
بعضی از ما انتقادات مون نسبت به خانواده،مدرسه،دانشگاه،فامیل،دوست و آشنا،
سطحی نگرانه و عجولانه و ناقص و حتی از سر لجاجت و کینه ست؛چه برسه به نقد کردن مسائل پیچیده تر و کلانی مثل حکومت داری..
پاسخ:
سلام به شما. عیدتون مبارک :)
گاهی ناشی از این مواردیه که گفتین. گاهی ناشی از تصوّر غلطِ دانستن. باور نداریم که نمی‌دونیم. ما دانسته‌های وهم‌آلود داریم از برخی مسائل که با واقعیّت انطباق ندارن. ولی متوجّهشون نیستیم. جهل مرکّب :)
و البتّه که نقد، مبنا داره. اصول داره. اگه دوست داشتید حول این کلیدواژه تحقیق کنید: Critical thinking
بنظرم نقطه شروع این مشکل اینه که درگیر یسری برچسب ها و دسته بندی شدیم.
خوب و بدهای تخته سیاه مدرسه، شکل عوض کرده و تبدیل شده به چپی، راستی، ولایی، مذهبی، انقلابی و...
هر برچسب بار خاص خودش رو داره و یسری تصورات رو با خودش میاره.
پاسخ:
سلام. احوال شما؟ :)
بله، شکاف اجتماعی که بی‌داد می‌کنه. منتها الآن آدمای هم‌صنف هم با هم نمی‌سازن.
یه جور حس دغدغه‌مندی و دل‌سوزی داریم که باعث شده اظهارنظر کنیم تو همه‌چی، و به‌تدریج صاحب نظر داریم می‌شیم تو مسائل کلانی که در "بهترین حالت" چارتا کتاب خوندیم درباره‌ش و دو تا سخنرانی شنیدیم :) و مشکل اینه که صاحب‌نظرای واقعی‌مونم طوری اظهارنظر می‌کنن که جوّ روانی مردم به هم بریزه. ریشه‌ی همه‌شم بی‌اخلاقیه. کاش یه روز همه با هم تمرکز می‌کردیم روی اخلاق اسلامی. ماشالا توی اخلاقم افاضه‌ی فضل می‌کنیم که فلان مورد از نظر من کاملاً اخلاقیه. همین بنده‌ی کمترین که دارم اینا رو می‌نویسم، سال‌هاست یادم رفته هر جایی می‌رسم اوّل سلام کنم. حتی عادت کردم جواب سلام بقیّه‌ رم تو مدیاها (و حتّی دنیای واقعی) ندم. الفبای اخلاق توی وجود من زایل شده. حالا میام قیافه می‌گیرم و با چارتا اصطلاح نخ‌نما، می‌گم از نظر من توی بحثام اخلاق کاملاً رعایت شده! :)
یه مثال ملموس دیگه‌ای که خیلی رایج شده تو این چند وقته تو همین وبلاگ اینه که هر دختر خانمی رو می‌بینیم، یه سری مشکلاتی براش پیش اومده تو مسیر زندگی شخصیش. یا توی اطرافیانش یه مشکلی رو احساس کرده. بعد اومده بر اساس مشکلاتی که داشته یه مطالعات جزئی انجام داده، و الآن در حد کارشناس ارشد مسائل زنان اظهارنظر می‌کنه. بعد به همین نام و نشون، مسائل زنان رو می‌رسونه به مسائل اجتماعی، اجتماعی به فرهنگی، فرهنگی به اقتصادی، اقتصادی به سیاسی، سیاسی به امنیتی، و بعد میاد برامون می‌نویسه که ما خلأهای بزرگ امنیتی داریم تو این کشور :)))) حالا کلاً همه چی از روزی شروع شده که مثلاً دخترخانم با مادرش دعوا کرده و با یه احساس مظلومیت و  یه پشتکار مثال‌زدنی، رفته اهل مطالعه شده. آقاپسرا هم یه جور دیگه... مثال زدم فقط :)

