هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

تک‌بُعد؛ شاید هم بی‌بُعد.

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۹ ق.ظ

 

هو/
 
 
داشتم برنامه‌های پیش رو را می‌دیدم. قرارهایی که گذاشته‌ام. چه‌قدر آدم را معطّل خودم نگه داشته‌ام. انگار چه شخصیت مهمّی هستم. من هیچ‌وقت نمی‌خواستم یک آدم تک‌بعدی باشم. حالا امّا تک‌بعدی شده‌ام. غرق کارهای خودم. انگار نه انگار که دنیایی پیرامون من است. دلم تنگ شستن ظرف‌های کثیف بعد از ناهار آشپزخانه‌ی مادر شده. دلم تنگ کوهنوردی‌ها، دویدن‌ها، فوتبال بازی کردن‌ها، فوتبال دیدن‌ها، کری خواندن‌ها و هیجان‌های پرتحرّک و پرخطر است. تحرّکم روز به روز کم‌تر شده و وزنم روز به روز بیش‌تر. این روزها پشت میز کار، می‌خورم و خوابم می‌برد حتّی. نسبت به سه سال پیش، دوازده کیلو وزن زیاد کرده‌ام. بعد از کرونای دوّمی که گرفتم و به برکت شدّتش پنج کیلو کاهش وزن تجربه کردم، حالا دو کیلو دوباره آمده روش. نیاز به دویدن دارم، آزاد شدن، رها بودن، پریدن. من امّا تک‌بعدی شده‌ام. رضا، دیشب زنگ زد. از طلاقش برایم گفت. از دختری که هنوز دوستش دارد. از طلاق یک‌طرفه. تا حوالی سپیدی صبح برایم تعریف کرد از روزگارش که سیاه شده. گریه می‌کرد پشت تلفن مثل بچه‌ها. آخرش گفت می‌آیی برویم مشهد؟ دلم پر کشید. هم برای مشهد، هم برای بودنم کنارش، مالیدن شانه‌هاش، پاک کردن اشک‌هاش، گره زدن دل شکسته و زخمی‌اش به پنجره فولاد. من امّا تک‌بعدی شده‌ام. مستندهایی که حسین از شهدا ساخته و می‌خواهد بسازد، لنگ دیدار با من مانده و من انگار نه انگار. توی برنامه‌هام هست که یک روزم را کامل برای او کنار بگذارم. آن یک روز امّا یکی دو ماه است که هنوز نرسیده. پروژه پشت پروژه اضافه می‌شود به کارهام. بیت‌المال پشت بیت‌المال می‌آید روی شانه‌هام. دانشجو پشت دانشجو اضافه می‌شود به دانشجوهای دانشگاهی‌ام. کار پشت کار می‌آید و مرا تک‌بعدی‌تر می‌کند. آدم‌های اطرافم امّا گاهی لنگ ظهر می‌آیند و با چشم‌های پف‌کرده می‌گویند خوابم برد.
 
قبل‌ترها حرص می‌خوردم از بی‌خیال بودن آدم‌ها. حالا ولی آرام‌ام. آرام می‌پرسم کجا بودی؟ آرام حرف می‌زنم که دیر آمدی. آرام می‌گویم کاش فلان می‌کردی. حق می‌دهم بهشان. آن‌ها مثل من نباید تک‌بعدی باشند؛ غلط باشند. نباید آن‌قدر مراقب اطرافشان نباشند که مدام دنبال حلالیت گرفتن از آدم‌هایی بیافتند که به جبر از ادای حقّشان عاجز مانده‌اند.
قبل‌ترها حرص می‌خوردم از کار کردن با متأهل‌ها. از مرخّصی گرفتن‌های سر بزنگاه‌شان. از اینکه پشت تلفن وقت گزارش دادن، می‌گفتند عیال دارد صدام می‌کند برای شام؛ نیم ساعت دیگر تماس می‌گیرم. از این‌که صبح شنبه‌ها دیر می‌آمدند و ظهر چهارشنبه‌ها زود می‌رفتند. حالا ولی حق می‌دهم به تک تک‌شان. نبودن‌هایشان را جبران می‌کنم. از خودم خرج می‌کنم برای پوشش دادن کارهایی که وظیفه‌ی آن‌هاست، بی‌آن‌که بفهمند. حتّی پشت تلفن، برای کاری که وظیفه‌ی اوست، می‌گویم مزاحم وقتت با خانواده نشدم؟ آدم‌ها نباید مثل من تک‌بعدی باشند. نمی‌خواهم بگذارم مثل باشند؛ غلط.
 
نمی‌دانم تا کی این روند را ادامه می‌دهم. خسته نشده‌ام. نتیجه‌ی کارهام را که می‌بینم، پر از انرژی می‌شوم. کور شدن چشمِ چشم آبی‌ها را دوست دارم. زندگی بر وفق مراد است؛ جز آن‌که من تک‌بعدی شده‌ام. جز آن‌که می‌ترسم ماهیت وجودم گره بخورد به این کارهایی که تا ابد تمام نمی‌شوند.
 
