هبوط

خیالک فی عینی،
و ذکرک فی فمی،
و مثواک فی قلبی،
فاین تغیب؟!

آخرین نظرات

خداوندا،

بحق مقام لیلة‌القدری حضرت زهرا (س) که به مقام شهادت امام امیرالمؤمنین (ع) آمیخته شده،

توفیق بده با پختگی توأمان عقل و محبّت کشته شویم، دوباره زنده شویم، دوباره کشته شویم، دوباره زنده شویم، دوباره کشته شویم...

و آن‌قدر زنده و کشته شویم تا مولای‌مان از ما راضی و غم دل حضرت مادر کمی کم شود.

که هزارهزارهزار بار تکه‌تکه شدن، ذره‌ای بدهکاری‌مان را کم نمی‌کند.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۴ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۰ ۰ نظر

هو/


اسلام جا خوش کرده بود در حجاز. اواخر عمر نبی (ص) بود. خالد بن ولید از سپاه اسلام اسبش را زین کرده بود تا همسایه‌ی عربستان مسلمان، یعنی یمن زرتشتی ایرانی را که در دایره‌ی حکومت ساسانیان طبقه‌بندی می‌شد، به اسلام فرابخواند. خالد وعده‌ی طلا و جواهر داد. یک نفرمان هم مسلمان نشد. با شمشیر زد و کشت و خون ریخت. یک نفرمان هم مسلمان نشد. تطمیع و تهدید را پس زدیم. زیر بار تبعیض ساسانی‌ها ماندیم، اما زیر بار تزویر و زور اسلام خالدی نرفتیم. دست از پا درازتر بازگشت سوی حجاز.


خبر به محمد (ص) که رسید، از کرده‌های خالد پریشان و منزجر شد. که وای به تو ای خالد! چه کردی با این قوم عزیز؟! محمد (ص)، گل سرسبد اسلام را فرستاد. اشجع‌الناس عرب و عجم را. یمنی‌های ایرانیِ زرتشتی، خنجرهای‌شان را تیز کردند تا این‌بار از خجالت شاه‌سوار عرب دربیایند. اشجع‌الناس ولی قریه به قریه آمد، بی‌آن‌که شمشیر از نیام برکشد. برای زنانی که از صدای سم‌های اسبان سپاه خالد ترسیده بودند، دیه پرداخت. برای تک‌به‌تک مردانی که زخم برداشته بودند، مرهم قرار داد. او آمد و هر آن‌چه خالد خراب کرده بود را آباد کرد. زمین‌ها را آباد کرد، دل‌ها را آباد کرد... و حالا قریه‌ به‌ قریه و عشیره به عشیره بودند که بر ایمانِ شیرمرد عرب سوار می‌شدند و اشهدهای دوگانه می‌خواندند و محبت اشهد سوم را در دل می‌پروراندند. اسمش را گذاشتند نوروز و بر قلب‌های‌شان سوارش کردند. پیامبر (ص) فرموده بود: «اسمه عند العرب على و عند امه حیدر و فى التوراه الیا و فى الانجیل بریا و فى الزبور قریا و عند الروم بظرسیا و عند الفارس نیروز... [۱]». عاشقش شدند. او را جشن گرفتند. به او گرایش یافتند. و تا ابد در محبتش غرق شدند.


ما در صدر اسلام به ید مبارک یدالله، حضرت نوروز علی‌بن‌ابی‌طالب (ع)، مسلمان شدیم.‌ آن روزها، بازوی ایران، یمن عزیز، به دست علی (ع) محب اسلام علوی شد و آوازه‌اش پیچید در سراسر قلب ایران تا پایه‌های ساسانی به لرزه درآید. و حالا، در آخرالزمان، همان بازوی صدر اسلام ایرانی از آستین درآمده تا مژده‌ی ظهور «فارس‌الحجاز» بدهد. حضرت نوروز (عج) دوباره در راه‌اند. قریه به قریه. عشیره به عشیره. زمین دل‌ها دارد آباد می‌شود. درختان شکوفه می‌دهند و بلبل‌ها می‌خوانند. این بار اما نه به سمت یمن، که از سمت یمن.



[۱] الفضائل تألیف شاذان بن جبرئیل قمى.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۳۷ ۳ نظر

هو/

خوردنش آن‌چنان بود که هیچ‌گاه در تمام عمر، نه فقط شکم، که حتی یک‌بار هم دهان مبارکش از غذا پر نشد.
او کم می‌خورد، با متانت، بی ولع، دانه‌دانه، لقمه‌های کوچک... خیلی کوچک...


