زیر آسمان شهر
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۰۲ ب.ظ
هو/
صد و بیست و شش،
صد و بیست و پنج،
صد و بیست و چهار...
ثانیههای قرمزرنگ، معکوس، شمارش میشوند. ردیف چهارم یا پنجم، پشت چراغ قرمز، منتظر... دیرمان شده؟ نمیدانم.
هشتاد و پنج،
نود،
به صد سانت نمیرسد، قد و قامت پسرکی که با ارفاق، پنج ساله است. بینیاش از شدّت سرما قرمز است.
یک چیزی توی دستش گرفته، ماشین به ماشین، جلو میآید؛ به رانندهها یک چیزی میگوید؛ از رانندهها یک چیزی میشنود. روی پنجهی پاش بلند میشود تا از پشت پنجرهی ماشین قابل مشاهده باشد.
خداخدا میکنم به ما نرسد.
چراغ سبز میشود. پسر، همان وسط، بین ماشینها میایستد. از کنارش رد میشویم. میترسم... میترسم قدّ کوتاهش مانع دیدنش شود. ماشینها به حرکت افتادهاند. میترسم کسی او را نبیند و...
ثانیههای چراغ قرمز برای من اتلاف زندگی است؛
برای پسربچّه امّا اصل زندگی.
+ مملکتتان، شهرتان، شهرمان، بوی نا گرفته. حسّاش میکنید؟
۹۹/۰۹/۰۴
حالا کجا رفته بودین زیارت؟