 
+ آخر شب توی گوشی می‌گردم و می‌رسم به این فیلم. به حرف‌های آخر فیلم لبخند می‌زنم و حق می‌دهم. قبل‌ترها ولی جملات این آدم‌ها، خواب ماندنشان، نبودنشان، سهل‌انگاری‌شان، عصبانی‌ام می‌کرد. آدم‌ها نباید تک‌بعدی شوند مثل من. :)

 

 
 
 
۹۹/۰۹/۱۸
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

حرف نگفتنی

نظرات  (۴)

۱۸ آذر ۹۹ ، ۱۴:۴۰ جوینده آرامش
شاید فقط باید بیشتر برای خود وقت بگذاریم؛ همین...
پاسخ:
سلام
هم شایدی که نوشتید درسته؛ هم بایدی که بعدش اومده.
آدمی که نتونه رابطه‌ش با خودشو درست کنه، خیال می‌کنه که رابطه‌ش با خدا و خلق خدا رو درست کرده. خیلی دارم لنگ می‌زنم... این‌جوری نبودما... کله‌سحر کوه بودم، بعدش کله‌پاچه، بعدش خیلی چیزای دیگه. چریکی بودم واسه خودم تا همین چهار پنج سال پیش :))) ذره‌ذره این قدر زشت شد رابطه‌م با خودم :)
۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۵۴ بانوچـه ⠀
گاهی فکر می‌کنم مدیریت زمان چیزیه که خیلی از آدم‌ها ازش سر در نمیارن یا اینکه خیلی خوب نمی‌تونن این مهارت رو کسب کنن. حداقل راجع‌به خودم همین حس رو دارم. چون هر بار که گلایه کردم از شلوغ بودن برنامه‌ها و تک‌بُعدی شدنم بعد یاد آدم‌های خیلی موفقی افتادم که هزاران کار بیشتر از آنچه که ما انجام می‌دیم رو انجام می‌دادن.
پاسخ:
سلام
اتفاقاً من چون خوب مدیریت زمان می‌کنم، همه ازم راضی‌ان و به همین دلیل کارای اصلی رو می‌فرستن سمت من. خودم هم راضی‌ام الحمدلله.
منظورم از تک‌بعدی شدن یه چیز دیگه بود. الآن مشکل من دو تا چیزه:
یکی این‌که تو چند تا شهرم. وقتی تو شهر اول باشم، از کارها و آدمایی که تو شهر دوم بهم نیاز دارن، غافل می‌شم. کلاً همه‌شونو می‌بوسم می‌ذارم کنار :/ و بالعکس، وقتی تو شهر دوم باشم، کارها و آدمای شهر اول. مشکل مدیریت مکان دارم فکر کنم :D
دوم این‌که به خودم نمی‌رسم. مثلاً اگه کسی نباشه که باهاش ناهار بخورم، کلاً دلیلی واسه ناهار خوردن پیدا نمی‌کنم :)) یا مثلاً ورزشمو گذاشتم کنار. یه‌جورایی انگیزه‌م برای این‌که به خودم برسم، خیلی کم شده. حواسم نبوده و ذره‌ذره بهش عادت کردم. :/


+ شمام چه خوابی دیده بودین تو مطلب آخرتون. جالب بود :))))))
۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۵:۴۲ آقای مهربان
سلام اخوی
میدونی، از لصل مال خرج کردن ورشکستگی هم به دنبال داره ها!

منم یه مدل دیگشو تو زندگی متاهلیم پیاده کردم. از اصل خرج کردم. از خودِ خودم خرج کردم. فوقع ما وقع.
اون موقع اصلا حواسم نبود. الان داریم میبینم چی بوده
پاسخ:
سلام بر طب سنتی متحرّک بین اصفان و تهرون :))
هوم... خودمم به همین فکر کردم. البتّه نه اون مدلی که شما نوشتی. این مدلی که اصل خودمو خرج کنم، ولی اصل خودمم بسازم. یعنی بیفتم تو یه سیکل پویا. آدم اگه اصلشو خرج نکنه که آدم نیست :(
مثلاً حاج قاسم سلیمانی اصل خودشو خرج نکرد به نظرت؟
باید خرجش کنیم تو راه خدا، ولی در کنارش ساخت و ساز هم داشته باشیم از راه خدا. هم بخش مربوط به طبیعت خودمون رو، هم اون بخش ملکوتی رو.

من واسه شروع، امروز کره حلورده خفن زدم به بدن و یک ساعت پیاده رفتم :))
تو چه رهاوردی داشتی ای مارکو؟
۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۹:۲۷ آقای مهربان
منم سیب سرخ کردم تنهایی خوردم به هیشکی ندادم 😂😂😂
پاسخ:
سلام

با سس؟
یا بی سس؟

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.