پاسخ:
سلام و احترام.
خیلی ممنون که صبر کردید تا بنده فکر کنم روی جملاتم :) و سپاس بابت توضیحات مبسوطتون.
مسئلهای که وجود داره و بنده و بسیاری از دوستان عزیز بنده بهش مبتلا هستیم، اینه که ما، اهالی علوم غیرانسانی (افرادی که با علوم انسانی بزرگ نشدیم و مبانیمون اصولی نیست و نگاهمون حاصل مطالعات و افکار شخصیمونه)، معمولاً یک نگرش قطعی (Determinstic) به موضوعات حوزهی علوم انسانی داریم. یعنی انتظار داریم وقتی میگیم
«اگر فلان بشود»، حتماً نتیجه بگیریم که «آنگاه بهمان میشود».
بنابراین، وقتی مسئلهای مطرح میشه، با همون «اگر فلان باشد»هامون میسنجیمش و درصورتیکه به «آنگاه بهمان میشود» ختم نشه، اون موضوع رو قاطعانه رد میکنیم و با روشهای محترمانه یا غیرمحترمانه، خواسته و یا ناخواسته، با قصد یا بدون قصد، بهصورت حتمی و قطعی زیر سؤال میبریمش. چه بسا بهقدری هم مطمئن ردّش کنیم که بگیم هر چه جز این نتیجهای که ما میگیم باشه، منطقی و علمی و از جنس حقیقت نیست؛ بلکه الهامی و زیبا و هنریه؛ یا چیزای غیرمحترمانه دیگهست :)
این نکته رو لازم دیدم دربارهی خودم و دوستانم عرض کنم. گرچه که بین بچههای انسانی هم رایج شده این نگاه قطعی و حتمی. شاید یکی از دلایل انجماد علوم انسانی کشور هم همین باشه که حتماً باید به نتایج مشخّصی برسیم؛ وگرنه هر چیزی جز آن مردوده و علمی نیست.
خب... بگذریم...
با این توضیحاتی که شما نوشتید، از دیدگاهی که شما معرفی فرمودید، عسر با یسر متفاوته؛ و نتیجهای که میگیرید هم کاملاً روند صحیحی داره. بنده هم با مقدّماتی که نوشتید، نتایج کلّی شما رو با نهایت تواضع میپذیرم و بحثی دربارهش نخواهم داشت. از شما هم تشکّر میکنم که دیدگاه مهمّ دیگهای رو تشریح کردید.
امّا با نگرشی که بنده دارم، عسر و یسر تفاوتی ندارن؛ و با مقدّمهای که میتونم ارائه بدم، نتیجهم احتمالاً قابل قبول خواهد بود. لااقل از منظر فلسفی و با یک روند صحیح قابل اثباته و در دستهی ادبی و هنری قرار نمیگیره.
نکتهی ماجرا اینه که وقتی مقدّمات و نگرشها عوض میشن، دو نتیجهی متضاد میتونن بهصورت همزمان قابل قبول باشن.
مثالی که الآن به ذهنم میرسه دروندینیه:
بهعنوان نمونه، نگاه Deterministic باعث میشه که روایت «الدّنیا سجن المؤمن» رو در کنار روایت «الدّنیا مسجد...» قرار بدیم و با خودمون بگیم بالأخره دنیا زندانه یا مسجد؟ یا مثلاً متن یکی از روایات رو کامل و با مقدّماتش بخونیم و با متن ناقص یکی دیگه از روایات مقایسه کنیم و بگیم یکیشون حتماً غلطه و دیگری قطعاً صحیحه. یا حتّی به قدری درگیر نگرش قطعی خودمون باشیم که یک رابطهی منطقی ریاضی قطعی برقرار کنیم و بگیم «سجن = مسجد». یا بلاهای دیگهای که سر مسائل علوم انسانی میاریم با نگاههای تکبعدی و قطعی خودمون و به دلیل نگرشهای غالب در رشتههای تخصصی غیرانسانیمون که بهش عادت کردیم.
درحالیکه اگه برگردیم عقبتر و به معیارها، تعاریف اولیّه، مقدّمات، شرایط، تکملهها و سایر پارامترها توجّه بیشتری بکنیم، متوجّه میشیم که در این مثال خاص، هر دو نتیجهی سجن و مسجد برای توصیف دنیا، علیرغم ظاهر متضادّشون، کاملاً صحیح و مکمّل خواهند بود. در سایر موارد علوم انسانی هم این اتفاق به کرّات میافته.
