دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش*
هو/
نوشته بود «صبر» اسم یک گیاه تلخ است. گیاه خیلی تلخ. آن قدر که اصلاً نمیتوانی در دهانت نگهش داری. همین که زیر زبانت میرود، ناخودآگاه یا فرو میدهی، یا تف میکنی!
حالا یک نفر پیدا شده که مدام به تو صبر تعارف میکند. نه فقط تعارف، که صبر را با دست خودش میگذارد در دهانت و تماشا میکند که برای نگه داشتنش در دهانت چه کارها که نمیکنی. شاهکار کردهای اگر بتوانی در دهانت نگهش داری. ولی او راضی نمیشود به این که فقط تلخیاش را تحمل کنی. انتظارش خیلی بیشتر از این حرفهاست. قشنگیاش به این است که انتظار دارد صبر را «قشنگ» در دهانت بگردانی؛ نه با حالت چندش؛ نه با لب و لوچهی آویزان...
«صبر» را فقط «صبر» از تو نمیخواهد. صبر را از نوع «قشنگ» میپسندد. ناسلامتی خداست. جمیل است و جمال را دوست دارد*. همان جا که به پیامبرش میفرماید: «صبر کن؛ از آن صبرهای جمیل**» ...
بعدترش نوشته بود صبرِ جمیل، صبرِ بیگِله و شکایت است؛ بدون غرغر. دربست باید مخلص تلخیاش باشی. زیر تلخیها فقط جای دستوپا زدن ِشاکرانه است؛ نه جای مناجاتالشّاکّین. بعد لبخند زده بود که اتفاقاً حق داری غرغر کنی. حق داری مناجاتالشّاکّین بخوانی. اما به شرط اینکه تمام غرغرها و شکایتهایت را ببری پیش خودش. صبر را گذاشته در دهانت تا بروی پیش خودش شکایت کنی. بروی شکایتش را به خودش بکنی. تو شاکی باشی، اما قاضی خودش باشد و متّهم هم خودش. میگفت دلش برایت تنگ شده. وقتی دلتنگ میشود از این کارها میکند. از این کارهای «اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا جام مرا بشکست لیلی***»طور.
میگفت ناسلامتی حداقل چند صدهزار سال است که حال میکند از این اوضاع و احوال. به قول رفیق، خیلی بیپدر است: خدا.
* عنوان: از صائب است به گمانم. همانجا که میگوید «دنبال بیقراری دل سر نهادهام...»
** قال الرّسول (ص): انّالله تعالی جمیلٌ و یحبّ الجمالَ. (کنزلالعمّال/ 17166).
*** فاصبِر صَبراً جمیلاً. (مبارکه معارج/ شریفه 5)
**** از جناب جامی باید باشد قاعدتاً؛ و نه از نظامی.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.