حالا از همه‌ی اینا گذشته، دو زار اخلاقم نداریم آخه. همه‌ش در حال اعتراضات یه‌طرفه. همه‌ش در حال تئوری‌پردازی و افاضه‌ی فضل. همه‌ش در حال راه‌کار دادن برای مسائل مختلف. همه‌ش در حال نشخوار کردن تحلیلای ناقصمون. همه‌ش فقط حرف، حرف، حرف. بابا به‌خدا یه بخشی از تقوا اینه که سکوت کنیم؛ یه بخشی از تقوا اینه که نخونیم و نشنویم. ولی حتماً باید بیایم یه نظری بدیم و یه راه‌کاری جلوی پای همه بذاریم. حتماً باید دلسوزیمونو اظهار کنیم. چون فکر می‌کنیم توی هر بحثی که راه بیفته، رشد می‌کنیم! حتماً باید از طرز تهیّه‌ی سوپ جو تا تحوّلات سیاسی شرق آسیا نظر بدیم. همه‌مونم ماشالا عاشق علوم انسانی شدیم و توجیه داریم که از روی دغدغه‌های اجتماعی تو هر چیزی باید سرک کشید. نتیجه‌ش همین‌که از توی خونه‌ها و با عزیزترین عزیزامون بحث و چالش داریم تااااا توی اجتماع. چون اخلاق نداریم. اخلاق نداریم. اخلاق نداریم ;)
مقصرم که مثه همیشه معلومه کیه :))))))
سلام

راستش یکی از دلایلی که همیشه از اظهار نظر کردن میترسم همینه. اینکه یه چیزی رو این وسط نمیدونم (مطمئنا) بعد حرفی میزنم. بازخورد متفاوت زمین تا اسمون میگیرم از طرف مقابل ... یه چیزی که اصلا به ذهنم نمیرسیده... به هر حال نقد هم یک نوع قضاوت کردن هست.

توی مسائل سیاسی هم که دیگه حساس تر ... ما اصلا نمیدونیم اون بالا ها چی میگذره و چه دست هایی هست. بعد در افق نگاه خودمون نظر میدیم.(البته همیشه هم نظر های بدی صرفا گفته نمیشه ... خیلی ها تاثیر گذارند) پرده ها که کنار میره ممکن بدترین نقد ... نقد ما باشه ... اینجور موقه ها به یک شخص قابل اعتماد نیاز کسی که حرفش سند باشه و بشه بهش اعتماد کرد.

+
ممنونم بابت پست خوب و جامعتون ...بااجازه من اینو جز پست های پیشنهادی وبلاگم میذارم.
پاسخ:
سلام به شما
نباید ترسید. ان‌شاالله با مراقبت و مراعات نقدامونو بیان می‌کنیم. زبون عذرخواهی و تواضع و حلالیت گرفتنمونم درازه هر جایی که اشتباهی کردیم.

+ خیلی ممنون. امیدوارم لایق باشم :)
۲۰ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۲۴ دچارِ فیش‌نگار
وبلاگ خوبی داری
سلام :))
پاسخ:
سلام
وبلاگ می‌گذره. ماعندالله باق :)
۲۳ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۲۰ جوینده آرامش
سلام
اگر هرکسی اول می نشست و خودشو نقد میکرد اصلا دنیا گلستان میشد!
هممون به دور از آتش گوشه ای دورهم نشسته ایم و سرخوشانه تخمه می شکنیم، بعد به کسی که وسط آتیشه امر و نهی میکنیم که باید فلان کارو میکردی یا فلان کارو نمیکردی؛ انگار اگر راجع به کوچکترین مسائل گرفته تا بزرگترینشان مثلا اداره ی مملکت اظهارنظری نکنیم و ساکت و مطیع باشیم بلانسبت برچسب "لال" به ما میزنند!
خدا هممون رو به راه راست هدایت فرماید
پاسخ:
سلام به شما
و اگه هر کسی موقع نقد کردن احتمال می‌داد داره کلاً اشتباه می‌کنه و بیش‌تر مراعات می‌کرد...
خیلی ممنون از نظرتون.
ان‌شاالله خدا به زندگیتون، خودتون، همسرتون و بچه‌هاتون برکت و رحمتشو بیش از پیش عطا کنه.
۲۵ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۱۰ علیرضا گلرنگیان
«مقصّرم که همیشه معلومه کیه.» دقیقاً! شیخنا... ح.ر. :))))
پاسخ:
سلام داداش
مراقب باش ازت شکایت نکنه. اگه بهش "تو" بگی شکایت می‌کنه و جوسازی راه می‌ندازه با اون رسانه‌هاش :)))))
بقول یک دوستی، سلام و رحمت :)