+ خوش به حال ما بعثت شما :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۰ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۸ ۱ نظر

یک ریسمان فکندی،

بُردی‌م بر بلندی،

من: در هوا معلّق،

وان ریسمان: گسسته .../

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۶ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۲۹ ۲ نظر

هو/

وقتی با او سخن می‌گفتند، تمام رویش که نه، همه‌ی وجود مبارکش را به سمت گوینده متمرکز می‌کرد؛ گویی اولین باری‌ست که دارد آن کلمات را می‌شنود.
او که از ازل، عالم به کلّ شیء بود.


+ در محضر علی (ع)، از نبی (ص) سرودن دلچسب‌تر است. عیدکم مبروک.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۶ بهمن ۰۲ ، ۰۳:۱۷ ۱ نظر

هو/

دقیق و درست نمی‌دانم چه‌قدر از ۱۴۰۲ - یا بهتر بگویم از ۲۰۲۳ - را در سفر گذراندم. نمی‌دانم چه‌ها بر من گذشت. یاد سرماها، مریضی‌ها، بی‌خوابی‌ها، سختی‌ها، ناامنی‌ها، غربت‌ها و هفده کیلو وزن کم کردنم که می‌افتم، استخوانم تیر می‌کشد؟ نه... این در برابر آن‌چه مخلصین پیش و پس از ما ناخالص‌ها کرده‌اند، هیچ نیست. من حاضرم تمام این‌ها را بدهم به ازای یک دم و بازدم آن‌ جوانمردان دهه‌ی شصت خیبر و فتح‌المبین و والفجر. به ازای یک پلک بر هم زدن آن جوانمردان در نبل و الزهرا و فوعه و کفریا.
من خجالت می‌کشم اگر بگویم سختی کشیدم. شرم می‌کنم اگر بنویسم از آنچه بر من گذشت.
من فقط سرم را بالا می‌گیرم و می‌گویم، زمین را دور زدم تا برسم سر جای اولم و بنویسم:
اگر پیش از این سرباز سیدعلی خامنه‌ای بودم، حالا پیش‌مرگ اویم. اگر تا کنون از آنچه سیدروح‌الله‌ الموسوی‌الخمینی (ره) با مملکتم کرده‌ بود، در تئوری‌ها خوانده و از پدرانم شنیده بودم، حالا به چشم دیدم.
من، یک ذرّه غبارِ آلوده‌ترین روز هوای جمهوری اسلامی ایرانم را به دنیا و آخرت ماسوای آن نمی‌دهم.
جان من پیشمرگ آن‌که سکان‌دار این مملکت است. روح من به فدای آن‌که بنیانش را گذاشت. جسم و جوانی‌ام وقف مردم حلال‌زاده‌ی بعضاً غرغروی محب امیرالمؤمنینش.
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۹ دی ۰۲ ، ۰۱:۱۱ ۰ نظر

هو/

شاید شکسته شدن غرور اکثریت شما، برگردد به شهادت حاج قاسم و آن انتقام خنده‌دار با موشک‌های کوچک به عین‌الاسد که ضمیمه شد به خطای غیرقابل توجیه هواپیمای اوکراینی.
شاید برخی برسید به ماجرای شهید فخری‌زاده و سایر شهدای هسته‌ای. یا حتّی اگر کمی بیشتر در بهر خبر باشید می‌روید آن‌طرف‌تر و خوردن تأسیسات نطنز را به خاطر می‌آورید.
بعید می‌دانم کسی این‌جا باشد و از خان‌طومان با جزئیات و دقت بداند و آن‌جا استخوان غرورش خرد شده باشد. پس بابش را باز نمی‌کنم و این را هم در حد اشاره برای اهلش می‌گذارم. یا حتی شهادت حجاج در مکه‌ی مکرمه و رفتارهای عربستان و انفعال دولت و مجموعه‌ی حاکمیت وقت.

خوب می‌فهمم که یک داغی منتهای وجود مخاطبم را سال‌هاست که فراگرفته. او که دل‌سرد شده از انتقام و این دل‌سردی را گاهی به دل‌داری به خویش با اخبار صدمن‌یک‌غاز انفجارها و هک کردن‌های مسخره‌ی سرزمین‌های اشغالی تشفی می‌دهد.
یا که سعی می‌کند دل آرام کند به توجیه‌المسائل مختلف و از اصول استراتژیک حمله به عین‌الاسد بگوید و از درخشش قومی از یمن و اضمحلال صهیونیسم و غیره.

