هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

۱۳ مطلب با موضوع «حُسینیه» ثبت شده است

هو/


یک؛
یک نفر هست که خدا به جانش قسم خورده1. یک نفر که حبیب خداست، محبوب خداست، اسمش محبّت است، اسمش محمّد است. یک نفر که خدا، خود خدا، وقتی به اسمش می‌رسد، صلوات می‌فرستد2.

دو؛
یک نفر هست که خدا نگرانش می‌شود. یک جایی همه چیز را کنار می‌گذارد؛ لحن وحی می‌شود ناز خریدنِ محض؛ می‌گوید طاهای من! محمدم! من نفرستادمت که این‌طور خودت را به زحمت بیاندازی‌ 3. می‌دانی خدا نگران یک نفر شود یعنی چه؟

سه؛
می‌نشست سر یک سفره، با کسی که قاتل دخترش (س) بود. فکرش را بکن! یک دختری داشته باشی که نور باشد، نور علی نور باشد، منشأ نور باشد؛ آن‌قدر خاطرش را بخواهی که صدایش کنی پاره‌ی تنم 4.  مرهم دردت باشد؛ پناهگاهت باشد؛ واسطه‌ی پناهت بشود به خدا 5. فکرش را بکن! تو می‌دانی چه کسی قرار است دست روی صورت دخترت بلند کند؛ چه کسی قرار است پهلوی دختر باردارت را بشکافد؛ چه کسی قرار است دینی که برایش استخوان خرد کردی را منحرف کند؛ چه کسی قرار است برادرت را دست‌بسته ببرد... فکرش را بکن که همه‌ی این‌ها را بدانی، ولی آن‌قدر نور محض باشی که این ظلمات را در نور خودت حل کنی. بنشینی سر یک سفره، غذا بدهی به آن خبیث؛ لبخند بزنی به رویش؛ به روی خودت هم نیاوری.
این معجزه‌ی بزرگ خدا نیست؟ این‌که خدا، خبیث‌ترین خلق خودش را هم‌زمان با نور محضش خلق کند و به همه نشان دهد که این نور، آن چنان شدید است که حتّی آن شدّت از خباثت را هم در خودش حل می‌کند...

چهار؛
به زبان فرانسه می‌شود:
"Je suis Muhamed"
به زبان خدا می‌نویسم امّا:
«اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم»

 

 

 

 

1- مبارکه‌ی حجر/ شریفه‌ی 72
2- مبارکه‌ی احزاب/ شریفه‌ی 56
3- مبارکه‌ی طه/ شریفه‌ی 2
4- پیامبر (ص): فاطمة بضعة منّی (امالی شیخ مفید/ ص 260)
5- أعیذُکَ بالله یا أبتاه (حدیث کساء)

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۳ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۲ ۱ نظر

هو/


یک جایی از بزرگ شدن هم هست که دیگر نه رنجی وجود دارد و نه حُزنی. آن‌جا دیگر آدم خسته نمی‌شود. یک جایی که پر است از تبسّم. چهره‌ها عبوس نیست. پُر است از مُحبّت (ص) و مُحمّد (ص). یک جایی آن بالابالاها...
می‌دانی حضرت محبوب؟ من برای مقام و مرتبه‌ی خودم نمی‌خواهم بزرگ شوم. برای نمردن و همیشه زنده ماندن هم نمی‌خواهم. برای بهشت و لذّتِ هم‌نشینیِ با شما هم نمی‌خواهم حتی. آن‌جایی هست که قرآن می‌گوید «عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم*»، من به خاطر همین یک جمله می‌خواهم بزرگ شوم. می‌خواهم رنج نداشته باشم. نه برای خودم. می‌خواهم از رنج من، شما به رنج نیفتید. همین. فقط و فقط همین. نیّتم کوچک است؛ خودم کوچکم؛ کم است؛ 
می‌دانم... امّا کُمکم می‌کنید؟

 

 

* مبارکه‌ی توبه/شریفه‌ی 128

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۰ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر

هو/

 

 

 

چرخ‌هایش را جمع می‌کند توی دلش. موازی با زمین، با ارتفاع پایین، با سرعت بالا، می‌دود. در حال پرواز است؛ دل از زمین کَنده؛ اما از دور چنین می‌نماید که تو گویی هنوز به زمین چسبیده.
می‌دود تا یک جایی، یک جایی که دلت می‌ریزد، همان اواخر راه، همان‌جا که نگرانش می‌شوی. بعد به یک‌لحظه، فقط یک‌لحظه عمود می‌شود به تمام جاذبه‌ها و می‌رود بالا و بالا و بالا. در چشم‌به‌هم‌زدنی نشانت می‌دهد که تمام این مدت، دلش هیچ‌گاه با زمین نبوده. جانش را برمی‌دارد و می‌رود پیش خورشید. همان‌جا که دلش جامانده. همان بالای بالای بالا.
می‌دانی؟ هر بار کنده‌شدن برای من یک روضه‌ی مکشوف است. قاعده‌ی به‌هم‌زدنِ جاذبه‌ی زمین؛ قاعده‌ای که یک‌بار برای همیشه، قطرات خون گلوی حضرت علی‌اصغر (ع) به هم زد.**
 
 
 
 
* حضرت شمس‌الشموس (ع): إن کنت باکیاً لشیء، فابک لِلحسین (علی‌الحسین).
** حضرت باقر علوم و غیرعلوم (ع): فلم یَسقط مِن ذلک الدّم قطرة إلی الأرض (حتی قطره‌ای از خونِ گلوی علی‌اصغر بر زمین نریخت).
 
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۸ ۰ نظر