هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

شاید آن قدر از گفته‌های ناتمام لبریز شده‌ام که این همه ناگفته‌های تمام سرریز می‌شود. بغضی که از نگفتن‌ها در گلویم رسوب کرده و حالا نمی‌گذارد سر حرفی را باز کنم. حرفم که می‌آید، باید دست کنم در گلویم، بغضم را کنار بزنم، شاید صدایی از آن اعماق بالا بیاید. نوشتن اگر نبود چه می‌کردم؟ 

از آن وقت‌هایی است که از خودم می‌پرسم من این‌جا چه می‌کنم؟ همین‌طور بی‌اراده دراز کشیده‌ام و زل زده‌ام به سقف، به در، به دیوار، به هر چه در کادر چشمم جا شده. یک ساعت است که وضعم همین است. بی‌حرف، بی‌بهانه، دارم گریه می‌کنم. بی‌اختیار و بی‌دلیل «یا من ارجوه» می‌خوانم با تصویر رفیق گفتن و رفیق نوشتنت؛ تا امیدوار بمانم.
جناب آقای رفیق!
شما به چه حقی به خودت اجازه می‌دهی برای من این کلمات را بنویسی؟ با این لحن. با جملاتی که هر چه‌قدر سعی کنی کتابی باشد، صمیمیت محض است. اصلاً مگر من حسابدار بعد مرگ شماهام که هر کدام‌تان هر چند وقت یک بار این طور پیام می‌دهید؟ چرا کسی به فکر من نیست؟ چرا به حال و روز من فکر نمی‌کنید؟ چرا پیش خودتان گمان نمی‌کنید که از طلوع آفتاب فردا تا خودِ شنبه، من هر روز، روزی هزار بار می‌میرم؟ چرا داری از برنگشتنت برایم می‌گویی؟ این همه آدم. چرا من؟ چرا من باید «و ان یکاد»خوانِ رفتن‌های شماها بشوم؟ چرا همه‌ی شماها می‌خواهید بروید پیش خدا و من بمانم و به امورات نصفه و نیمه‌ی دنیایتان برسم؟ چرا فکر می‌کنید تحمل دنیای بعد از شماها را دارم؟ هر هفته یک برنامه؟ هر شب یک نفرتان؟ هر بار فقط من؟ علی و محمدرضا کم بودند برایم؟ چرا من جناب آقای رفیق؟ :(


+ این‌ها را در جوابت باید می‌نوشتم، نه آن‌هایی که نوشتم. من به گور تک‌تک‌تان پا می‌کوبم اگر زودتر از من بروید. به جانتان قسم. همین.

۹۹/۰۷/۰۸
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

حرف نگفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.