من نمی‌خواهم سر درست و غلط ماجراها گفتگو کنم. می‌فهمم که مجموعه‌ی کنش‌ها و واکنش‌های چندسال اخیر، شما را طوری آرام کرده که می‌دانید باید فقط در حد سوگواری برای شهید «سیدرضی» دل خوش کنید و بعدترش با داستان‌های اساطیری و حواله دادن به جریان منطقه و غیره، مخدّری به خود بزنید که آهای! درست که اسرائیل در روز روشن سلیمانی و فخری‌زاده‌ی ما را می‌زند. اما در عوض ما هم حماس را فلان کرده‌ایم...

این‌ها را نوشتم که بگویم از اعماق دلتان باخبرم. قصد توجیه و توضیح و دلداری دادن هم ندارم.
فقط خواستم بگویم این‌‌ها را در یک راستا نبینید که بخواهید برای شفای صدور و قوت قلب و خنکای دل، داستان‌سرایی کنید. اصلاً نیازی به گفتن از پشت صحنه‌ها نیست.
میان صحنه را بنگرید!
آمد، شهریاری و احمدی‌روشن و علی‌محمدی و رضایی‌نژاد و مابقی را زد و نشست کنار منتظر واکنش شما. حاج قاسم‌تان را زد و نشست کنار. کاملاً آماده برای تمام سناریوهایی که از شما سر می‌زد. فخری‌زاده‌تان را زد و پیش از آن‌که بفهمید خورده‌اید، آن‌که زده بود از ایران گریخت. او هم لبخند فاتحانه بر لب، آماده‌ی واکنش روی واکنش شما بود، با پیش‌بینی تمام سناریوهای شما.
همیشه مشت اول را می‌زد و شما چشم‌به‌راه و درمانده‌ی واکنش جناح خودتان می‌ماندید و ته دل‌تان هم در نهایت از آن واکنش ناامید می‌شدید.
حالا اما ماجرا فرق دارد.
شما مشت اول را زده‌اید. لبخندبه‌لب نشسته‌اید یک گوشه و برای پاسخ دشمنتان با تمام سناریوها آماده‌اید. حالا بعد چند سال شمایید که منتظرید تا او انتقام بگیرد؛ و او؟ درمانده که چه کند...
این، همان نقطه‌ی عطفی بود که چند وقت پیش نوشتم.
ذات شهادت مرحوم سیدرضی، ساده‌ترین واکنش طرف مقابل‌تان بود به اولین باری که به‌صورت جدی در موضع انفعال قرارش دادید. حالا دیگر شما فاعلید و او مفعول. در دو دهه‌ی اخیر، او، «فرد» شما را می‌زد و می‌رفت در لانه‌ی خودش و منتظر واکنش شما می‌ماند. حالا شما، «ماهیت» او را زده‌اید و آمده‌اید در لانه‌تان نشسته‌اید و منتظر واکنش او. و او که واکنش‌ش هم مثل کنش‌هایش نخ‌نما و محصور به انتقام از «افراد» شماست، نه از «بنیان‌»های‌تان. او تا پیش از این کنش‌گرایانه «فرد» شما را می‌زد و حالا واکنش‌گرایانه، همان سناریوی «فرد»زنی را ادامه می‌دهد. شما تا پیش از این واکنش‌گرایانه «داستان‌سرایی» و «توجیه» می‌کردید و حالا برای اولین بار، کنش‌گرایانه «بنیان» او را زده‌اید.
این، تفاوت ماجراست. سیدرضی، شهیدِ نقطه‌ی عطف استراتژی جهان اسلام ناب فاطمی‌ست و شهادتش از این منظر حتی بزرگ‌تر از شهادت حاج قاسم. سرتان را بالا بگیرد که بالاخره در کوچه‌ی شما هم عروسی شد. شما، کنش‌گرهای بنیان‌افکن.

و الحمدلله رب العالمین
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۱۲ دی ۰۲ ، ۲۲:۴۶ ۰ نظر

هو/


نمی‌دونم تا یک ماه آینده زنده می‌مونم یا نه.

نمی‌دونم اگه زنده بودم، می‌رسم از این روزا بگم یا نه.

نمی‌دونم تونستم کاری که باید رو بکنم یا نه.

نمی‌دونم پدرشون دراومد بالاخره یا هنوز جا داره که پدرشونو دربیاریم‌.

فقط از آفاق که می‌رم توی انفس، می‌بینم تو هر برهه از زندگی، فکر می‌کنم توی سخت‌ترین شرایطم. و بعدش یه بابی از سختی باز می‌شه که سختی‌های قبلی در مقابلش آسونیه.