این از کلیّات موضوع بود که خدمتتون عرض کردم تا تصوّر نکنید که «فقط» حرفها و نگرش شما صحیحه. حرفهای شما با مقدّمه و منطقی که دارید صحیحه، ولی فقط نگرش شما صحیح نیست. با مقدّمات دیگه، میشه صحّت نتایج کاملاً متفاوت و حتّی متضاد با نگرش شما رو هم اثبات کرد.
امّا؛
تحت شرایط فعلی که در گفتگو ایجاد شده، در پی پاسخگویی جزئی و اثبات ادعای خودم در باب یکسان بودن عسر و یسر نیستم. بیش و پیش از اونکه بخوام دیدگاه خودم رو توضیح بدم و منطق عقلی و نقلی پشت نتیجهم رو تشریح کنم، علاقهمندم که یک عادتی در گفتگوها رو به نقد بکشم. عادتی که در بسیاری از ما شکل گرفته و بعضاً متوجّهش نیستیم، یا گاهی وقتها هم که توجّهمون بهش جلب میشه، ناراحت میشیم و به بهانههایی نمیپذیریمش. اون هم اینکه چرا در نگاه اول تصوّر میکنیم پشت کلماتی که منطبق با نگرش ما نیست، تفکّر و دلیل وجود نداشته؟ به طور خاص در این مطلب، آیا بهتر نبود که شما نظرتون رو میگفتید، نظر بنده رو فقط به چالش میکشیدید، و در نهایت از بنده میپرسیدید که منطق یکسان بودن عسر با یسر چیه؟ به جای اینکه نگرش خودتون رو بنویسید، نگاه بنده رو به چالش بکشید، و در بین نقدتون با اصرار چندباره اشاره کنید که از نظرتون اینها جملات ادبی و نگاههای فانتزی و الله بختکی و امثالهم هستند...
الآن خودتون بفرمایید که با این نسبتهایی که خیلی محترمانه به اون بخش مدنظرتون از جملات بنده دادید، آیا اساساً جای پاسخگویی و بیان منطق و دلیل برام باز گذاشتید؟ :) من یه نتیجه نوشتم، شما به چالشش بکشید و ازم مقدّمات و توضیحاتش رو طلب کنید و بهم نقد کنید که چرا بدون مقدّمه یه سری نتیجه رو نوشتم. منم میام و توضیح میدم. چرا از اوّل باید اینا رو ادبی و فانتزی فرض کنیم و خیلی راحت از یه روند علمی دورش کنیم؟ چرا باید به راحتی چیزی که مطابق منطق ما نیست رو بگیم غلطه، خرابکاریه، و فلان؟ بدون اینکه ادلّه و منطق طرف مقابل رو بپرسیم یا صبر کنیم تا خودش توضیح بده... این از کجا وارد فرهنگ گفتگویی ما شده و بخشی از روزمره کلامی ما رو تشکیل داده؟ :)
بهنظرتون این طرز نقد کردن دیگران، گرچه بسیار محترمانه و منطقیه، ولی خودش بهشدّت قابل نقد نیست؟ بهنظرتون این نوع ورود به مسائل، اصلاً اجازهی مفاهمه به ما میده؟ احتمالاً اصطلاح کوچه بازاریش این باشه: برچسب زدن متمدّنانه، محترمانه، غیرمستقیم و پنهان. چیزی که احتمالاً همهمون در حالت مستقیم و غیرپنهان، از فاعل و مفعول شدنش متنفّر باشیم :)
این، اولین چیزیه که بنده به تجربهی شخصیم، همون اولِ اول توی کلاسام حل میکنم تا همراه با همهی دانشجوها که از طیفهای مختلف فکری هستن، بتونیم گفتگوی برابری رو تجربه کنیم؛ بهجای گفتگوهای از بالا به پایین که خواسته یا ناخواسته برقرار میشه. البته معمولاً تا آخر ترم هم این مشکل بهطور کامل حل نمیشه؛ احتمالاً چون عادت و عادی شده و از چشمامون پنهانه؛ و احتمالاً چون خیلیامون معتقدیم که داریم درست نقد/فکر میکنیم و قابل پذیرش نیست برامون که شاید اشتباه باشه. از جمله خودم :)