از بینامهای خوشنام شهر.
يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۸ ب.ظ
هو/
بعد آن همه فشار در هفتهی قبل، نصف شب دچار حملهی قلبی شد، مشکوک به سکته. کارش به جاهای باریک کشید وسط این اوضاع کرونایی. برایش به شوخی نوشتم: به بینندههامون بگید نظرتون دربارهی حملهی قلبی چیه قربان؟ :)))
برایم نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن عرض سلام خدمت بینندگان محترم! بسیار عالیه. من که تصمیم گرفتم هفتهای یه بار دچار حملهی قلبی بشم تا بتونم مثل بچهی آدم یه کم بخوابم، بخورم، و کنار عزیزام باشم.
+ حکایت مملکتی که بیکفایتی و سرسپردگی محض والیان پیشیناش، صدها سال از استقلال عقبش انداخته. حکایت آدمهایی که باید همزمان به اندازهی چندین نفر دوندگی و تلاش کنند، تا فاصلهی عقبافتادگیها جبران شود. حکایت وقتی که حملهی قلبی و بستری شدن، دوستداشتنیتر از روزهای عادی زندگی میشود. حکایت حجم بالای مسئولیتها، که زمان بیماری برایت راحتتر از زمان سلامتی میشود. حکایت آقاجواد، از بینامهای خوشنام شهر.
۹۹/۰۹/۱۶
چه حکایت تلخی...