خدایا! نکنه معنی إنّ مع العسر یسرا این باشه؟

نکنه آسونی امروز، همون سختی‌های دیروزن که جلوی سختی‌های امروز، خوار و خفیف شدن؟

خدایا! ممنونم ازت که منو در رنج آفریدی. ممنونم که منو در کرب گذاشتی. ممنونم که منو بلا دادی. حمد تو... شکر تو... منزه من!

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۴ آذر ۰۲ ، ۰۳:۵۳ ۲ نظر

هو/


در مقام مقایسه‌ی جمهوری اسلامی با حکومت‌های عربی مرتجع و ترک منافق منطقه، پارامتر اقتصاد رو وسط می‌کشه.
از همین نقطه شروع می‌کنه که زمان شاه ما کجا بودیم و اونا کجا، الان ما کجاییم و اونا کجا؟
می‌گم منظورت اقتصادیه؟ می‌گه بله.
می‌گم از فردا، هر روز بیا یه دور کف کفش منو لیس بزن، فیلم می‌گیرم و در سراسر عالم پخش می‌کنم. اول هفته‌ها موقع لیس زدن بهت می‌گم چه‌طوری گاو شیرده من؟ آخر هفته‌ها هم موقع لیس زدن، یه لگد می‌زنم تو شکمت. بهترین جای خونه‌تونم مال منه. می‌خوام توش ترقه‌ انبار کنم و هر چند وقت یک بار از حیاط خونه‌تون، ترقه بندازم تو خونه همسایه‌ها. اگه همسایه‌ها خواستن مابه‌ازای ترقه‌هایی که من انداختم، به خونه‌ی تو حمله کنند، حق هیچ‌کاری نداری. من خودم از خونه‌ت که انبار منه، دفاع می‌کنم. قول می‌دم. نگران نباش. و در آخر، برای هر گونه ارتباط با فامیل‌ها و همسایه‌هات باید حرف منو گوش کنی. اگه لازم دونستم یکی از اعضای فامیلتو بکشم، باید ازم حمایت کنی.
مابه‌ازای این کارهای ساده، آخر ماه بهت ۶۰ میلیون می‌دم. به دوست و رفیقای دکتر و مهندسم هم می‌گم بیان کمکت کنند که خونه‌تو بازسازی کنی و اعضای خانواده‌تو همه رو سرحال بیاری. البته می‌دونی که؟ هر ابزاری خواستی برای خونه و ماشین و موبایل، فقط از کارخونه‌های من باید بخری. یعنی اون ۶۰ میلیونی که بهت می‌دم رو باید بیای تو کارخونه‌های من نقد کنی. حق نداری بری از جای دیگه خرید کنی. ولی مطمئن باش که خونه‌ت آباد می‌شه. خب؟


+ سکوت معناداری کرد دوست سلطنت‌طلب‌مون بعد این مکالمه. تا جایی که مجبور شدم عرض کنم عزیز من! ما عقاید و دینمون رو از فضل و مدد و عنایت حضرت زهرا (س) گرفتیم. بعدشم سپردیمش دست امین‌الله (ع) که نگه دارن برامون. با این چهارتا جمله که منوتو کرده تو مغزت و باد رضا پهلویِ حقیر رو انداخته تو کله‌ت دهن به دهن ما نده. ما توی استدلال از حضرت مولا رضا شاه خراسانِ کبیر (ع) مدد می‌گیریم که تو اون جمعی که مأمون ترتیب داده بود، علمای تمام عالَم رو ضربه فنی فرمودند :)
بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۰۵ آذر ۰۲ ، ۰۴:۱۳ ۰ نظر

هو/


تمام دل‌خوشیِ زندگیِ من این است
که وقت مرگ بیایی و مرگ شیرین است...

مگر نگفتی علی جان، فمن یمت یرنی؟!
بیا که وقت وفایت به عهد دیرین است

شهادتین مرا فاطمه تقبل کرد...
بیا همه کس‌وکارم، زمان تلقین است

سلام وادی من وادی‌السلام علی
کجاست وادی امن کسی که مسکین است

کفن کنید مرا رو به قبله‌ی حرمش
نجف چه جای قشنگی برای تدفین است

فراق و وصل مرا می‌کشد به یک میزان
سرم به دامن حیدر به روی بالین است



(حدود ۲ و نیم مگ)


+ لاحول و لاقوة الّا بالله العلی العظیم. حسبنا الله و نعم‌ الوکیل. نعم المولی و نعم النصیر.

بی‌نام/ قابل انتقال به غیر
۲۶ آبان ۰۲ ، ۰۲:۲۴ ۰ نظر