حکایت یک فرود اضطراری
هو/
از صبح که بیدار شدم، بوی شما میآمد. حتی صبحانهی امروز هم چای ـ نباتزعفرانیهایِ دیار شما بود. اصلاً بگذارید برایتان تعریف کنم که امروز از همان اولش روز شما بود.
صبح، بنا به عادت هر روز، بسم اللهِ کار را با گزارشخوانی شروع کردم. گزارشِ سوانحِ دیشب تا صبح که من خواب حرم شما را میدیدم. «ائرواسپیس تاک» ِامروز را مرور میکردم و گزارشهای دیشب و دیروز عصرِ شلوغ را یکییکی از جلوی چشمهام میگذراندم تا رسیدم به پرواز ارباس A310 ایراناِرتورِ شماره ی 960 دیشبِ تهران - مشهد. به مسافران شما، به زائران شما، مجاوران شما... به آدمهایی که عطر شما را آوردند پاشیدند به امروزِ من. یکییکی فیلمها و اسناد پرواز دیشب را جدا کردم و مثل دیوانهها به تماشای هزاربارهی هر کدام نشستم. که قصهی دلتنگیِ ما حالا دیدنی شده و «کار جنون ما به تماشا کشیده است/ یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی*»...
حوالیِ ذکرِ شما بودم که در یکی از اسناد تصویری، مردِ مسافرِ دیارِ شما گفت «دمای هوای اینجا فکر میکنم یه چیزی حدود شصت درجه باشه**». به اینجا که رسید، ذکر شما هم به کربلا رسید.
آهای آدمهایی که دیشب به هوای مشهدالرضا از تهران پریدید و 30 دقیقه بعدش در مهرآباد، ترسِ فرودِ اضطراری را تجربه کردید! آهای زائرهای جاماندهی امام رضا که گرمای درون کابین مستأصلتان کرده بود! آهای گرماکشیدههای ترسیده!
شما روضهی باز امروز من بودید. روضهی مشهد - کربلای منِ بیپناهِ دلتنگِ این روزها.
نقص فنی پرواز دیشب برای من اشک بود و حسرت و دلتنگی.
و باز هم اشک و اشک و اشک.
* از فروغی بسطامی.
** ثانیهی چهاردهم در فیلم (حجم حدود 7 مگ). +
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.