ببینید من مثل شما مسئله رو جنسیتی نمیبینم.
ریشه مشکل در عدم آموزش صحیح هست، ماها فرق مطالبه گری و طلبکاری رو بلد نیستیم!
مشکل اینجاست که محکوم کردن راحت تر از ساختن هست.خیلی راحت هست تا من ژست بگیرم و ناکارآمدی و مشکلات کلان رو نشونه بگیرم، غافل از اینکه با درست کردن مسائل خیلی ریز و کوچیک هست که میشه در گذر سال ها، فرهنگ سازی کرد و رسید به مشکلات کلان.
اصلا به فرض اینکه سیستم ما ناکارامد و فاسد هست، باید ببینیم منِ دانشجو، منِ مادر، منِ راننده تاکسی، منِ معلم، منِ کارمند، منِ استاد چقدر کارم و وظیفه ام رو دارم درست انجام میدم؟

حقیقت این هست که ماها نقش خودمون رو نادیده میگیرم و بی ارزش تلقی میکنیم، اما اگر همین نقش ها درست انجام بشه و فرهنگ سازی بشه همین خرده نقش ها درست انجام بشه به مرور یک سیکل معیوب درست میشه.
موقع درست شدن این سیکل معیوب شاید به سن ماها قد نده و ما نبینیم اما قدم های اولیه باید از یک جایی شروع بشه.
پاسخ:
سلام و رحمت‌الله :)
موضوع رو جنسیتی نکردم. عجیبه این‌طور برداشت کردید.
حرفتون درباره‌ی کارای شخصی صحیحه، ولی دقیقاً باعث می‌شه که از مطالبه‌گری خارج بشیم. یه چیزایی باید سیستماتیک درست بشه، مثل عدالت. این‌که هرکسی تو زندگی شخصیش عادل باشه، باعث نمی‌شه که جامعه عادل بشه. حکومته که عدالت میاره.

اما عرایض بنده چیز دیگه‌ای بود در این پست و نظراتش. عرض کردم اگه کسی فقط هنر نقد کردن داره و چیز دیگه‌ای ازش برنمیاد، خیلی مراقب باشه. چون در اغلب موارد مزخرف می‌گه.
۲۷ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۴۶ دچارِ فیش‌نگار
هوم تو فقط باش
و هی زبون بریز :)))
پاسخ:
:)
درواقع من بد بیان کردم، فقط اینکه ادم منفعل باشه و فقط چشم انتظارش به بقیه و درست شدن شرایط باشه، درست نیست.
الان نگاه اکثر جامعه این شده که ما چه مردم خوب و شریفی هستیم که گیر این سیستم فاسد افتادیم، باید سیستم عوض بشه تا زندگی ما هم عوض بشه.
درصورتی که همین ادم اگر کمی به وظایف خودش بعنوان شهروند عمل کنه، سطح زندگی بقیه رو ارتقا میده
به عنوان مثال اگر یک کارمند صادقانه ساعات کاریش کار کنه، برای من ارباب رجوع اون روز راحتتر میگذره و نمیخواد سه روز علاف یک امضا و یا راهنمایی ذلسوزانه باشم.

مطالبه گری و اصلاح سیستم سر جای خودش اما نباید همه چیز رو ربط بدیم به مشکلات کلان، یسری چیزها رو خود ما مردم از هم دریغ میکنیم.
پاسخ:
سلام
چی بگم والا...
خدا منو عاقبت بخیر کنه :)
۲۷ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۲۵ دچارِ فیش‌نگار
باق خوبی داری :/
پاسخ:
:)

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.